ادبیات، فلسفه، سیاست

Jack Nicholson in The Departed (2006)

ذهنِ القاگر؛ چگونه از قوهٔ القاء بهره می‌بریم

جانی تامسون | مدرس فلسفه در دانشگاه آکسفورد

هر تعامل انسانی یک بازی فکر است. وقتی سعی می‌کنیم بر دیگران نفوذ پیدا کنیم یا آن‌ها را کنترل کنیم، مغز ما به شیوه‌ای عمل می‌کند که گویی شطرنج بازی می‌کنیم. اما آیا نمی‌توانیم استفادهٔ بهتری از آن بکنیم؟

بهترین متخصصان جنگ آن‌هایی هستند که قدرتِ پیش‌اندیشی دارند. اساتیدِ شطرنج، فرماندهان نظامی معروف، رهبران بزرگ تاریخ، و پدرخوانده‌های مافیا، همگی از رقبای خود چندین گام جلوتر بوده‌اند.
اما همهٔ ما قدرت پیش‌بینی داریم. نمی‌توان تصور کرد آدمِ عادی دست‌کم مقداری پیش‌اندیشی نداشته باشد. ما معمولا از قبل برای کارهای‌مان برنامه‌ریزی می‌کنیم. پیش‌اندیشه یکی از معیارهای هوش است. بدون آن ما بندهٔ غرایز و هیجانات‌مان هستیم ‌ــ‌ تقریبا شبیه یک نوزاد یا نبات.

ولی نقش این آینده‌نگری در تعامل با بقیهٔ انسان‌ها چیست؟ مطابق پژوهش‌های اخیر، انسان‌ها نه‌تنها برای تعاملات عادی با بقیهٔ همنوعان‌شان، که همین‌طور برای القاگری و کنترلِ دیگران تا جای ممکن از این ویژگی طبیعی خود استفاده می‌کنند.
‌‌

فکرخوانی (نظریهٔ ذهن)

دنیای ما پُر است از آدم‌های غیرقابل پیش‌بینی، تاثیرناپذیر و مرموز که به هیچ وجه نمی‌شود فکرشان را خواند و فهمید به چه می‌اندیشند یا چه واکنشی نشان خواهند داد. ولی از آن‌جا که انسان‌ها حیواناتی اجتماعی‌اند، توانسته‌اند شیوه‌ای برای پیش‌بینی افکار دیگران خلق کنند.

به این مهارت می‌گوییم فکرخوانی یا نظریهٔ ذهن، یعنی تواناییِ «خود را جای دیگران گذاشتن». البته این توانایی در همه یکسان نیست. (مبتلایان به اوتیسم هم عمدتا از آن بی‌بهره‌اند). نظریهٔ ذهنْ چیزی‌ست که در دورانِ رشد یاد می‌گیریم. کودکان از حدود ۱۵ماهگی می‌فهمند که بقیهٔ آدم‌ها ذهنِ مستقلی دارند ‌ــ‌ یعنی امیال و عواطف و این جور چیزها دارند ‌ــ‌ ولی هنوز قادر به تطبیق و تعامل با آن نیستند. مثلا اگر یک بچهٔ دوساله، آدمی را در وضعیتِ اندوه ببیند، برای کمک به او ممکن است اسباب‌بازی یا چیزهایی که خودش دوست دارد را به او پیشکش کند. یعنی بچه می‌فهمد که کسی احساساتی در خودش دارد، ولی نمی‌تواند بفهمد که او واقعا چه نیازی دارد.

اما بیشترِ آدم‌های بالغ سیستمِ فکرخوانیِ بسیار پیچیده‌ای دارند. مثلا فرض کنید من و شما مشغول گپ‌زدن هستیم، و من به ساعتِ دیوار نگاه می‌کنم. شما با دیدن این صحنه چه فکرهایی می‌کنید؟ آیا حوصلهٔ مرا سر بُردید؟ آیا من کار دارم و باید جایی بروم؟ آیا عنکبوتی روی ساعت راه می‌رود؟
البته آدم‌هایی که بیش از حد به این چیزها فکر می‌کنند، اغلب راحت‌تر گمراه می‌شوند و در این بازیِ پیچیدهٔ ذهن گرفتار می‌شوند. در این مورد هم مثل خیلی موارد دیگر، یک عادتِ مغزیِ مفید، وقتی زیاده‌روی می‌شود، مضر و مخرب از آب در می‌آید.

در عمل وقتی می‌خواهیم دیگران را متقاعد کنیم یا فریب بدهیم، از این نظریهٔ ذهن زیاد استفاده می‌کنیم. مطابق تحقیقات، نتایج بازی‌های ذهنی به نفع کسانی‌ست که نه‌فقط یک واکنشِ طرف مقابل، بلکه دو یا سه یا چهار گام جلوتر را هم پیش‌بینی می‌کنند. همین‌طور معلوم شده همان بخشی از مغز که در بیشترِ تصمیماتِ دوراندیشانه نقش دارد، در بازی ذهن و تعامل و چانه‌زنی و مذاکره و القاگری هم دخیل است؛ یعنی از نظر روان‌شناسیِ اعصاب یا نوروفیزیولوژی، فریب‌دادنِ دیگران مثل هر نوع طرح‌ریزیِ دیگری است.
‌‌

هر تعاملِ انسانیْ یک بازیِ فکر است

مطابق پژوهش‌ها وقتی ما سعی می‌کنیم بر دیگران نفوذ پیدا کنیم یا آن‌ها را کنترل کنیم، مغز ما به همان شیوه‌ای عمل می‌کند که شطرنج بازی می‌کنیم.
هر برخورد و تعامل اجتماعیْ یک بازی شطرنج است: ما همیشه سعی می‌کنیم بفهمیم درون کلهٔ طرفِ مقابل چیست و او به چه فکر می‌کند یا حرکتِ بعدیِ او چه خواهد بود. که البته این می‌تواند مایهٔ ویرانیِ رابطه و منشأ درگیری زیادی باشد. اما آیا نمی‌توانیم استفادهٔ بهتری از آن بکنیم؟ تا به حال می‌دانستیم که یک بازی فکری مثل شطرنج فواید متعدد دیگری دارد، ولی حالا می‌دانیم که کسب مهارت در آن ممکن است برای رسیدن به اهداف‌مان هم مفید باشد.

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش