Alexey Navalny

الکسی ناوالنی؛ مخالف سیاسی ناخواسته

روزی روزگاری، الکسی ناوالنی می‌خواست سیاست‌مداری معمولی در کشوری معمولی باشد. اما حالا این خیالی باطل است، و او برخلاف میلش سرانجام پذیرفته که جزو اپوزیسیون رژیم حاکم روسیه است…

در دوران شوروی، مخالفان سیاسی روس در غربْ حال و هوایی سلبریتی‌گونه داشتند. افرادی مثل آندره ساخاروف و یلنا بونر همچون جنگجویانی نترس دیده می‌شدند که جلوی یک امپراتوری شریر ایستاده‌اند؛ یک رژیم کمونیست که تبعیدهای طولانی و دردناک، سرکوب و انواع مجازات را بر آن‌ها روا داشته بود. ناتان شارانسکی یهودیِ ممنوع‌الخروج که به بهانهٔ خیانت و جاسوسی هشت سال را در زندان تحمل کرد تا این‌که در یک مبادلهٔ زندانی آزاد شد، بعدا در اسرائیل نمایندهٔ مجلس و معاون نخست‌وزیر شد. حتی جورج دبلیو بوش رئیس‌جمهور آمریکا مدال آزادی رئیس‌جمهوری به او اعطاء کرد.

اما در داخل روسیه، حتی بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، مخالفان سیاسیْ چندان احترامی نداشتند. آن‌ها و اقداماتِ اعتراضیِ کوچک‌شان عملا برای خیلی‌ها ناشناخته بودند. در ۱۹۶۸، هشت شهروند شوروی در میدان سرخ برای دقیقایقی با نوشته‌هایی در محکومیت تهاجمِ شوروی به چکسلواکی ایستادند، که به جرم آن کار به اردوگاه‌های بیگاری فرستاده شدند، یا در تیمارستان نگهداری شدند، یا مجبور به تبعید شدند.

به همین دلایل بوده که الکسی ناوالنی، به رغم دهه‌ها مبارزه با فسادِ روسیه و علیه دیکتاتوری ولادیمیر پوتین، هرگز نمی‌خواسته به عنوان یک مخالف سیاسی شناخته شود. درعوض، ناوالنی که فحش‌خورترین رقیب پوتین هم بوده، از سال‌ها پیش خود را به عنوان شخصیتی مردمی و رئیس‌جمهور آیندهٔ روسیه معرفی می‌کرد.

او چنان از برچسب مخالف ‌ــ‌ به‌خصوص مخالفِ تبعیدی ‌ــ‌ بیزار بود که در ژانویه ۲۰۲۱، بعد از پنج ماه نقاهت از ترورِ نافرجام با گاز شیمیایی، اصرار کرد به مسکو برگردد؛ آن هم با وجود احتمال بازداشتش. او فکر می‌کرد این تنها راه برای حفظ حرفهٔ سیاسی‌اش است، و این‌که اگر در خارج از روسیه پناه بگیرد، به عنوان یک سیاست‌مدار روسیْ رقیبی مشروع به حساب نخواهد آمد. او می‌خواست به حامیانش هم نشان دهد که او نترسیده است، و اعتبار خود را حفظ کند چون به آن‌ها می‌گفت از اعتراض به پوتین نترسند.

که البته این یک خطای محاسباتی بزرگ بود.

در زبان روسی، واژهٔ مخالف یادآور کسانی مثل آن هشت نفرِ میدان سرخ در سال ۱۹۶۸ است. آن هشت نفر در ۱۹۶۸، آدم‌های شجاعی بودند. مایهٔ تحسین روس‌ها. اما برای همه کاملا واضح بود که آن‌ها در واقع اقلیتی در میان اکثریت عظیم خاموش بودند. آن‌ها و همین‌طور قهرمانان بزرگ و روشنفکر شوروی، معروف به دهه شصتی‌ها، از جمله کسانی مثل ساخاروف، بونر، مارچنکو، گوربانوفسایا و بقیه عملا از مردم داخل کشور جدا افتاده بودند. آن‌ها نقش تاریخی بسیار مهمی داشتند و مردم ستایش‌شان می‌کنند، ولی تفاوت فاحشی بین آن‌ها و جنبش جاری مخالفِ دولت در روسیه وجود دارد.

آن مخالفان شجاع، در عمل بازنده بودند. بازنده به این معنا که در جنگ‌شان علیه رژیم شوروی پیروز نشدند. مخالفان سیاسی روس، به‌خصوص در شوروی، هیچ وقت موفقیتی کسب نکردند. ناوالنی می‌خواست در انتخابات پیروز شود و رئیس‌جمهور کشورش شود. و برای این منظور، ناوالنی همیشه می‌خواسته جزو جریان اصلیِ داخل کشور باشد.

او خودش را یک مرد روسی ساده و عادی و حتی متوسط می‌بیند. البته دوستان و همکارانِ نزدیکش او را یک جاندار سیاسی [آدمِ ذاتا سیاسی] می‌دانستند که از سیاستِ محلی در مسکو شروع کرد و امیدوار بود یک سیاست‌مدار معمولی در یک کشور دموکراتیک معمولی باشد. در عوضْ او به مخالفِ اصلیِ دیکتاتورِ قاتل و یک مخالف سیاسی معروف بین‌المللی بدل شد که او را با نلسون ماندلای آفریقای جنوبی و آنگ سان سو چیِ میانمار مقایسه کردند. حالا او یک زندانیِ سیاسی است که به اتهامات جعلیِ مختلف به حداقل ۳۰ سال زندان محکوم شده و به نظر می‌رسد که نه فقط حرفهٔ سیاسی خود را باخته باشد، که حتی ممکن است در شرایطِ خشنِ تبعیدگاه (که معمولا در حبس انفرادی است)، جانش را هم ببازد.

سال ۲۰۱۱ ناوالنی ناگهان از یک فعالِ ضدفساد به سلبریتی-رهبرِ بزرگ‌ترین اعتراضاتِ خیابانی از زمان فروپاشی شوروی بدل شد. پیش‌تر در همان سال او بعد از آن‌که حزب پوتین یعنی حزب روسیه متحد را حزبِ متقلبان و دزدان خوانده بود، حسابی گرد و خاک کرده بود. این عبارتِ فی‌البداهه در یک مصاحبهٔ رادیویی، مردم عادی روسیه را که از فساد و بی‌عرضگی در تمام سطوح دولت خسته بودند برانگیخت و به یک تکیه کلام در این کشور بدل شد. تا سال ۲۰۱۲ با ادامه اعتراضات به تقلب انتخاباتی، مطالبه برای نامزدیِ ناوالنی برای رئیس‌جمهوری زیاد شد. و کرملین هم بلافاصله دست به کار شد و او را تحت آزار و پیگرد قرار داد.

طی یک و نیم دههٔ گذشته ناوالنیْ جان‌سختی و شوخ‌طبعیِ بُرنده‌ای از خود بروز داده است. عملیاتِ کرملین برای جلوه دادنِ او به عنوان نوعی ستون پنجمی یا جاسوس غرب، مضحک به نظر می‌آمد؛ تا این‌که قاتلانِ حکومت سعی کردند او را بکشند. تعهدِ استوارِ ناوالنی به روسیه، از جمله ملی‌گراییِ روسیِ او طی این سال‌ها، در کل برای خودش و خانواده‌اش فقط غم و اندوه به بار آورده است.

ناوالنی مخلوقِ فضای چندرسانه‌ایِ مدرن است: با یک بلاگ، کانال یوتیوب، شبکه‌های اجتماعی و حتی یک مستندِ برندهٔ اسکار دربارهٔ او.

اما تا ژانویهٔ ۲۰۲۱ که او زندانی شد، هنوز هیچ بیوگرافیِ مردم‌پسندی برای مخاطبانِ بین‌المللی که سعی می‌کردند استعدادها و تناقضات ناوالنی را درک کنند وجود نداشت: این‌که او خود را شبیه یک فعالِ ابرقهرمان می‌بیند که از مبارزه دست نمی‌کشد. این‌که چرا با ناسیونالیستانِ افراطیْ خوش و بش می‌کند و از الفاظِ نژادپرستانه استفاده می‌کند و همزمان خواستار دموکراسی و آزادیِ مدرن باشد. چه‌طور می‌تواند شجاع باشد، و همزمان شجاعتش بی‌معنی باشد. در نهایتْ ناوالنی نمی‌تواند از برچسبِ مخالف فرار کند.

این واقعیت که ناوالنی ابتدا شبیه یک سیاست‌مدار روسی معمولی بود، به مقابله با انگِ مخالف کمک کرد. تیپِ کلاسیکِ اسلاوی او، و همین‌طور زن و بچه‌هایش، همیشه مشکلی برای این بود که پوتین او را به عنوان یک خائن فریبکار جا بزند. اما برای خیلی از حامیان ناوالنی، موضوعِ خیلی مهم‌تر، آن چیزهایی‌ست که او نیست: برخلاف بقیهٔ مخالفان رژیم، او یهودی یا از اقلیت‌های دیگر نیست؛ الیگارش نیست؛ جزو روشنفکران یا عضوی از نومن‌کلاتورا (افراد موردتایید رژیم) نیست. بلکه از یک خانوادهٔ نظامی مسیحی ارتدوکس می‌آید که اجدادشان برای ارتش سرخ در جنگ جهانی دوم جنگیده‌اند ‌ــ‌ جنگی که روس‌ها آن را جنگ بزرگ میهنی می‌خوانند.

سابقهٔ خانوادگی ناوالنی، دوران کودکی‌اش در مناطقِ نظامیِ حومهٔ، تحصیلاتش، زندگیِ عشقی و حرفهٔ اولیهٔ او چنان عادی هستند ‌ــ‌ اوایلْ خیلی شورویایی، بعد خیلی روسی، و همیشه خیلی اسلاوی ‌ــ‌ که بیگانه جلوه دادنِ او اگر غیرممکن نباشد، خیلی مسخره است. ما با کسی روبه‌رو هستیم که نصفِ سال را در دانشگاه ییل گذارند و بعد فهمید که نمی‌تواند در آمریکا دوام بیاورد چون دلش برای نان سیاه تنگ می‌شود. به قول یکی از حامیانِ نزدیکش: «بالاخره، یک فردِ واقعا روسی داریم».

البته در کشوری که ید طولایی در نظریات توطئه، سوءظن و خیانت دارد، منتقدان و مخالفان ناوالنی سعی کرده‌اند او را به عنوان یک تهدید و افراطی یا عامل بیگانه معرفی کنند. اما بیوگرافیِ شخصیِ ناوالنی اساسا اسلاوی-روسی است.

ولی با توجه به ذهنیتِ روس‌ها نسبت به موضوعِ قومیت، روس خواندنِ ناوالنی هم کاملا دقیق نیست. مادرِ ناوالنی روس است اما پدرش متولد اوکراین است؛ در شهر زالیسیا که حالا در منطقهٔ تخلیهٔ چرنوبیل قرار دارد. بعد از انفجار اتمی سال ۱۹۸۶، آن شهر تخلیه شد و تمام سکنه‌اش از جمله پدر-مادربزرگ‌ها، عموها و دیگر قوم و خویشِ ناوالنی مجبور به ترک شهر و کوچ کردن به جای دیگر شدند.

فاجعهٔ چرنوبیلْ ناوالنیِ جوان را به عواقب مرگبار دروغ و بی‌عرضگیِ دولتْ حساس‌تر کرد. او با عصبانیت می‌گفت که چه‌طور دولت شوروی برای مخفی کردنِ عظمتِ فاجعه، تخلیهٔ خانواده‌ها را به تاخیر انداخت. این‌که برای جلوگیری از وحشت عمومی، کشاورزانِ مزارعِ اشتراکی از جمله فامیل او را می‌فرستادند تا خاکِ آلوده به رادیواکتیو را برای کاشت سیب‌زمینیْ شخم بزنند.

بستگیِ ناوالنی به اوکراین و فاجعهٔ چرنوبیل در شکل‌گیریِ باورهای شخصی و سیاسی او نقش مهمی داشته؛ از جمله این‌که اتحاد شوروی شکستی مفتضحانه بود. دوران فروپاشی جماهیر شوروی در سال‌های نوجوانی ناوالنی رخ داد. برای همین او عاشق سیاست، موسیقی خارجی و آرنولد شوارتزنگر شد.

در اوایل دههٔ ۲۰۰۰، ناوالنی به حزب یابلوکو پیوست و با کمک دیگران مجموعه‌ای از مناظرات سیاسی را سامان‌دهی کرد که در مسکو سر و صدا به پا کرد تا این‌که هوچی‌های کرملین آن مناظرات را به بر هم زدند و جمع شد.

او به معنای واقعی کلمه یک جاندار سیاسی بود و با تلاش برای بودن در جلوی صحنه، قدری شهرت کسب کرد اما نتوانست در کانون توجه قرار بگیرد. در آن سال‌ها به رغم وسواس او به سیاست، موفقیت چندانی نصیبش نشد.

او همیشه عاشق جنگیدن برای ضعیفان بود. در دههٔ ۲۰۰۰ که سال‌های اول حرفهٔ ناوالنی بود، بازار ساخت‌وساز روسیه رونق فوق‌العاده‌ای پیدا کرد، طوری که یک بساز-بفروش به اسمِ یلنا باتورینا (همسرِ شهردارِ مسکو) را به اولین زنِ میلیاردرِ روس بدل کرد. در آن مقطع ناوالنی سازمانی به اسم کمیتهٔ حفاظت از مردم مسکو تشکیل داد، که در واقع پروژه‌ای خارج از حزبِ یابلوکو بود اما حزب به آن کمک کرد، و هدفش مقابله با فساد و سوءرفتار گسترده بود، و از همان‌جا مبارزهٔ پایان‌ناپذیر او علیه همهٔ اشکال فساد در روسیه شروع شد.

و بعد وقتی ناوالنی برای شهردار شدن کمپین گذاشت و سعی کرد برای رئیس‌جمهوری خودش را نامزد کند، رویکرد مشابهی را دست گرفت: وعده به مردم عادی روسیه برای برخورد با بی‌عدالتی روزمره، از جمله عدم استاندارد مسکن و دیگر زیرساخت‌ها، و ریشه‌کنیِ تخلفات اداری.

اما بعد از بازداشتِ ناوالنی در سال ۲۰۲۱، او هدفی به‌مراتب اساسی‌تر پیش گرفت: شادی کشور.

او یک بار در دادگاه گفت که: «ما نه تنها باید با این واقعیت دست و پنجه نرم کنیم که روسیه آزاد نیست، بلکه روسیه در کل در تمام جبهه‌ها بدبخت است… ادبیاتِ روسیه را باز کنید، ادبیات بزرگ روسیه، خدایا، فقط بدبختی و رنج هست. ما کشوری بسیار ناشادیم، و نمی‌توانیم از چرخهٔ ناشادی رها شویم. ولی البته این را می‌خواهیم. پس من پیشنهاد می‌دهم شعارمان را عوض کنیم و بگوییم روسیه نه تنها باید آزاد، که همین‌طور باید شاد شود. روسیه شاد خواهد بود».

البته حالا اوضاع چندان شاد نیست. رویای ریاست‌جمهوری ناوالنی یک خیال دور است. ناوالنی در بازگشتش به روسیه نیّتِ پوتین برای خلاص شدن از دستش را دست‌کم گرفت. شاید بعد از آن‌که آنگلا مرکل در بیمارستان با او ملاقات کرد، خیال کرد آن‌قدر آدمِ مهمی‌ست که نمی‌شود او را برای مدت طولانی زندانی کرد. یا شاید خیال کرد که کرملین کماکان می‌ترسد او را به یک شهید تبدیل کند.

راه‌های زیادی برای گرفتنِ جانِ آدم‌ها وجود دارد. سمّ جواب نداد. زندان که هست. و حالا ناوالنی به بهانه‌ها و جرائم جعلی به بیش از ۳۰ سال زندان در یک تبعیدگاهِ خشن محکوم شده است.

غربی‌ها از مدت‌ها پیش او را به عنوان بهترین شانس روسیه برای یک آیندهٔ دموکراتیک می‌دیدند، اما حالا نه تنها خودش در خطر مرگ است، که حتی وکلایش که آخرین راه ارتباطی او با دنیای خارج بودند هم هدف پیگیرد و بازداشت هستند.

در عین زمان، تهاجم پوتین به اوکراین ناوالنی را وادار کرد تا مواضع ضدجنگ قوی بگیرد که همین امر، حتی اگر او آزاد شود، احتمال کسب یک منصب انتخابی را برای او بعید کرده است.

انتقاد علنی او از جنگ، از نظر اوکراینی‌ها شاید تلاشی منفعت‌جویانه برای تبلیغ خود باشد، و در روسیه که هزاران خانواده شوهران و پدران و پسران و برادران خود را در جنگی از دست داده‌اند که پوتین و کلیسای ارتدوکس روسیه آن را جنگی موجه و ضروری جلوه داده‌اند، ناوالنی را ضدوطن‌پرست نشان می‌دهد.

سال‌ها ناوالنی اوکراینی‌ها را به خاطر اعتراضات خیابانی برای دموکراسی طی انقلاب نارنجی ۵-۲۰۰۴ و انقلاب میدان ۱۴-۲۰۱۳ تحسین می‌کرد، و آرزو می‌کرد روس‌ها هم در قیامی مشابه علیه پوتین متحد شوند.

سیاست‌های پوتین در جهت اوکراین، به‌خصوص تهاجم و الحاق کریمه، که از سوی اکثریت قاطع مردم روسیه حمایت می‌شد، مرتب ناوالنی را به دردسر می‌انداخت، چون او موضعی اتخاذ کرد که مخالف نظر اکثر رأی‌دهندگان عادی روسیه بود که او برای پیروزی در انتخابات به حمایت‌شان نیاز داشت. بعد از دستور الحاق کریمه از سوی پوتین، ناوالنی و بنیاد ضدفساد او پروژه‌ای تازه را شروع کرد: پژوهش و نظرسنجی اجتماعی. این شامل سنجش افکار عمومی روسیه دربارهٔ اتفاقات کریمه بود که خروجی‌اش ناخوشایند از آب در آمد.

بیش از ۵۵ درصد شرکت‌کنندگان معتقد بودند که حقوقِ روس‌زبانان در کریمه نقض شده، که این پروپاگاندِ اصلیِ کرملین بود. بیش از ۸۵ درصد گفتند که می‌خواهند کریمه جزو روسیه باشد. تقریبا ۷۵ درصد هم گفتند که جنگ بین روسیه و اوکراین را غیرممکن می‌دانستند.

در ماه‌های بعد، ناوالنی اظهارات علنی خود را دربارهٔ مسئلهٔ کریمه اصلاح کرد و سعی کرد انتقاد قبلی‌اش را از الحاقِ غیرقانونیِ کریمه ‌ــ‌ که از نظر اکثریتِ مردم روسیه به‌حق جزو روسیه است ‌ــ‌ متوازن کند.

او در مصاحبه‌ای در سال ۲۰۱۴، تغییری منفعت‌طلبانه اما جنجالی در موضع خود داد که در بین اوکراینی‌ها طوفان به پیا کرد. او گفت: «کریمه البته به‌طور بالفعل به روسیه تعلق دارد. من معتقدم به‌رغم این‌که کریمه با نقض آشکار تمام هنجارهای بین‌المللی تصرف شد، اما واقعیت این است که کریمه حالا دیگر بخشی از فدراسیون روسیه است. و بهتر است خودمان را گول نزنیم. و من قویا به اوکراینی‌ها توصیه می‌کنم که آن‌ها هم خودشان را گول نزنند. کریمه بخشی از روسیه باقی خواهد ماند و هرگز در آیندهٔ قابل‌تصور، بخشی از اوکراین نخواهد بود».

الکسی وندیکو، رییس قدیمیِ رادیو اکو مسکو، از ناوالنی خواست شفاف‌سازی کند و در پخشِ زنده از او پرسید که آیا اگر قدرتش را داشت، کریمه را به اوکراین تسلیم می‌کرد. و ناوالنی گفت: «مگر کریمه ساندویچ است، یا چیزی که بشود دست به دست کرد؟ من این‌طور فکر نمی‌کنم».

آکروبات‌بازیِ ناوالنی، عمل‌گراییْ به نرخ روز بود. اما تهاجم پوتین به اوکراین در فوریهٔ ۲۰۲۲ دیگر جایی برای مخفی‌کاری باقی نگذاشت ‌ــ‌ دست‌کم برای اوکراینی‌ها. و در آن زمانْ ناوالنی در زندان بود و انتخابی که داشت این بود که مستقیما با جنگ مخالفت کند.

برای این‌که ناوالنی خود را یک منتقدِ مهمِ تهاجمِ روسیه جلوه دهد، او و تیمش این سوال را پیش کشیدند که روسیهٔ پساجنگ چه شکلی خواهد بود؛ پرسشی که در دنیا جلب توجه کرد. از نظر قانونی و سیاسی، طرح این پرسش در پهنهٔ عمومیِ روسیهٔ بسیار دشوار و احتمالا خطرناک بود. قوانین جدیدِ شدید، هرگونه انتقاد از ارتش روسیه یا جنگ را ممنوع کرده، پس هر حرفِ ضدجنگ از طرفِ ناوالنی احتمالِ تعقیبِ کیفری و افزایش سال‌های زندانِ او را در پی داشت.

به رغمِ نارضاییِ عمومی از بسیجِ نظامی پوتین در سپتامبر ۲۰۲۲، که صدها هزار مردِ روسِ در سن جنگ را وادار به فرار از کشور کرد، در نظرسنجی عمومیْ اکثرِ روس‌ها باز هم از جنگ حمایت کردند. پس از نظرِ سیاسی، ناوالنی با مردم خودش مخالف است.

به رغم این ریسک‌ها و موانع، ناوالنی و تیمش نیاز داشتند تا قدری از توجهِ جهانی را که به روسیه و جنگْ جلب شده بود، متوجهِ خودشان کنند. برای همین او در مقاله‌ای در واشنگتن پست سعی کرد به این سوال جواب دهد که: پایان مطلوب و واقع‌گرایانه برای جنگِ جنایتکارانهٔ پوتین علیه اوکراین چه شکلی خواهد بود؟

در آن مقاله او گفت که قدرت‌های غربی باید تلاش کنند که هم اوکراین در دفاع از قلمروِ حاکمیتش پیروز شود، و هم ناوالنی و اپوزیسیونِ روسیه پوتین را شکست دهند. او گفت: «برای کسانی که برای صلح تلاش می‌کنند، مسئلهٔ روسیهٔ پساجنگ باید به موضوح محوری بدل شود ‌ــ‌ و نه صرفا عنصری در میان بقیه. هیچ کدام از اهداف بلندمدت، بدون نقشه‌ای برای اطمینان از این‌که منشاءِ مشکلاتْ مانعِ آن‌ها نمی‌شود، قابل حصول نیست. روسیه دیگر نباید عاملِ تجاوز و بی‌ثباتی باشد. این ممکن است و باید به عنوانِ پیروزیِ استراتژیکِ این جنگ دیده شود».

حرف اصلی او در آن مقاله گویا این بود که برای رسیدن به صلح و ثباتِ منطقه‌ای، روسیه باید به یک جمهوریِ پارلمانی بدل شود و قانون اساسی اصلاح شود تا قدرتِ بیش‌ازحدِ رئیس‌جمهورِ کشور کاسته شود.

اما مشاهدهٔ این نکته در مقاله دشوار بود. مقالهٔ او بی‌هدف از این شاخه به آن شاخه می‌پرید و سعی می‌کرد از اشکالاتِ فراوانش اجتناب کند، که موفق نبود. استدلالِ طرفدارِ روسیه، در غرب خریدار ندارد، و استدلالِ ضدروسیه، هموطنانِ او را در داخل از او می‌راند. گویا ناوالنی سعی می‌کرد بر نظر امانوئل مکرون رئیس‌جمهور فرانسه صحه بگذارد که روسیه باید شکست بخورد اما تحقیر نشود.

در آن مقاله ناوالنی سعی کرد به خواننده اطمینان دهد که بیشترِ مردم روسیه خوب هستند، و در عین زمان، از غرب برای سوءتعبیر و سوءمدیریت اوضاع در اوکراین انتقاد کرد، و همزمان پوتین و همهٔ روس‌هایی که امیالِ امپریالیستی دارند را کوبید.

او همین‌طور جدّا هشدار داد که صرفِ شکست دادنِ نظامیِ روسیه ثبات پایدار به بار نخواهد آورد. او گفت که:
«حتی در صورت شکست نظامیِ دردناک، پوتین باز هم اعلام می‌کند که به اوکراین نباخته، بلکه به مجموعهٔ غرب و ناتویی باخته که برای نابودی روسیه دست به پرخاشگری زد. بعد با توسل به انبوهِ نمادهای ملی که به‌طور معمول از آن‌ها استفاده می‌کند ‌ــ‌ از چهره‌ها تا پرچم‌های سرخ تا داستایوسکی تا رقص باله ‌ــ‌ او متعهد می‌شود تا ارتشی چنان نیرومند و سلاح‌هایی با چنان قدرت بی‌سابقه بسازد که غرب از این‌که با ما به مقابله برخاست پشیمان شود، و انتقام آبرویِ اجدادِ بزرگِ ما گرفته شود. و بعد دوباره شاهد یک چرخهٔ تازه از جنگ هیبرید و تحریکات خواهیم بود که در نهایت به جنگ‌های جدیدی کشیده خواهد شد».

اما با بدبیاریِ ناوالنی، زمانِ انتشارِ مقاله‌اش در ۳۰ سپتامبر ۲۰۲۲، همزمان شد با سخنرانیِ پوتین و اعلامِ ضمیمه‌سازی چهار منطقه اوکراین: دونتسک، لوهانتسک، خرسون و زاپوریژیا. مقالهٔ ناوالنی توجهِ چندانی جلب نکرد. وقتی پوتین گستاخانه سعی می‌کند مرزهای اروپا را جابه‌جا گند، جایی برای فکر کردن به آیندهٔ روسیه نیست.

در فوریه ۲۰۲۳، درست پیش از سالگرد تهاجم تمام‌عیار پوتین به اوکراین، ناوالنی مخالفت خود را با جنگ صریح اعلام کرد و این بار کاملا روشن از تمامیت مرزهای بین‌المللی اوکراین بعد از استقلالش از شوروی در سال ۱۹۹۱ به شمولِ کریمه اعلام حمایت کرد. او مشخصا خواستار استرداد کریمه نشد، اما مثل آن مصاحبهٔ رادیویی که از استعارهٔ ساندویچ استفاده کرده بود، این بار دست به آکروبات‌بازی نزد.

امسال تابستان، یک هفته بعد از آن‌که ناوالنی به ۱۹ سالِ دیگر زندان محکوم شد (و کل تایمِ زندان او را به ۳۰ سال تبدیل کرد؛ یعنی تاریخ آزادی او می‌شود سال ۲۰۵۱، که او می‌شود ۷۵ ساله)، او اعترافِ حیرت‌آوری کرد: او برای اولین بار، جایگاه خود را به عنوانِ یک مخالف سیاسی پذیرفت.

ناوالنی طی همهٔ سال‌های مبارزه‌اش با پوتین، در برابرِ این برچسبْ مقاومت می‌کرد. اما تابستان امسال بعد از محکوم شدن به جرمِ افراط‌گرایی (که البته بی‌معنی است، مگر آن‌که درخواستِ انتخاباتِ آزاد، افراط‌گرایی باشد)، او گفت که مشغولِ خواندنِ کتابِ از هیچ شرّی نترس نوشتهٔ ناتان شارانسکی مخالف سیاسی عصر شوروی است که حبس خودِ شارانسکی را در سلول انفرادی موسوم به شیزو توصیف می‌کند.

ناوالنی در پستی در شبکه‌های اجتماعی نوشت که: «موقع خواندنِ کتاب او، گاهی سرم را تکان می‌دهم تا از این احساس رها شوم که گویا دارم زندگی شخصی خودم را می‌خوانم».

ناوالنی دوباره از روس‌ها خواست تا با فساد بجنگند و دموکراسی را مطالبه کنند، «تا هیچ کس در سال ۲۰۵۵ کتاب شارانسکی را در شیزو نخوانَد و با خودش فکر کند که: وای، این عین من است».

کتابستان

شبانه

نگار خلیلی

شهسوار سویدنی

لئو پروتز

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر