مراسم اسکار اخیرا دچار بحران هویت شده بود. طی هفتههای آخر سال گذشته، همواره انتظار میرفت که آکادمی مذکور تغییری در مراسم ایجاد کند – مثلا جایزهای برای ’فیلم محبوب مردم‘ یا اعلام برخی از جوایز طی آگهیهای بازرگانی – ولی بالاخره چند روز بعد اعلام کرد که قرار نیست تغییری ایجاد شود. معلوم بود که برگزارکنندگانِ مراسم خودشان هم مطمئن نبودند که باید مراسمی برای عاشقان سینمای هنری بینالمللی بسازند یا مراسمی برای سرگرمکردن بینندگان غیرهمیشگی که فقط میخواهند ستارگان را در لباسهای فاخرشان تماشا کنند.
این بحران هویت در مراسم جشن یکشنبه بیشتر از همه به چشم میآمد – و درواقع برای همین هم آنقدر سرگرمکننده بود. گاهی انگار مجسمههای اسکار تصادفی دست به دست میشدند تا نصیب کسی بشوند؛ مثل موقعی که کتاب سبز به عنوان بهترین فیلم سال معرفی شد – بههرحال آنهم در سالی که فیلمهایی مثل اگر خیابان بیل میتوانست حرف بزند، ردی به جا نگذار، نخستین انسان، تو هرگز واقعاً اینجا نبودی، سوارکار، پدینگتون ۲ و بسیاری دیگر از رقبای ارزشمند نامزد نشده بودند.
حق دارید که از همۀ این انتخابهای خودسرانه متنفر یا عصبانی باشید. اما با تزریق آن همه ماجرا و تعلیق و جنونِ محض به مراسم، شب اسکارِ امسال جذابترین اسکار طی سالهای اخیر بود.
درواقع بهنظرم مراسم اسکار کمی زیادی احترام پیدا کرده بود. گاهی مطمئن بودی که بازهم کارهای نخنما و کوتهبینانهای از آنها سر خواهد زد و تا ماهها بعدا از اتمام مراسم میتوانی دربارۀ اشتباهات یا از قلم افتادگیهای بزرگشان غرولند کنی. اما بعد از آن شب کابوسوارِ سالِ ۲۰۱۱ که به میزبانی آن هاتاوی و جیمز فرانکو برگزار شد، و انتخاب برندگان بهترین فیلم در معرض خطر کمالگرایی قرار گرفته بود، خودِ مراسم هرسال پر زرق و برقتر شده است.
فیلمهایی مثل شکل آب یا مهتاب یا مرد پرندهای چندان طرفدار نداشتند، اما درعوض کسی هم نمیتوانست به آنها تهمت بزند که فیلمهای کلیشهایِ صرفا اسکاری هستند. ضمن اینکه در گذشته سلیقۀ آکادمی در همۀ موارد با ذائقۀ منتقدان و مفسران هماهنگ میشد و برای همین هم جشن اعطای جوایز در سالهای اخیر خیلی جذاب نبود. اما بحران هویت اسکار – یعنی جدال داخلی اسکار بین محافظهکاری و ترقیخواهی – امسال بهطرزی فراموشنشدنی همهچیز را تغییر داد.
اول از همه، به لطف استخدام و بعد اخراج کوین هارت، از سال ۱۹۸۹ این اولین مراسمی بود که بدون مجری برگزار شد، و نتیجۀ آن هم یک مراسم خودمانی راحت و آزاد بود، انگار یک کلاس از بچهمدرسهایها قرار بود نمایش اجرا کنند ولی معلمشان غایب بود. ضمنا نداشتن مجری باعث شد برنامه تند و سریع جلو برود. جفتهای خوشایند و غیرعادی (مثلا هلن میرن با جیسون موموا) باعث شد شوخیهای مجریان به حداقل برسد و اگر آن همه پیامهای بازرگانی – که جریان مراسم را قطع میکردند – نبود، کل مراسم زود تمام میشد.
بهنظرم مراسم اسکار کمی زیادی احترام پیدا کرده بود. گاهی مطمئن بودی که بازهم کارهای نخنما و کوتهبینانهای از آنها سر خواهد زد و تا ماهها بعدا از اتمام مراسم میتوانی دربارۀ اشتباهات یا از قلم افتادگیهای بزرگشان غرولند کنی.
اما درمورد جوایز، حدود یک ساعتِ اول مراسم مطابق سناریویی پیش رفت که کارشناسان اسکار همین چند هفته پیش آن را نوشته بودند: رجینا کینگ برندۀ بهترین بازیگر نقش مکمل زن برای بازی در اگر خیابان بیل میتوانست حرف بزند؛ ماهرشالا علی برندۀ بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای بازی در کتاب سبز. جایزۀ بهترین فیلم انیمیشن هم رسید به مرد عنکبوتی: به درون دنیای عنکبوتی؛ جایزۀ بهترین فیلم مستند هم نصیب انفرادی آزاد شد (که دربارۀ یک مرد عنکبوتی واقعی است)؛ جایزه بهترین چهرهپردازی و آرایش مو نصیب تیم چهرهپردازی فیلم معاون شد که توانسته بود کریستین بیل را به دیک چنی تبدیل کند؛ و جایزۀ بهترین فیلمبرداری هم رسید به آلفونسو کوارون، بهخاطر فیلم سیاهوسفید و درخشان رُما، که همچنین جایزۀ بهترین فیلم خارجیزبان را هم کسب کرد. بیشتر جایزهها نصیب همان کسانی شد که دلالان شرطبندی میگفتند.
اما در بخش جوایز فنی سرنخهایی وجود داشت که نشان میداد شب اسکار قرار نیست کاملا هم قابلپیشبینی باشد. پلنگ سیاه، ابرقهرمان آفریقایی پرخرجِ مارولاستودیوز جوایز متعددی را نصیب خود کرد (بهترین طراحی لباس، بهترین طراحی صحنه، بهترین موسیقی فیلم) و از این هم عجیبتر، حماسۀ کولی، فیلمِ زندگینامهایِ کلیشهای دربارۀ فردی مرکوری کلی جایزه برد (بهترین تدوین، بهترین میکس صدا، بهترین تدوین صدا). بعد از آن بود که مراسم واقعا غیرعادی شد.
در بخش فیلمنامۀ غیراقتباسی، فیلمِ سوگلی درواقع سوگلیِ همه بود و حقش هم بود، اما جایزه نصیب کتاب سبز شد، که فیلمنامۀ آن حتی در استاندارد کلیشهای خودش هم خوب از آب درنیامد: ماجرای فیلم که به سال ۱۹۶۲ برمیگردد، دربارۀ یک رانندۀ ایتالیاییآمریکایی (ویگو مورتنسن) است که در رفاقت با یک پیانیست آفریقاییآمریکایی (ماهرشالا علی) دارد یاد میگیرد تعصباتش را دور بریزد. اما نژادپرستی کینهتوزانۀ راننده، که در سکانس آغازین فیلم هم بهخوبی القاء میشود، فقط ظرف چند ثانیه بعد از ملاقات با پیانست از بین میرود؛ درواقع این یک فیلمِ جادهای است که به جایی نمیرسد.
یکی دیگر از دستهبندیهای اسکار که سرنوشتش قطعی نبود، جایزۀ بهترین بازیگر مرد بود: وقتی فیلم حماسۀ کولی منتشر شد، تقلید پرشکوهِ رامی ملک از خوانندۀ اصلی کوئین در این بیوپیک مورد ستایش قرار گرفت، اما هیچکس را قانع نمیکرد که باید برندۀ اسکار هم بشود، بخصوص آنهم بعد از انتشار ادعای سوءرفتارهای جنسیِ کارگردان فیلم، برایان سینگر. با اینحال، ملک این جایزه را برد، و سخنرانیاش بعد از دریافت جایزه آنقدر باکلاس بود که پیروزیاش قابلبخشایش شد.
اما شوک بزرگتر از این، برندهشدن الیویا کلمن بهعنوان بهترین بازیگر زن برای بازی معرکهاش در فیلم سوگلی در نقشِ ملکه آن بود، چون همۀ ما فرض میکردیم که گلن کلوز برنده خواهد شد، آنهم فقط بهخاطر اینکه برای هفتمین بار نامزد شده بود. واکنش کلمن به جایزه، که بهقول یکی از دوستانم «انگلیسیترین سخنرانی تاریخ اسکار» بود، معجونی اِما تامپسون- مانند از خودتخریبی و اعتمادبنفس، شوخی و گریه، حرفهایگری و خُلبازی بود. البته مایۀ خجالت بود که ریچارد ای گرانت برندۀ بهترین بازیگر نقش مکمل مرد نشد، که این خودش به سرگرمی مراسم افزود.
شوک بزرگتر برندهشدن الیویا کلمن بهعنوان بهترین بازیگر زن برای بازی معرکهاش در فیلم سوگلی در نقشِ ملکه آن بود، چون فرض میکردیم که گلن کلوز برنده خواهد شد، آنهم فقط بهخاطر اینکه برای هفتمین بار نامزد شده بود.
برندهشدن کلمن مؤید این موضوع بود که رایدهندگانِ اسکار هنوز هم قدرت غافلگیرکردنمان را دارند. هرساله در پایان فصلِ اهدای جوایز، بعد از دیدن آن همه مراسم و آن همه پیشبینیها و تحلیلها، مراسم اسکار شبیه آخرین قدمهای کند و لرزانِ یک ماراتن خستهکننده بهنظر میرسید. اما این یکشنبه، بینندهها سرشار از جوش و خروش بودند، چون همه فکر میکردیم رما واقعا نمیتواند برندۀ بهترین فیلم شود؛ و مثلا شاید پلنگ سیاه باشد؛ یا حتی حماسۀ کولی برنده شود.
البته بعضی از جایزههای باقیمانده به نامزدهای موردانتظار رسید. کوارون همانطور که همه انتظار داشتند، جایزۀ بهترین کارگردانی را هم به کلکسیون اسکارهایش اضافه کرد. بلکککلنزمن (BlacKkKlansman) برندۀ بهترین فیلمنامۀ اقتباسی شد – و هرچند فیلمنامۀ آن یکی از نقاطِ ضعیفتر فیلم محسوب میشود، تماشای خوشحالیِ اسپایک لی با لباس ارغوانیاش و پریدنش در آغوش ساموئل ال. جکسون روی صحنه، جایی برای اعتراض باقی نمیگذاشت.
و بالاخره جولیا رابرتس اعلام کرد که کتاب سبز بهترین فیلم سال است؛ که احتمالا میپرسید کدام سال؟ این فیلمِ پیتر فارلی که در سبک فیلمهای زوج هنری بود و بهنوعی برمبنای یک داستان واقعی ساخته شده بود، به کاوش انواع نژادپرستی در آمریکا میپردازد، برای همین قدری تداعیکنندۀ زندگی معاصر است. اما آنقدر سنتی است که میشد آن را چندین دهه قبلتر هم ساخت: همانطورکه خودِ اسپایک لی هم گفت، شبیه رانندگی برای خانم دیزی است که برندۀ بهترین فیلم سال ۱۹۹۰ شد، آنهم درحالیکه فیلم اسپایک لی کار درست را بکن اصلا نامزد نشده بود.
درنتیجه میتوان گلایه کرد که پیروزی فیلمِ قهقرایی کتاب سبز یک بیعدالتی بزرگ بوده که خود مراسم اسکار را به مسخره گرفته است. اما همۀ اینها برمیگردد به این که شما چقدر مراسم اسکار را جدی گرفته باشید. برای اینکه دربارۀ بهترین دستاوردهای سینمایی سال یک راهنمای موثق در اختیارتان قرار داده باشم، پیشنهاد میکنم به نتایج جوایز ایندیپندنت اسپیریت مراجعه کنید. من خودم شخصا خوشحالم که شب اسکار آنطور که ما میخواستیم یا پیشبینی میکردیم پیش نرفت. این مراسم اینبار چند قدم جلوتر رفت، خصوصا در قدردانی از شخصیتها و سازندگان غیرسفیدپوست و دگرباش. اما هنوز قدیمی و کسلکننده، و محل بحث و جدل است.
برای بسیاری از ما، مراسمهای اسکار کلا یعنی همین چیزها؛ البته بهاضافۀ لباسهای فاخر.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: مجله بیبیسی (انگلیسی)