انتقامجوییْ مانعِ عقل سلیم است. وقتی میلِ تنبیهکردنِ کسی بر بقیهٔ ملاحظات غلبه میکند، انتقامجویانه رفتار میکنیم و بر دیگران میتازیم، حتی اگر به ضررمان تمام شود. وقتی مردم از لذتِ انتقام مسموم میشوند، حاضرند به خودشان هم آسیب بزنند یا دنیا را بههم بریزند تا بغضشان را خالی کنند. انتقامجوییْ هیجانی حقیر و ضداجتماعیست که به خودِ آدم آسیب میزند. خیلی از کسانی که رفتارِ انتقامجویانه دارند، خودشان فکر میکنند رفتارشان درست است، و هدفشان برقراری عدالت است.
سیمون مککارتی-جونز روانشناسِ کالج ترینیتیِ دوبلین، در کتابی با عنوان «انتقامجویی: مزیت نیمهٔ تاریک شما»، به حسِ انتقامجویی میپردازد و با اشاره به اینکه ما در عصری کینهآلود زندگی میکنیم، میگوید انتقام «احتمالا آخرین سلاحِ محرومان است». مردمِ محروم، از روی انتقام میتوانند دست به کارهایی بزنند که ظالمانشان را خاکسار کنند. انتقامجویی در قالب یک تنبیهِ پرهزینه علیه ثروتمندان و زورمندان، میتواند از سلطهٔ طبقاتِ بالا بکاهد و برابری را بیشتر کند. کتابِ مذکور میگوید گرچه نمیتوان انتقامجویی را برطرف کرد، میتوان با راهحلهای سیاسیْ آن را تسکین داد. اما اینکه انتقامجویی چهطور میتواند سازوکاری برای برقراریِ سیاستهای تساویگرا باشد ــ و صرفا بیان نارضاییِ ما نباشد ــ معلوم نیست.
مککارتی-جونز نمونههایی واقعی از «انتقامجویی علیه سلطه» ارائه میکند که در آنها، بازیگرانِ انتقامجو، قدرتمندان را به زیر کشیدند. او با اشاره به جوامعِ شکارچی-گردآورنده، نشان میدهد اعضای متکبرِ گروهها که سعی میکردند با زورگویی بر دیگران سلطه پیدا کنند، همواره کشته میشدند. او خصومتِ مشتریانِ ناراضیای که شرکتها را تحریم میکنند تحسین میکند؛ مثل وقتی که از خریدِ برخی کالاها خودداری میکنیم تا شرکتِ تولیدکنندهٔ آنها را بابتِ رفتارش تنبیه کنیم. البته این برهانِ او که میگوید انتقامجوییْ عدالت را تقویت میکند، بر اساس یک آزمایش اقتصادیِ معروف به نامِ «بازی اولتیماتوم» شکل گرفته است. در این بازی، به یکی از بازیگرانْ مقداری پول نقد داده میشود ــ مثلا ۱۰ دلار ــ و او باید این پولِ مجانی را با بازیگرِ دوم تقسیم کند؛ بازیگرِ دوم هم میتواند پیشنهادِ نفرِ اول را قبول یا رد کند. اگر پیشنهادِ نفر اول قبول شود، هر دو بازیگر پول گیرشان میآید، حتی اگر به مساوات تقسیم نشده باشد؛ اگر رد شود، هیچکدام چیزی گیرشان نمیآید. در تحقیقاتْ معلوم شد که اگر پیشنهادِ نفر اول خیلی پایین باشد، خیلیها پولِ مجانی را رد میکنند. یکی از دلایلِ این نوع امتناع در برابرِ پیشنهادات پایین، این است که مردم حاضرند بهخاطر تنبیهِ کسی که بیانصافی کرده، خودشان هم ضرر کنند. در این صورت، انتقامجویی میتواند منجر به همکاریِ اجتماعی شود و هنجارهای مثبت را تثبیت کند ــ البته فقط در آزمایشگاه!
هر کسی به راحتی میتواند خود را قربانی نشان دهد، و ادعا کند که تلاش برای تحقیرِ دیگران به نفع عموم است. تقریبا هر کسی میتواند سادیسمِ خود را اینگونه توجیه کند و مخاطبانی هم پیدا کند.
متاسفانه، مککارتی-جونز در ادامهٔ بررسیِ روانشناختیِ خود، حیطهٔ انتقامجویی را بسط میدهد و به قلمرویی متناقض وارد میشود. از جمله اقداماتی که او بهعنوان انتقامجویی برمیشمارد، عبارتند از: دیگران را عمدا منتظر گذاشتن، بمبگذاریِ انتحاری، انتشارِ سمّ باکتریها، تعقیب نهنگِ سفید از سوی کاپیتان اِیهب [در داستانِ موبیدیک]، و هولوکاست. از منظری کلی، هر اقدامی که با خودزنی همراه باشد، ظاهرا تلافیجویانه است، اما این دستهبندی بیمعنیست. چون پدیدههای مشخصی مثلا حسادت، سادیسم، شادیکردن بر غم دیگران، آرمانگراییِ بیملاحظه، و شرارتهای تاریخی و جهانی را از معنا تهی میکند. چیزی که اینجا گم شده، بافتِ هیجانیِ منحصربهفردیست که در انتقامجویی وجود دارد: یعنی معجونی از گستاخی و انتقامجوییِ کودکانه؛ و اینکه انتقام اساسا چیزِ بیارزشیست.
تقلیلگراییِ آشکار در کتابْ باعث شد تا مککارتی-جونز از ادعاهای درشت دربارهٔ اینکه چرا ما به همدیگر آسیب میزنیم اجتناب کند. مثلا در جایی به «انتقامجوییِ وجودی» اشاره میکند و زیرکانه نمونهای از آن را در رمانِ «یادداشتهای زیرزمینی» اثر داستایفسکی بررسی میکند ــ که قهرمانِ داستان برای آزمایشِ آزادبودنِ خود، غیرمنطقی رفتار میکند ــ اما خیلی زود تغییر مسیر میدهد و این مفهوم را در قالبِ مفهومی آموزشیتجاری به نامِ «اهداف بلندپروازانه» (یعنی اهدافی غیرواقعگرایانه که برای اثباتکردنِ خودتان اتخاذ میکنید) سادهسازی میکند. در جاهای دیگر، او از مراجع معتبر در حوزهٔ انگیزهٔ انسان نقل قول میکند ــ افرادی مثل مدیرعامل گولدمن ساکس ــ و همینطور آلفرد پنیوورث ابرقهرمان «شوالیهٔ سیاه» (آنجا که میگوید: «بعضیها فقط میخواهند ویرانی دنیا را تماشا کنند»).
این ابهاماتِ مفهومی و بدیهیبافیها ما را از کاوشی بالقوه مفید باز خواهد داشت. مککارتی-جونز برای جلب توجه ما به انتقامجویی، عنصری مهم را در فضای عاطفی عصر حاضر شناسایی کرده است. تعجبی ندارد که تشریحِ ماجرای برگزیت و انتخابات ریاستجمهوری آمریکا در ۲۰۱۶ (بهعنوان نمونههایی از «رأیِ انتقامی»)، جزو پرانرژیترین بخشهای کتاب است؛ و این بحث که موجِ خشم در شبکههای اجتماعی منجر به گردشِ پُستهای نامطلوب میشود (شبکههای اجتماعی با راحتکردنِ «تنبیهِ» دیگران، انتقامجویی را تشویق و عادیسازی میکنند). در جریان برگزیت، نیکولا استورجون، وزیر اول اسکاتلند، به رأیدهندگان هشدار داد که: «برای انتقام از صورتتان، دماغتان را ناقص نکنید». برخی رایدهندگان فکر میکردند اگر بریتانیا اتحادیهٔ اروپا را ترک کند، اوضاع اقتصادیاش بدتر خواهد شد ــ با اینحال به خروج رای دادند تا به نخبگانِ لندن و بوروکراتهای بروکسل دهنکجی کرده باشند.
حس انتقامجویی در سیاستِ ما دلایل متعددی میتواند داشته باشد: ترس و تنفر از اقلیتهای نژادی؛ شوکِ ناشی از تغییر تکنولوژیک؛ دروغپراکنیهای شرکتهای بزرگ و سیاسیون؛ فروپاشیِ اجتماعات و نهادهای محلی؛ و خیالپردازیهای ملیگرایانه و تاریخی. چه چیزی باعث میشود اجتماعاتِ سیاسیْ منفعتِ عمومی را نادیده بگیرند و بهجای آن، برای به چنگ آوردنِ سهمی رو به کاهش بجنگند؟
شواهدِ سرهمشده در کتاب، به خواننده القاء میکند که انتقامجویی در واقع اثرِ مخربِ نابرابریِ اقتصادی است. و اینکه بازیِ اولتیاتوم هم نشان میدهد نابرابری منجر به انتقامجویی میشود: یعنی پیشنهادهای ناچیز، منجر به واکنشهای تلافیجویانه میشود. اما رابطهٔ انتقامجویی و قشربندیِ اجتماعیْ پیچیدهتر از این حرفهاست. در حالی که به عقیدهٔ مککارتی-جونز، رفتارِ انتقامجویانهٔ ما برای کسب برتری بر رقیبان است؛ یعنی در شرایطِ رقابتی که منابع محدود است، آسیبزدن به جایگاه اجتماعیِ یک نفر دیگر، میتواند به نفعِ ما تمام شود. چون در تحقیقاتِ آزمایشگاهی، شرکتکنندهها نه برای برقراری عدالت، که برای جلوافتادنِ خودشان، شانسِ همدیگر را خراب میکردند.
کتابِ مککارتی-جونز، چنین رفتاری را موجبِ برابرسازی میداند، چون توانگران را به زیر میکشد و جا را برای مستمندان باز میکند، گرچه این کار را با حسن نیت نمیکند. (تمرکز کتاب بر «مزیتِ» حس انتقامجویی، شاید ازین روست که برای فروش کتابی در این مقوله، فقط یک چارچوبِ سنتشکنانه کافیست). انتقامجویی نشانهای از فروپاشی اجتماع است. اما راهنمای درستی برای عدالتجویی نیست. این احساسِ زشت، امری خودفزاینده است: به سمت عدالت میل نمیکند، بلکه بیشتر میخواهد خودش را تکثیر کند.
انتقامجوییِ سیاسی نشانهای از فروپاشی اجتماع است. اما راهنمای درستی برای عدالتجویی نیست.
دلیلش این است که انتقامجویی در انحصارِ مستمندان و محرومان نیست؛ اصلا. هر کسی به راحتی میتواند خود را قربانی نشان دهد، و ادعا کند که تلاش برای تحقیرِ دیگران به نفع عموم است. امروز تقریبا هر کسی میتواند سادیسمِ خود را اینگونه توجیه کند و مخاطبانی هم پیدا کند. از نظر توزیع ثروت، آمریکا از چین نابرابرتر است، اما خودِ آمریکاییها عمدتا نابرابری را در کشورِ خودشان دستکم میگیرند. قضاوتِ ما دربارهٔ اینکه چه کسی باید سر جایش قرار بگیرد، عمدتا غلط است. در سیاستِ انتقامی، اکثریتِ محروم بر سر چیزهای ناچیز میجنگند و توانگرانْ کماکان به حال خود ادامه میدهند. ما نمیتوانیم با مجازاتِ دیگران به سمتِ جامعهای عادلانهتر گام برداریم.
انتقامجوییْ به درد سیاست نمیخورَد، اما در هنر مصارفِ خوبی دارد. جین آستن ــ استادِ نمایشِ تکبّر و کینهتوزی و انتقامهای بیارزش ــ این را خوب میدانست. یکی از دستاوردهای او در نمایشِ جامعهای نابرابر، این بود که حسِ انتقامجویی را در قالبِ سِلاحی ادبی به خدمت گرفت. در کارِ آستن، حس انتقام زبان را تیزتر میکند و به بیانی گزنده بدل میشود. رمانهای تند و زهرآلودِ او سرشار از نمونههای حقیر زندگی اجتماعی، و جنگ بیارزش بر سر تصاحب جاه و مقام است.
جایی در رمانِ «غرور و تعصب»، خانم بینگلی که شخصیتی مُغرض است، در مسیری باریک کنارِ باغ، الیزابت بنِت را به حاشیه میراند تا خودش در کنار آقای دارسی قدم بزند. بعدا که خانم بینگلی با اشارۀ طعنهآمیزِ دارسی مواجه میشود، تظاهر میکند که شوکه شده است، و از الیزابت میپرسد چهطور باید او را «تنبیه» کنیم. الیزابت جواب میدهد، «همه میتوانیم همدیگر را اذیت و تنبیه کنیم. میتوانی متلک بارش کنی ــ یا مسخرهاش کنی». واقعا که تلافیجوییْ عجب چیزِ مضحکیست.
اما این رمان، دارسیِ مغرور و الیزابتِ متعصب را فقط در دامِ انتقامجویی نگه نمیدارد. به مرور، شوخیهای نیشدارشان به رابطهای ریاکارانه میانجامد. «غرور و تعصب»، لذتهای زیرکانه را ستایش میکند ــ اما تاکید میکند که باید از حقارتِ امثالِ بینگلی گذر کرد. انتقامجویی برای کسانیست که میخواهند شما را از قدمزدن در مسیری باریکْ کنارِ باغ محروم کنند، اما سیاستی انسانیتر، دنبال این است که مسیری عریضتر ایجاد کند.