اشاره: گلوریا جین واتکینز با نام مستعار بل هوکس، نویسنده و فمنیست و فعال اجتماعی سرشناس آمریکایی اخیرا در گذشت. متن پیشرو حاوی خلاصهای از گفتگوی چند سال پیش ابیگل برولا ژورنالیست آزاد با اوست که به موضوع خویشتندوستی [عشقِ به خود] و پذیرش ارزشِ نفْس میپردازد.
***
بل هوکس در حوزهٔ زنان نامی آشناست. این نویسندهٔ سرشناس فمنیست بیش از سی کتاب نوشت و زندگی کاری خود را صرف مقابله با ساختارهای سرکوب و سلطهورزی کرد. کتاب او «فمنیسم برای همه است» که در سال ۲۰۰۰ به چاپ رسید، اثریست خواندنی در خصوص مبادی اولیه برابری زنان و کتاب «خواهران یام» که در سال ۱۹۹۳ منتشر شد به سلامت عاطفی زنان سیاهپوست می پردازد. بل هوکس در کتاب «آموزش تخطی» که در سال ۱۹۹۴ نوشته، آموزش را به عنوان راهی به سوی آزادی مورد مطالعه قرار میدهد. این روشنفکر برجسته و پرکار حتی چند کتاب کودک هم نوشته است.
در اوایل دهه ۲۰۰۰، هوکس مجموعهای درباره عشق و روابط انسانی منتشر کرد ــ «همه چیز درباره عشق: نگاهی نو»، «تئوری و جامعه فمنیستی: جستجوی زن برای عشق»، «اراده تغییر: مردان، مردانگی و عشق» و «رستگاری: سیاهپوستان و عشق» ــ که به گفتهٔ او موضوع مورد علاقهاش بوده است. این کتابها به بررسی عمیق مفهوم عشق زنانه و عشق مردانه میپردازند و با وجود اینکه تقریبا ۲۰ سال از انتشارشان میگذرد هنوز مجموعهای محبوب و مطرح هستند و منبعی ارزشمند برای مسائل مختلف عاطفی به شمار میروند ــ از کنار آمدن با درد جدایی گرفته تا صرفا سر در آوردن از معنای واقعی عشقورزی.
طی گفتگویی که با او داشتم دربارهٔ نقش عمیق خویشتندوستی صحبت کردیم و اینکه فقدان آن چهطور میتواند به تقویت فرهنگ نرسالارانهٔ سوءاستفاده و تعرض در محیط کار کمک کند. از او پرسیدم:
شما در همهٔ کتابهایتان مشخصا دربارهٔ میلِ دوستداشتن و دوستداشتهشدن نوشتهاید. عشق چیزیست که همه در جستجویش هستند و مردم مدام دربارۀ شریک زندگی و روابطشان صحبت میکنند. ولی با وجود این، بحث عشق و چگونگی دستیابی به آن اغلب بحثی مبتذل تلقی میشود. نظر شما در این باره چیست؟
بل هوکس: فکر میکنم عشق ورزیدنِ واقعی سخت است. چون مستلزم راستکرداری است: یعنی بین پندار و گفتار و کردارمان همخوانی وجود داشته باشد. در روابط عاشقانه عموما طرز فکر غالب این است که «آسان است ولی زودگذر است»، بنابراین مردم ترجیح می دهند به عشق تقلبی رضایت دهند تا اینکه برای عشقشان تلاش کنند. چرا که کوشش برای عشقورزی نیاز به معرفت و شناخت دارد. شناخت دیگران آسان نیست. شما در کوتاهمدت نمی توانید کسی را درست بشناسید. همیشه برایم خیلی عجیب بود که چطور بعضیها با شناخت سطحی از هم، بعد از فقط یک ماه آشنایی به ازدواج و یا زندگی زیر یک سقف فکر میکنند. از خودم میپرسم آیا آنها درست همدیگر را میشناسند؟
به نظر شما پرورش عشق چهقدر طول میکشد؟
به نظر من بیشتر به این بستگی دارد که چهقدر حاضرید برای شناخت طرف مقابلتان از خودتان مایه بگذارید. در واقع زمان خیلی مهم نیست بلکه اینکه حاضرید چهکار کنید نکتۀ کلیدی است. مردم مشغلههایشان زیاد است و درگیر کارهای خودشان هستند. برایشان سخت است که با خودشان فکر کنند «خب، من حالا با کسی آشنا شدم که به او علاقهمندم، اما شاید یک سال طول بکشد تا او را درست بشناسم».
اینکه جاذبهٔ بین دو نفر پایه و اساس عشق آنهاست طرز فکری بسیار رایج است. اما شما در کتاب «همه چیز درباره عشق» هشدار میدهید که از این خط فکر دوری کنیم. میگویید که عشق یک عمل و یک انتخاب است. نظرتان در مورد انتخابِ دوستداشتن کسی که دوستتان ندارد چیست؟ آیا این هم میتواند نوعی عشق ناب باشد؟ یا اینکه عشق کامل همیشه دوطرفه است؟
من کسی که دوستم ندارد را میتوانم دوست داشته باشم اما نمیتوانم با او رابطهٔ عاشقانه برقرار کنم. عشق یکطرفه سخت است. زمانی من با مرد جوانتری رابطه داشتم که دوستم نداشت و من مدام از او تقاضای عشق میکردم. به دکترم میگفتم «من دارم میرم پیش دوستم» و او میگفت «خب، میدونی! اگه به عنوان دوست بری پیشش خیلی هم خوبه. ولی اگر دنبال عشق میگردی اونجا پیداش نمیکنی. چونکه دوستت نمیتونه و نمیخواد عاشقت باشه. حتی نمیخواد سعی کنه». شنیدنِ اینها واقعا تلخ بود اما حقیقت داشت. حالا من هنوز با آن طرف دوست هستم، با اینکه سالها پیش از هم جدا شدیم، چونکه من دیگر عشقی را که او یا نمیخواست یا نمیتوانست به من بدهد از او نمیخواهم.
در کتاب «همه چیز درباره عشق» شما عشق ناب را به عنوان نوعی پالایش بحث میکنید و نه چیزی که گویی فطرتا وجود دارد. به نظر شما این فرایند پالایش در طول زمان چهطور میتواند باشد؟
فکر میکنم این موضوع رابطهٔ مستقیمی به میزان پذیرشِ خویشتن و طرف دیگر دارد. من همیشه در عجبم که پذیرش شخصیت یک نفر چرا اینقدر سخت است. زمانی در جمعی در مورد زوجهایی که مدتهاست با هم ازدواج کردند ــ مثلا آنهایی که سی سال است ازدواج کرده اند ــ صحبت میکردم و اینکه هنوز در بسیاری از آنها نارضایی از طرف مقابل دیده می شود. رابطه بین والدین من هم همینطور بود با اینکه بیش از سی سال از ازدواجشان میگذشت. انگار هیچوقت نبود که شخصیت طرف مقابل را قبول کنند. چون پذیرفتن کسی ــ همانطور که هست ــ در واقع به این معناست که او نمیتواند کسی باشد که تو انتظارش را داری، و من فکر میکنم قبول این واقعیت برای ما سخت است. ما دوست داریم آدمها را آنطور که خودمان دوست داریم تغییر دهیم.
شما این سه کتاب را در اوایل دهه ۲۰۰۰ نوشتید. به نظر شما چه چیزی در فرهنگ آمریکا در رابطه با عشق تغییر کرده است؟ آیا خودتان تغییری در افکارتان در این خصوص داشته اید؟
دوستداشتنِ خود و دیگران امروز سختتر است. چه از نظر پیداکردن شریک زندگی و یا حتی حلقهای از دوستان. من خودم از خواندن کتاب «اراده تغییر» شوکه شدم چون بسیاری از چیزهایی که در آن گفته شده در حال حاضر هم کاملا صادق است. اینطور به نظر میرسد که تغییر چندانی از سوی جامعهٔ مردان صورت نگرفته و این بسیار ناراحتکننده است.
به نظر من از جنبهٔ سیاست و عملکرد فمنیستی، دنیای کار برای زنان تغییر چشمگیری داشته، اما این تغییر در زندگی خصوصی و خانوادگی زنان نامحسوس است. من امروز زنانی را می بینم که تماموقت کار میکنند اما باز هم بیشتر مسئولیت کارهای خانه و مراقبت از بچهها به دوش آنهاست. هر روزه تعداد زنانی که تصمیم میگیرند تنها زندگی کنند بیشتر میشود. مخصوصا زنان بالای چهل سال. چونکه آنها بارها و بارها رابطههای ناخوشایند و بیرحمانه و سوءاستفادهگرانه را تجربه کردهاند. نگاه من به این انتخاب زنان، انتخابی برای ابراز قدرت نیست بلکه نوعی محافظت از خود است.
به نظر شما میتوان به جامعهای مهربان و دوستدار رسید، خصوصا در این دوره از زمان؟ فکر میکنید چنین جامعهای چهشکلی است؟
جوامع از واحدهای کوچک یعنی خانواده شکل میگیرند. خانواده خونی و یا خانوادهای که خودمان انتخاب میکنیم. من اغلب از دیدن کسانی در خانوادهٔ پر از عشق و محبت بزرگ شدهاند حیرت میکنم. این افراد متفاوتند، شیوه زندگیشان متفاوت است. من موافق نیستم که همهٔ خانوادهها مشکلدار هستند. فکر میکنم که ما نمیخواهیم بپذیریم که وقتی مردم با عشق و محبت زندگی میکنند، دنیا متفاوت است. دنیای شگفتانگیزی است. در این دنیا آرامش هست. این به این معنا نیست که آنها درد ندارند، بلکه به این معناست که آنها بلدند طوری دردشان را مدیریت کنند که ایثارگرانه نباشد. و فکر میکنم زمانی که بتوانیم نگاهی نو به خانواده داشته باشیم و نگاهِ نرسالارانه را در خانواده تغییر دهیم امید برای عشق هست.