طی سالهای اخیر، فیلمهای موفقِ زیادی برای مخاطبان نوجوان در ژانرِ ویرانشهری ساخته شده است: «بازیهای گرسنگی»، «سنتشکن» و «دوندهی مارپیچ» چند نمونه از آنهاست. محبوبترین آنها «بازیهای گرسنگی» بر اساس سهگانهای با همین نام اثر سوزان کالینز ساخته شد که خودِ این رمانها با موفقیتی خیرهکننده مواجه شده است و فقط در آمریکا ۶۵میلیون نسخه فروش کرد: داستان اول، «بازیهای گرسنگی» ۲۸میلیون نسخه، «اشتعال» ۱۹میلیون نسخه، و «زاغ مقلد» ۱۸میلیون.
ولی چرا نوجوانان تا این اندازه شیفتهی ژانرِ ویرانشهری شدهاند؟
چه نوع دغدغههای معاصری در این ژانر بزرگ ادبیات نوجوانان میتوان یافت؟ این نوع ادبیات چه تاثیری بر خوانندگان نوجوان دارد؟ و آیا آثار ویرانشهری ویژهٔ بازارِ نوجوانان، با آثاری که برای بزرگسالان ساخته میشود، تفاوتی اساسی دارد؟ پاسخ در پیشینهی این گونهی ادبی نهفته است.
پیشینهی ژانر
در دههی ۱۸۶۰، چند عامل دست به دست هم منتج به خلق ادبیاتِ عامهپسند شد: پیشرفتهای بزرگ در صنعت چاپ، بالا رفتن سطح سواد مردم، و افزایش اوقات فراغتشان که میشد آن را به خواندن و مطالعه اختصاص داد. این فضا خصوصا در انگلیس و آمریکا باعث شیوع داستانهای سریالیِ ارزانقیمت و غالبا ترسناکی شد که آنها را اصطلاحا «داستانهای فلهای» میگفتند که طعنهای به فراوانی و قیمتِ پایینشان بود.
از میان همین حجم عظیم ادبیات عامهپسند بود که چارچوب بسیاری از گونههای ادبی که امروز میشناسیم شکل گرفت. گونههایی مثل علمیـتخیلی، جنایی/کارآگاهی، وسترن، ماجراجویی و عاشقانه.
قیمت این داستانهای ارزان یا همان «فلهای»، از پنج تا بیستوپنج سِنت بود و از ۱۸۶۰ تا ۱۹۱۷ بیش از ۵۰سال بازار ادبیات عمومی آمریکا را قبضه کردند. البته این که برای مرگِ یک ژانرِ پرطرفدار، سال دقیقی مشخص کنیم، واقعا نامتعارف است اما در مورد رمانهای فلهای صدق میکند.
موج اوایل قرن ۲۱م
صنعت نشر نوعی تجارت است و بر مبنای تقاضای بازار پیش میرود. با افزایش تعداد ناشرـمؤلفها در سالهای اخیر ــ بهویژه در حوزهٔ داستان نوجوانان و داستان زنان ــ رقابت فوقالعاده دشوار شده است. برای همین، موفقیت پدیدهای مثل «بازیهای گرسنگی» بیشتر جلب توجه میکند.
شاید یادتان باشد که در دورهی گذار به قرن بیستویکم، مجموعهی «هری پاتر» اثرِ جی.کی رولینگ و بسیاری از نمونههای تقلیدیِ آن، بازار را قبضه کرده بودند. و پدیدهی پرفروشِ اوایل قرن هم سهگانهی خونآشامیِ «گرگ و میش» بود، که هیولاهای این مجموعه برای خوانندگان آثار خونآشامیِ کلاسیک کاملاً ناآشنا بودند.
مضامین مهم در ادبیات معاصر نوجوانان
ولی چهطور از جادوگرها و خونآشامها به ویرانشهرها رسیدیم؟ چرا سهگانهی «بازیهای گرسنگی»، به عنوان معرف ادبیات معاصر نوجوان، الهامبخش بسیاری از مجموعههای بعد از خود شد؟ طبق معمول بخشی از پاسخ در دنیای واقعیست ــ یعنی نیروهای موثر در بازار و دغدغههای فرهنگیِ هر دوره ــ و بخشی در دنیای زیباشناسی، یعنی استعارهها و تکنیکهای به کار رفته در رمان.
اما به جرات میتوان گفت که نوجوانانِ امروز دغدغه و اضطراب دارند. پژوهشگران ادبی مانند کری هینتز، بالاکا باسو و کاترین برود، در پژوهشهای اخیر خود این نوع دغدغهها و اضطرابها را در ادبیات ویرانشهریِ نوجوانان بهخوبی تجزیه و تحلیل کردهاند. آنها به چهار نوع تقسیمبندی رسیدهاند:
۱) آزادی و انتخاب، ۲) محیطزیست، ۳) عدالت، و ۴) رابطهی خودشان با تکنولوژی.
البتهٔ دستهٔ پنجمی هم هست: دغدغهها و نگرانیهایی که به انتخاب رشتهی تحصیلیِ مناسب برای بازار کار و پیداکردن شغل مناسب و رسیدن به امنیت اقتصادی مربوط میشود.
تمام این مشکلات و نگرانیها آشکارا در ژانرِ ویرانشهری ظاهر میشود، و «بازیهای گرسنگی» هم مستقیما به بسیاری از آنها پرداخته است.
رمانِ «بازیهای گرسنگی»
رمانِ «بازیهای گرسنگی» اثر سوزان کالینز مجموعهای خوشخوان، با فضایی سنجیده، شخصیتهای پیچیده، و طرح داستانی باورپذیر است که مشکلات و نگرانیهای دنیای واقعی را در دنیایی خیالی بررسی میکند؛ خط زمانیِ مبهمی دارد، برای همین میشود خیال کرد که آیندهٔ نهچندان دورِ ماست یا کلا در دنیای دیگری اتفاق میافتد.
نخستین رمان این مجموعه سال ۲۰۰۸ منتشر شد. درست در بحبوبهٔ فروپاشی اقتصادی و اوج درماندگی جنگ ــ چون برای آمریکاییها معلوم نبود جنگهای عراق و افغانستان تا کی طول خواهد کشید.
جنگ، اقتصاد، فرهنگ
به دلایل مختلف میتوان موفقیتِ آنیِ «بازیهای گرسنگی» را به نگرانیهای ناشی از جنگهای در جریان، و هرج و مرج اقتصادی ربط داد. در اولین رمانِ مجموعه، ما شاهد قسمتی از یک مسابقهی تلویزیونی به اسم «بازیهای گرسنگی» هستیم که در آن، دو بچه از هر منطقه به شهرِ کاپیتول (کلانشهرِ پایتخت) فرستاده میشوند تا با بچههایی از مناطق دیگر تا حد مرگ مبارزه کنند.
ولی «بازیهای گرسنگی» را میتوان منتقدِ صنعت فرهنگی هم دانست؛ خصوصا سوءاستفاده از فرهنگِ عامهپسند برای مخفی و یا توجیهکردنِ نابرابری اقتصادی. ضمن اینکه برنامههای تلویزیونیِ واقعنما یا رئالیته را زیر سوال میبرد.
برنامههای تلویزیونی واقعنما
شوهای تلویزیونیِ واقعنما یکی از تفریحاتِ ناخوشایند و محبوب امروز است، و مسابقههای تلویزیونی هم در کانونِ این پدیده قرار دارد. از مدتها پیش میدانستند که این پدیده پتانسیلِ روایتگری خوبی دارد، ولی فقط استیون کینگ توانسته بود از ظرفیت آنها بهخوبی استفاده کند و دو رمان بسیار موفق دربارهٔ شوهای رقابتی، تحت نام مستعار ریچارد بچمن نوشت.
یکی رمان «مرد فراری» منتشرهٔ ۱۹۸۲ است که فیلمی هم با اقتباس از آن در سال ۱۹۸۷ با بازی آرنولد شوارتزنگر ساخته شد. دیگری، «پیادهروی طولانی» است که در ۱۹۷۹ منتشر شد و از سوی انجمن کتابخانههای آمریکا در فهرست ۱۰۰ کتابِ منتشره بین ۱۹۶۶ تا ۲۰۰۰، برای مطالعهٔ نوجوانان توصیه شده است. بازی این کتابها شباهتهای زیادی به «بازیهای گرسنگی» دارد.
گروهی از صد پسر نوجوان باید با سرعتِ بیش از چهار مایل بر ساعت پیادهروی کنند. تا دو بار اجازهی خطا دارند و باید بدون استراحت راه بروند. تا جایی که فقط یک نفر باقی بماند. تریلری روانشناختی که فشارِ رقابت-تا-سرحد-مرگ را بر روانِ نوجوان به تفصیل نمایش میدهد، و نتایج هولناکِ استفاده از مرگِ نوجوانان به عنوان نمایشی تجاری را نشان میدهد.
تعجبی ندارد که بزرگترین استاد زندهی ژانرِ وحشت، دو تا از معروفترین داستانهای پیشگام را دربارهٔ مسابقاتِ تلویزیونی خلق کرده است. «بازیهای گرسنگی» هم احتمالا روی همان وحشتی دست گذاشته است که پای استیون کینگ را به این موضوع کشانده بود.