ادبیات، فلسفه، سیاست

photo-1584744982493-704a9eea4322

چرا برای زندگی باید جنگید وقتی چنین آسان از دست می‌رود؟

رودا لاندی

در صورتی که زندگی چنان شکننده است که یک ویروس به سادگی بتواند آنرا در یک لحظه از بین ببرد، سئوال حتمی این است که  زندگی چه مفهومی دارد؟ چه باقی می‌ماند و ما در عصر ویروس کرونا، با زندگی مان چه کاری می‌توانیم؟

در صورتی که زندگی چنان شکننده است که یک ویروس به سادگی بتواند آنرا در یک لحظه از بین ببرد، سئوال حتمی این است که  زندگی چه مفهومی دارد؟ چه باقی می‌ماند و ما در عصر ویروس کرونا، با زندگی مان چه کاری می‌توانیم؟

منظورم این است که به جز از پوشیدن ماسک، شستن دست‌ها با ژل الکل و اجتناب از اماکن عمومی دیگر چه چاره‌ای داریم؟ آیا زندگی به این خلاصه می‌شود که زنده بمانیم؟ وقتی چنان در تنگنا قرار داریم که دیر یا زود باید بمیریم، چه ارزشی دارد که ما برای زنده ماندن خود مبارزه کنیم و آن‌هم در یک محدودهٔ زمانی شکننده و کوتاه؟

بیایید تلاش کنیم برای این سئوالات پاسخ‌هایی جستجو کنیم و آن هم از یک جایگاه عمیق و واقعی. به اندازه کافی از آدرس مزخرفات دینی و انگیزشی شنیده‌ایم. اگر قرار باشد دنبال جوابی بگردیم باید بیشتر موشکافی کنیم، بیشتر به عمق برویم. ما باید با نگاهی به زشت‌ترین و ترسناک‌ترین واقعیت موجود در زنجیرهٔ زندگی جستجوی مان را آغاز کنیم: یعنی مرگ.

آیا تا بحال شده است که کسی را در حال مردن دیده باشید؟ نه آمار مربوط به ویروس کرونا و یا فیلم‌های هالیوود، بلکه در زندگی واقعی؟ درست جلوی چشمانتان؟ آیا تا بحال با یک بیماری مزمنی دست به گریبان بوده‌اید که یکی از عزیزانتان را  گرفته باشد؟ آیا تاکنون شاهد بوده‌اید که یکی از دوستان و یا خویشاوندانتان قربانی تصادف ناگهانی و یا جنایتی شده باشد که در آن زندگی‌اش را از دست داده باشد؟

وقتی پدیده‌هایی مانند مرگ، بیماری و رسوایی روی صفحهٔ تلویزیون، رسانه‌های اجتماعی و فیلمها به نمایش گذاشته شوند، ناچیز و پیش پا افتاده به نظر می‌رسند، ولی اگر قرار باشد آن را از نزدیک ببینی، احتمالا با تمام وجودت شوکه خواهی شد.

همیشه به ما گفتند زندگی زیبا است. ذهنیت ما به شکلی برنامه ریزی شده که فکر می‌کنیم ما خیلی موجوداتی به خصوصی هستیم و دنیا را می‌توانیم تغییر دهیم. ما به گونه‌ای رفتار می‌کنیم انگار هر کاری که می‌کنیم دارای اهمیت است.

هر یک از ما با تاثیر پذیری از نظریات عصر جدید و یا آموزه‌های دینی در مورد مرحلهٔ بعد از مرگ و یا به خاطر جستجوی شکوه چشمگیری که نام مان را جاودانه کند، شیوهٔ منحصر به فرد خود مان را پیدا کرده‌ایم تا از رویارویی با شکنندگی و کوتاهی زندگی گریز کرده و ترس ناشی از آن را تخدیر کنیم. ولی زمانی که همه مثبت گرایی مان به آخر برسد و با سئوال “زندگی یعنی چه” روبرو شویم، دیگر نمی‌توانیم از این لحظات فرار کنیم.

ما تنها از مرگ به این دلیل نمی‌ترسیم که زندگی مان را نابود می‌کند. ما می‌ترسیم چون مرگ مفهوم کلیه رویاها و هدف‌های مان را مورد ارزیابی قرار می‌دهد.

ما تنها از مرگ به این دلیل نمی‌ترسیم که زندگی مان را نابود می‌کند. ما می‌ترسیم چون مرگ مفهوم کلیه رویاها و هدف‌های مان را مورد ارزیابی قرار می‌دهد. وقتی به این پی می‌بریم که ما اجزای خیلی کوچکی زندگی هستیم که در قعر زمان فنا می‌شویم،  پول، دارایی، عظمت، دانش و حتا خاطرات مان،  معنای شان را از دست می‌دهند. مرگ اصلی‌ترین دلایل زندگی ما را بازبینی می‌کند.

نیاکان ما، از اهرام غول پیکر و تابوت ‌های طلایی مصر گرفته تا کتاب مردگان تبت و اسطورهٔ مسیحی بهشت و دوزخ، دیدگاه‌های مختلفی نسبت به مرگ به وجود آورده اند. آنها، در درک شان از زندگی، اقلا جایگاهی را هم  برای مرگ در نظر گرفته اند.

ولی در جهان امروزی ما چطور؟ چگونه با مرگ کنار می‌آییم؟ ما یاد گرفته‌ایم آنرا بی‌ارزش جلوه دهیم.

امروزه صنعت فیلم رامبو، ترمیناتور، و قاتلان حیرت انگیز دیگری را معرفی کرده اند تا مرگ را به یک سرگرمی تبدیل کنند. رسانه‌های ما هر روز اخبار مربوط به تصادف، حوادث طبیعی، امراض واگیر و کشتار‌ها را همزمان با گزارشهای پیش بینی آب و هوا و دستور پخت کیک پخش می‌کنند. ما آنچنان در کار و سرگرمی غرق شده‌ایم که کمتر وقت داریم راجع به احساسات عمیق مان در بارهٔ مرگ بیاندیشیم. ما پوسته‌ای را  برای خود ایجاد کرده‌ایم تا ما را در برابر عواطف‌مان محافظت کند. به نظر می‌رسد توجه به این عواطف کار مثمر و خوشایندی نیست؛ بنا بر این،  احساسات‌مان را عقیم، و به آن پشت می‌کنیم و موضوع را به کلی به باد فراموشی می‌سپاریم.

ما اکنون جایگاه فیلسوفان مان را به مربیان انگیزه دهی و معلمان سرمایه  داری داده‌ایم تا به ما قواعد و فنون زندگی را یاد بدهند که بر مبنای آن بتوانیم نیروی درونی مان را تقویت نموده و بر بحران موجودیت (زندگی) مان سرپوش بگذاریم. ولی نکته در اینجاست: اگر  این جرئت را داشته باشیم تا به حد لازم در موضوع عمیق شویم، پرداختن به بحران‌های مربوط به بقای نوع بشر ضروری بوده و می‌توانند خیلی خوب هم باشند. شوربختانه جامعه ما چنین دیدگاهی را محکوم نموده و به آن برچسب شکست خوردگی، ضعف و ترس می‌زند. ولی مواجهه با موضوع مرگ و همه عواطف مربوط به آن می‌تواند یکی از دلیرانه‌ترین و پربار‌ترین چیزی باشد که بشر انجام می‌دهد. و این امر موثرین راه در یافتن مفهوم واقعی زندگی است.

بناء بیایید حقایق را بپذیریم و سایه‌ای را که مرگ بر همنوعان مان انداخته است، به دقت بنگریم. بیایید راجع به برخی از واقعیت‌های آشکار  که معمولا ترجیح می‌دهیم نادیده بگیریم، بیشتر بیاندیشیم.

به سایه‌ای که مرگ بر همنوعان مان انداخته است، با دقت بنگریم.

واقعیت نخست: زندگی یعنی مبارزهٔ بی‌وقفه در برابر طبیعت

آری، اگر می‌خواهی زنده بمانی، باید دایما در برابر طبیعت بجنگی. مهم نیست چقدر خسته  یا افسرده‌ای؛ مبارزه‌ات را نمی‌توانی متوقف کنی.

آیا شک داری؟

ازین پس موها و ناخن‌هایت را اصلاح نکن. حمام هم نکن، بگذار بدنت به شکل طبیعی بوی بدهد. هرچه می‌خواهی بخور.  نیازی به ورزش هم نیست. همانطور که هست باشد. دیگر هیچوقت گیاهان اضافی باغچه ات را قیچی نزن. به موترت رسیدگی نکن. خانه ات را تمیز نکن. هر وقت خواستی بخواب و هر وقت خواستی بیدار شو. هر چه خواستی بگو. عواطفت را سرکوب نکن. وقتی داخل دفتر کارت هستی جیغ بزن. هروقت احساس ترس داشتی، فرار کن. جلو خشونت را نگیر. هرکه را خواستی با مشت به صورتش بکوب. طبیعی باش. غریزه‌های جنسی‌ات را تا می‌توانی آزاد بگذار. بگذار آزاد باشد.

آری، همهٔ این کارها را انجام بده و تا می‌توانی آزاد باش؛ البته قبل از اینکه بازداشتت کنند، در زندانت بیندازند، از کار اخراجت کنند، به تبعیدت بفرستند و یا هم اعدامت کنند. ما برای زنده ماندن، هیچ چاره‌ای جز مبارزه با طبیعت درون  و پیرامون خود نداریم. اگر این مبارزه را متوقف کنیم، کار مان تمام است. واقعا طاقت فرسا است! ما چقدر وقت، انرژی و پول  را تنها صرف این می‌کنیم که مرگ مان را به تاخیر بیندازیم. با آنهم در آخر کار شکست مان  حتمی است. ما جنگ بازنده‌ای را پیش می‌بریم. آیا ارزشش را دارد؟

واقعیت دوم: محو شدن از خاطره‌ها

ما همه در دنیایی از پوچی و بی‌معنایی زندگی می‌کنیم. مگر چقدر وقت لازم است تا کاملا فراموشت کنند. اهمیتی ندارد تا چه حد نامدار و مشهور باشی،  سرانجام از حافظهٔ نسل‌های آینده برای همیشه محو خواهی شد. مهم نیست، چه قدر زحمت می‌کشی، گذشت زمان نه تنها تو را بلکه هر کی را که دوست داری و همهٔ آنچه را که انجام داده‌ای از بین خواهد برد. اگر نگاهی به آسمان بیندازی، احتمالا درک خواهی کرد که تو یکی از حدود ۸ میلیارد انسان می‌باشی که فقط برای لحظه مختصری روی این سیاره کوچک هستی که او هم به نوبت خود دور یکی از ۲۵۰ میلیارد خورشید در کهکشان راه شیری می‌چرخد.

شاید این امر باعث شود که تو اهمیت واقعی اعمال ، مقاصد و حتی هدف بزرگترت را زیر سئوال ببری. آیا واقعا مهمی؟ آیا کارهایی را که انجام می‌دهی، اهمیت دارند؟

واقعیت سوم: زندگی بی‌رحم است

مهم نیست تا چه حد به زیبایی زندگی باور داشته و خدا را می‌پرستیم. زندگی دردناک، خشن و بی‌رحم است. طبیعت هم خوب و هم زشت است. ما (فرزندان طبیعت) سرانجام باعث ویرانی محیط زیست مان، موجودات زندهٔ دیگر و همنوعان خود می‌شویم و در این زمینه تنها نیستیم. این ویژگی نظام طبیعت و  زندگی است. در این مبارزهٔ دوامدار یا باید درنده باشیم و یا توسط درندگان دیگر بلعیده شویم و گزینه‌های دیگری جز این دو حالت وجود ندارد. حتی گیاهان هم می‌جنگند و یکدیگر را می‌کشند.

بدتر اینکه، طبیعت خودش دمدمی مزاج است. وقوع طوفانها، آتشفشانها، سونامی‌ها و زمین لرزه‌ها مقتضا و ویژگی طبیعت است. حوادث طبیعی هر از گاهی سروکلهٔ شان پیدا می‌شوند و بدون رعایت اصل عدالت همه چیز و همه کسانی را که  سرراهش قرار بگیرند، ویران می‌کنند.

 چگونه می‌توانیم ایمان خود را حفظ کرده و در مقابل این همه وحشیگری و تباهی مثبت بمانیم؟ فرقی نمی‌کند تا چه حد ما خوبیم، دستاوردهای ما چیست و چه ذهنیت مثبتی داریم. پایان خوشحال کننده‌ای نخواهیم داشت. در پایان روز، فقط مرگ است که در انتظار ماست.

معنای زندگی پس چیست؟

اگر زندگی یک مبارزه بی‌وقفه در برابر طبیعت باشد، دیری نپاید که از حافظهٔ این کرهٔ خاکی نابود خواهیم شد و ماهیت زندگی هم پر از بی‌رحمی و سنگدلی است. بنابرین زنده بودن ما یعنی چه؟ معنای زندگی را در کجا باید جستجو کرد؟ آیا ممکن است بدون تکیه به آموزه‌های مذهبی یا تیوری‌های عصر جدید در مورد مرحلهٔ بعد از مرگ به یک پاسخ مناسب دست یافت؟

پاسخ شاید منفی باشد.

ماهیت زندگی را نمی‌شود با معیار خرد توضیح داد و هرگز برای مغز ما هم قابل درک نخواهد بود. ولی اگر به واکنش‌های طبیعی و غریزی ما در هنگام بروز فاجعه‌های مرگبار توجه کنیم، می‌بینیم که چه چیزی ما را به عنوان انسان از دیگران متمایز می‌سازد.

اگر به دیدگاه مان نسبت به زندگی و مرگ دقیقا توجه کنیم، چیزهای زیادی را می‌آموزیم و این مشاهدات درس‌های ارزشمندی را به ما یاد می‌دهند:

اول: ما ستیزه‌جو و مبارزیم

ما در ماهیت خود دارای روحیه جنگجو و پرخاشگر هستیم. ما از خشونت آفریده شده‌ایم! صد‌ها ملیون اسپرمی که برای تهاجم و رسیدن به یک تخمدان با هم رقابت می‌کنند و این تخمدان پر از موانع شیمیایی است که به هدف کشتن اسپرم‌ها تولید می‌شوند. ما این طور به دنیا می‌آییم و زندگی مان را چنین آغاز می‌کنیم. در طول زندگی سرگرم مبارزه هستیم. فقط کافی است به یادت بیاوری که در مسیر زندگی ات با چقدر تهدید روبرو شده ای. هر یک از مهارت‌هایت را در نتیجه تلاش‌های پیگیر به دست آورده ای. هیچ چیزی را رایگان به دست نیاورده ای! وقتی یک نوزاد بودی سخت تلاش می‌کردی و بر ضد قوهٔ جاذبه مقاومت می‌کردی تا روی پاهایت بایستی و بتوانی قدم بزنی. آموختن زبان هم برایت آسان نبوده است. برای آموزش در مدرسه یا مکتب چقدر سعی به خرج دادی تا دانش و مهارت‌های فردی ات را رشد بدهی.  این فهرست طولانی ادامه دارد و تو باید هر روز بجنگی تا بتوانی در حد امکان یک روز بیشتر در این کرهٔ خاکی زندگی کنی.

ما به گونهٔ مداوم با مرگ مواجه هستیم و فرقی نمی‌کند که مرگ چند بار برنده می‌شود، ما باز هم رو به جلو می‌رویم و گام به گام میانگین عمر نوع بشر را افزایش می‌دهیم.

این روحیهٔ ستیزه جو همراه با ویژگی‌های خلاقیت و نوآوری از ما موجودات شگفت انگیزی ساخته‌اند. ما، موجودات کوچک، توانسته‌ایم از خیلی موجودات دیگری که می‌توانند تهدیدی برای بقای ما باشند، جلوتر برویم. در طی این مسیر پر پیچ و خم، ناممکن‌های زیادی را ممکن ساخته‌ایم و در این دنیای رقابتی، بی‌رحم و خطرناک هرگز از پا نیافتاده‌ایم. با وجود این همه چالش در اطراف و در درون‌مان هیچ گاه از مبارزه دست نکشیده ایم. ما برای مقابله با چالش ها، چیزهای جالبی اختراع کرده ایم: کشاورزی برای گرسنگی، پزشکی برای بیماری‌ها و حتی نظام دیپلماسی و بوم‌شناسی برای کاهش زیان‌های جانبی ناشی از رفتارهای خشونت آمیز مان بالای خود ما و محیط زیست ما. ما به گونهٔ مداوم با مرگ مواجه هستیم و فرقی نمی‌کند که مرگ چند بار برنده می‌شود، ما باز هم رو به جلو می‌رویم و گام به گام میانگین عمر نوع بشر را افزایش می‌دهیم.

ما موجودات معجزه آسایی هستیم! ما دایما در جستجوی رسیدن به چیزهای ناممکن هستیم و برای تحقق آنها سخت مبارزه می‌کنیم. به کمال، صلح و آرامش، خوبی و خوشحالی ابدی باور داریم. در واقع، این همان شعله‌ای است که با وجود تحمل رنجها و دردهای بی‌شمار، ما را همچنان زنده نگه می‌دارد.

حالا به جای فکر کردن به آن می‌توانی آن را عمیقا احساس کنی. می‌توانی به این نیروی درونی ات که تو را تا این حد انسانی و متعالی می‌سازد، متصل شوی. می‌توانی در آن جا به تأمل بپردازی و آن نیروی پنهان در وجودت را بررسی و موشکافی کنی. مهم نیست که چقدر خسته شده ای، این نیرو هیچ وقت پایان نمی‌یابد و تو را همیشه زنده نگه می‌دارد. این نیرو متعلق به توست. می‌توانی به دستش بیاوری و از آن لذت ببری!

ما در ماهیت خود دارای روحیه جنگجو و پرخاشگر هستیم.

دوم: اعمال‌ ما، بهتر از دستاوردهایمان ما را تعریف می‌کنند

خیلی جالب است بدانیم که ما انسانها تا چه حد در مورد موفقیت فکر می‌کنیم. ما حتی پیش از آغاز یک پروژه در مورد نتایج آن نگرانیم. این نوع رفتار اجتماعی ما را حتی تا مرز دچار شدن به بیماری نیز پیش می‌برد! ما برای آینده زندگی می‌کنیم و نسبت به آن معتاد شده ایم. گیریم که اگر دو پدیدهٔ زمان و مرگ را در معادلهٔ زندگی ات  وارد کنیم، تمام دستاورد‌ها و پیروزی‌هایت تقریبا برابر با صفر می‌شود و چیزی از آن باقی نمی‌ماند. تمام دستاوردهایت در زندگی با گذشت زمان از بین خواهند رفت. شادی و احساس اهمیتی که بعد از کسب یک موفقیت برایت دست می‌دهند، به سرعت فناپذیرند و پس از چند ساعت یا چند روز ختم می‌شوند. ولی تو می‌توانی به جای فکر کردن در مورد نتایج کارت، روی رفتارهایت متمرکز شوی و این تنها چیزی است که به زندگیت تفاوت می‌بخشد.

تنها چیزی که داری، همین لحظهٔ کنونی توست. زندگی به گونهٔ پیوسته دستخوش دگرگونی بوده و تو هرگز فرصت نخواهی داشت که عین همین لحظه را دوباره در زندگی‌ات تجربه کنی. حالا بهترین کاری که انجام می‌دهی، چیست؟ چگونه می‌توانی هرکاری را که می‌خواهی طوری انجام دهی که با اشتیاق همراه باشد؟ معجزه‌های واقعی زمانی رخ می‌دهند که تو از طفره رفتن در لحظه کنونی دست بکشی. زمانی که عشق، غم، خشم، ترس، خوشحالی، نگرانی و لحظات خسته کنندهٔ زندگی را طوری که هستند، بپذیری. زندگی درونی تو در واقع متشکل از همین مجموعهٔ پراکنده و احساسات متضادی است که در درونت می‌سوزند و می‌جوشند.

اگر می‌توانی بحران، وحشی‌گری و سنگدلی را در زندگی بیابی، می‌توانی همان‌ها را در درون خودت هم پیدا کنی.

این لحظه را دریاب! شدت آن را احساس کن. زندگی خیلی زود می‌گذرد. آن انسان آرمانی کاملا آرام و خوشبختی که می‌خواهی باشی، اصلا وجود ندارد و نخواهد داشت. اما اگر خودت از فرار دست بکشی و خودت را برای هر آنچه که در لحظهٔ حال احساس می‌کنی، باز کنی، در آن صورت می‌توانی از موهبات زندگی دور و برت هم بیشتر بهره ببری. بی‌تفاوتی و بی‌حسی ات از بین خواهد رفت. به انسان‌ها خیلی نزدیک تر خواهی شد، انسانی مهربان تر خواهی بود و حس همدلی ات خیلی بیشتر خواهد شد. اینگونه می‌توانی کارهایی را انجام بدهی که  به زندگی ات معنا و مفهوم ببخشند.

پس عجله‌ای در کار نیست. یادت باشد که این سفرت بالاخره به گور منتهی خواهد شد. گرانبهاترین سرمایهٔ تو همین لحظهٔ کنونی توست. مهم نیست که تا چه اندازه در آرزوی یک زندگی بهتر هستی ولی ارزش زندگی کنونی ات را به هیچ وجه دست کم نگیر. از هر گامی که در طی این سفر بر می‌داری، لذت ببر. آینده را فراموش نکن ولی برایش اجازه نده که تو را از کارهایی که امروز می‌توانی انجام بدهی، باز دارد. به ندای دلت گوش بده. شاید نتوانی جهان را نجات بدهی ولی می‌توانی همین امروز با آوردن لبخند به صورت یک شخص دنیای او را بهتر بسازی و همین به تنهایی کافی است.

سوم: به خود قدر و ارزش بده

اگر می‌توانی بحران، وحشی‌گری و سنگدلی را در زندگی بیابی، می‌توانی همان‌ها را در درون خودت هم پیدا کنی. تو طبیعت هستی، تو زندگی هستی. تو می‌توانی در عین زمان هم خوب و هم بد، هم نیروی سازنده و هم نیروی مخرب باشی.

آیا تا هنوز یک آتشفشان را دیده‌ای که چگونه بعد از انفجار از شدت احساس گناه گریه می‌کند؟ پس چرا خودت را به خاطر جنبه‌های منفی ات سرزنش کنی؟ ما  انسان‌ها موجودات شگفت انگیزی هستیم. ما سعی می‌کنیم همیشه پیشرفت کنیم، در برابر نادانی‌هایمان مبارزه می‌کنیم و همیشه می‌خواهیم بهتر باشیم.

این واقعا خارق العاده است

ما گاهی در زندگی پیروز می‌شویم و گاهی می‌بازیم. مشکلی نیست. نیازی نیست که خودت را سرزنش و مجازات کنی. تو همین حالا خیلی بهتر از آن چیزی هستی که باید باشی! به اهمیت خود پی ببر و به تلاش‌هایت ارج بنه. به خودت احترام بگذار تا در زندگیت قوی باشی. هنگامی که هیولای مرگ به سراغت بیاید، تو خودت را یک گناهکار شکست خورده نه بلکه شخص محترمی خواهی یافت که قلبش مملو از آرامش بوده و از نقش خودش در شکل دهی زنجیرهٔ زندگی کاملا آگاه است.

 

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش