Disconnection 2

کاش جهان با تو همان کند که تو با وی می‌کنی

الهه توانا

این جمله دعاست یا نفرین؟ «تو»یی که مورد خطاب قرارگرفته، ستم کرده و ناحق گفته است و گوینده‌ی جمله آرزو می‌کند ظلم او به خودش برگردد؟ یا مهربانی نشان داده و انصاف خرج کرده‎ و گوینده‌ی جمله دست به دعا برداشته است…
الهه توانا روان‌شناسی بالینی خوانده‌، از سال ۹۵ به‌طور رسمی به روزنامه‌نگاری مشغول است و نوشتن درباره‌ی مسائل فرهنگی و ‏اجتماعی را ترجیح می‌دهد. او به سینما، ادبیات نمایشی و آثار کلاسیک ادب فارسی علاقه‌مند است. ‏

«کاش جهان با تو همان کند که تو با وی می‌کنی!». این جمله دعاست یا نفرین؟ «تو»یی که مورد خطاب قرارگرفته، ستم کرده و ناحق گفته است و گوینده‌ی جمله آرزو می‌کند ظلم او به خودش برگردد؟ یا مهربانی نشان داده و انصاف خرج کرده‎ و گوینده‌ی جمله دست به دعا برداشته است که کائنات در جوابْ نیکی نصیبش کند؟ شاید بگویید این جمله مبهم و دوپهلوست‌. شاید هم «سیاوش‌خوانی»۱ بیضایی را خوانده‌باشید و‌ بدانید ماجرا از چه قرار است. اما اگر نخوانده‌اید، من برای‌تان قصه را تعریف می‌کنم؛

بین ایران و توران جنگ درگرفته است. سیاوش، سردار سپاه ایران است از سوی پدرش کاووس‌شاه. جوان برومند از نیرنگ سودابه‌ی عاشق گریخته، سازوبرگ فراهم کرده و با رستم و دلاوران دیگر همراه شده است که تورانیان را از خاک ایران بیرون کند اما دلش با جنگ نیست. ناگزیر دست به کمان برده و خون ریخته و چند شهر غارت‌شده را بازپس گرفته است اما بیش از این قادر به ادامه دادن نیست. مردد مانده سر رودی که میان دو سرزمین دشمن است. گذشتنش از آن، یعنی ریختن خون‌های بیشتر و ویران‌کردن آبادانی‌ها. ایستاده سر آب، منتظر فرمان پدر است اما می‌داند دستور هرچه باشد، دیگر دست به کمان نمی‌برد. رستم که مرد جنگ است، از این تصمیم خشمگین می‌شود. خود، مصمم است به ستیزه و از ریختن خون باکی ندارد و نمی‎فهمد ابای سیاوش چه دلیلی دارد. جا زده؟ ترسیده؟ نقشه‎ای در سر دارد؟ سیاوش در پاسخ به رستم جنگجو می‌گوید «چه سود که این آب‌ها را خون کنم؟ که کِشتگاه تشنه به خون مردمان سیر کنم؟ که آبادی‌ها بسوزم و ویران کنم؟ چرا به اشک‌های مادران آب این رود را بشورانم؟ چرا خود را تیغی بُرّان کنم در کف مرگ هزاردستِ هزارچشمِ هزارپایِ هزارسر؟»

خشم و خروش پهلوان آرام می‌گیرد. عادت به نبرد دارد اما با شنیدن این حرف‌ها، انگار «دیدگان دیگری» می‌یابد. به سیاوش می‌گوید «تندی کردم و ببخش. تو به من دیدگان دیگری دادی! اگر درست تویی این جهان چه می‌گوید؟ وگر این جهان بر خرد می‌چرخد بی‌خردتر از تو کیست؟ نه، چه می‌گویم؛ تو تویی سیاوش! کاش جهان با تو همان کند که تو با وی می‌کنی!». خب معما حل شد. جمله‌ای که ابتدای مطلب نقل شد، دعاست و بیضایی با گذاشتن آن در دهان رستم، قهرمان اخلاق‎مدارش را ستایش کرده‌است. اما اگر این چیزها را ندانیم، چه؟ اگر برگردیم به ابتدای یادداشت و جمله را خطاب به خودمان بخوانیم، چطور؟ حالا که روزگار از هر گونه زهری، چیزی به‎ کام‎مان ریخته؛ حالا که بیم امروز و هراس آینده سختی زیستن را سخت‎تر کرده‎، حالا در این روزهای دشوار باورنکردنی، ما داریم چه کار می‎کنیم؟ اگر کلاه‌مان را قاضی کنیم؛ اگر توی خلوت تعارف را با خودمان کنار بگذاریم؛ «کاش جهان با تو همان کند که تو با وی می‌کنی»، خطاب به ما دعاست یا نفرین؟

سوال دشواری است اما می‌شود به‌سادگی از گیرش در رفت. مثل عکس‌هایی نیست که کاوه گلستان۲ می‌خواست به ما نشان بدهد تا مثل سیلی به صورت‌مان بخورد و امنیت‌مان را خدشه‌دار کند. این‌جا با کلمه و انتزاع طرفیم و از عینیت هول‌انگیز و بی‌پرده‌ی عکس، خبری نیست. می‌توانیم خودمان را پشت کارهای خوب‌مان پنهان کنیم؛ پشت تاریخ، پشت فشارهای اجتماعی، پشت شرایط اقتصادی و جبر جغرافیایی. آن هم نه مثل قاتل‌ها بلکه مثل همه‌ی آدم‌های معمولی که خوش ندارند کرده‌ها و نکرده‌های‌شان را ببرند زیر سوال مبادا خطا‌های کوچک و بزرگ‌شان آشکار شود.

______________

۱) برای آن‎هایی که «سیاو‎ش‌خوانی» را نخوانده‌اند و نقل‌قول‌های یادداشت حاضر به مطالعه‎‎ ترغیب‌شان کرده است؛ این فیلمنامه را «روشنگران و مطالعات زنان»، ناشر اکثر کارهای بیضایی، در ۲۳۰ صفحه منتشر کرده است.

۲) «من می‌خواهم صحنه‌هایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشه‌دار کند و به خطر بیندازد. می‌توانی نگاه نکنی، می‌توانی خاموش کنی، می‌توانی هویت خودرا پنهان کنی، مثل قاتل‌ها اما نمی‌توانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچ کس نمی‌تواند».

کتابستان

شبانه

نگار خلیلی

شهسوار سویدنی

لئو پروتز

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر