داستانک یا داستان برقآسا (یا فلش فیکشن) در واقع اسامی زیادی دارد، مثلا: میکروفیکشن، ریزداستان، داستان کوتاهِ کوتاه، داستان خیلی کوتاه، داستان ناگهانی، داستان کارتپستالی، و نانوفیکشن و….
داستانکْ شکلِ فشردهای از داستانِ کوتاه است، و گرچه تعریفِ دقیقش بر اساس تعداد کلماتْ کار دشواریست، با نگاهی به برخی از ویژگیهایش میتوان درک روشنتری نسبت به آن پیدا کرد.
ویژگیهای داستانک
ــ ایجاز (خلاصهگویی): صرفنظر از تعداد دقیق کلمات، داستانک سعی میکند روایتی را در کمترین واژگانِ ممکن فشرده کند. از نگاهی دیگر، داستانک سعی میکند داستانهای بزرگ و غنی و پیچیده را سریع و خلاصه تعریف کند.
ــ آغاز و میان و پایان: برخلاف جستار یا جستاره، بیشترِ داستانکها یک «طرح داستان» یا خط داستانی دارند. البته در این مورد استثنائاتی هم وجود دارد، ولی یکی از لذتهای کار با این قالب فشرده، تعریفکردن یک ماجرای کامل است.
ــ پایان غافلگیرکننده یا پیچش داستان: ایجاد توقعات و انتظارات، و بعد از بین بردنِ ناگهانیِ آنها با روندی سریع، یکی از شاخصهای داستانکهای موفق است.
مسئلهٔ اندازه
در مورد اندازهٔ داستانک، هیچ توافقِ عمومی وجود ندارد، ولی معمولا کمتر از ۱۰۰۰ کلمه است. در واقع، بسته به نوع داستانکِ مورد بحثْ مختصات قدری فرق میکند. بهطور کلی، «میکروفیکشن» و «نانوفیکشن» خیلی کوتاه و مختصر هستند. «داستانهای کوتاهِ کوتاه» قدری بلندترند، و «داستان ناگهانی» طولانیترین شکلِ داستانک است.
اغلب، ناشران یا مجلات یا وبسایتهایی که قرار است داستانکها را منتشر کنند، اندازهٔ دقیق آن را تعیین میکنند. مثلا مجلهٔ اسکوایر در سال ۲۰۱۲ یک مسابقهٔ فلش فیکشن برگزار کرد، که تعداد کلمات را بر اساس تعداد سالهای انتشار مجله تعیین کرده بود. رادیوی عمومی ملی در آمریکا برنامهای موسوم به «داستانِ سهدقیقهای» دارد که از نویسندگان میخواهد داستانهایی را ارسال کنند که در کمتر از سه دقیقه خوانده شود. گرچه حداکثر کلمات مجاز برای این رقابت، ۶۰۰ کلمه تعیین شده، ولی در این مورد، مدت زمانِ خواندنِ داستان مهمتر از تعداد دقیق کلمات است.
محبوبیت داستانک
نمونههای داستانهای خیلی کوتاه را میتوان در سر تا سرِ تاریخ در همه فرهنگها مشاهده کرد، ولی مشخصا فلش فیکشن در دوران معاصر محبوبیت پیدا کرده است.
دو نفر از ادیتورهایی که در محبوبیتِ این فُرم نقش زیادی داشتهاند، رابرت شپارد و جیمز توماس هستند که در دههٔ ۱۹۸۰، به ابتکار خودشان، به انتشار مجموعهداستانهای «ناگهانی» دست زدند که شامل داستانهایی با کمتر از ۲۰۰۰ کلمه بود. از آن زمان، این دو نفر کماکان به انتشار گلچینهای داستانکی مشغول بودهاند، مجموعههایی مثل: «داستان ناگهانی نو»، «داستان ناگهانی پیشرو» و «داستان ناگهانی لاتین»، که گاهی این کارها را با همکاری ادیتورهای دیگر تولید کردهاند.
یکی دیگر از افراد مهم در جنبش داستانک، جروم استرن، مدیر برنامهٔ نگارش خلاق در دانشگاه ایالتی فلوریدا بود، که اولین مسابقهٔ «بهترین داستان کوتاه کوتاه دنیا» را در ۱۹۸۶ به راه انداخت. در آن زمان، این مسابقه از شرکتکنندگان میخواست یک داستان کوتاهِ کامل با حداکثر ۲۵۰ کلمه بنویسند، ولی بعدا این سقف به ۵۰۰ کلمه افزایش پیدا کرد.
گرچه ابتدائا برخی نویسندگان نسبت به این داستانهای برقآسا شک داشتند، عدهای هم بودند که از چالشِ داستانگویی با حداقل کلماتِ ممکن استقبال کردند، و خوانندگان هم با اشتیاق واکنش نشان دادند. امروزه دیگر میتوان گفت در جریان اصلیِ ادبیات، داستانِ برقآسا پذیرش عمومی یافته است. مثلا مجلهٔ اوپرا برای شماره ۲۰۰۶ خود، به نویسندگانِ شناختهشدهای مثل آنتونیا نلسون، ایمی همپل، و استوارت دایبک سفارشِ نوشتنِ فلش فیکشن داد.
امروزه رقابتهای داستانکی، گلچینها و وبسایتهای مرتبط فراوان هستند. حتی ژورنالهای ادبی که بهطور سنتی فقط داستانهای بلندتر منتشر میکردهاند، حالا دیگر مرتبا در صفحهٔ اول خود بهطور ویژه داستانک منتشر میکنند.
داستانهای شش کلمهای
«کفش بچه» یکی از معروفترین نمونههای داستان برقآسا در دنیاست: «برای فروش: کفش بچه، پوشیده نشده». این را اغلب اشتباها به ارنست همینگوی نسبت میدهند، ولی در این باره تحقیق زیادی شده است تا منشأ آن کشف شود. داستانِ «کفش بچه» را در تعداد زیادی از وبسایتها و نشریاتی که ویژهٔ داستان ششکلمهای هستند مشاهده میکنیم. خوانندگان و نویسندگانِ این فُرم، مجذوبِ این واقعیت هستند که چه عواطفِ عمیقی را فقط با شش کلمه میتوان خلق کرد. مثلا چرا آن کفش هرگز استفاده نشده، شاید دلیلی ناراحتکننده داشته باشد، و اینکه چرا شخصی مجبور شده از ستون تبلیغات روزنامه برای فروختن کفشهای بچه استفاده کند.
داستانهای ششکلمهایِ دستچینشدهٔ انگلیسی را میتوان در مجلهٔ نرِیتیو پیدا کرد، ولی این مجله نسبت به کارهایی که نشر میکند مشکلپسند است، برای همین هر سال فقط تعداد کمی داستان ششکلمهای منتشر میکند، ولی همه آنها با آدم ارتباط برقرار میکند.
برای ناداستانِ ششکلمهای، مجلهٔ اسمیت به انتشارِ گلچینِ خاطراتِ ششکلمهای معروف است، که شاید از بین همه، «چندان مطابق نقشهٔ من پیش نرفت» از همه شناختهشدهتر باشد.
هدف از نوشتن داستانک
با توجه به اینکه تعداد کلمات داستانکْ اختیاری یا دلبخواهی است، شاید هدف از نوشتن آن برایتان سوال باشد. در مورد داستانک، وقتی همهٔ نویسندهها در محدودهٔ مشابهی کار میکنند ــ خواه ۸۰ کلمه باشد یا ۵۰۰ کلمه ــ این فُرم تقریبا شبیه یک بازی یا ورزش میشود. اینگونه قواعد در عملْ مشوقِ خلاقیت و چارچوبی برای نمایش استعداد میشود.
تقریبا هر کسی با کمکِ نردبانی میتواند توپ بسکتبال را به درون حلقه بیندازد، ولی پیروزی در یک مسابقهٔ واقعی با پرتابهای سهامتیازیِ حرفهای، به ورزشکاری واقعی نیاز دارد. همینطور، قواعدِ داستانکیْ نویسندگان را وادار میکند تا از واژگانِ زبانْ معنای بیشتری استخراج کنند، بیشتر از آنچه فکرش را میکردند، و خوانندگان را مبهوت دستاورد خود کنند.