خروج آشفته و عجولانهٔ غرب از افغانستان، درسهای متعددی برای ما دارد. اگر آمریکا و اروپا از این تجربه درس نگیرند، آرمان دموکراسی آزاد در قرن بیستویکم ممکن است به سرنوشتِ کشوری دچار شود که حالا به طالبان تسلیمش کردهاند.
***
انفجارهای تروریستی اخیر در فرودگاه کابل که منجر به قتل بیش از ۱۰۰ غیرنظامی افغان و ۱۳ سرباز آمریکایی شد، تابستانِ ترسناکِ امسال را مخوفتر کرد. من سال ۲۰۰۳ به عنوان کمیسر اتحادیهٔ اروپا ــبرای کمک به اجرای برنامهٔ توسعهٔ اتحادیهٔ اروپا در افغانستانــ میهمان ارگِ ریاستجمهوری در کابل بودم. اما امروز تمام چیزهایی که از افغانستان میشنوم، خبرهای غمبار ناشی از خروج آشفتهٔ غرب و خصوصا آمریکا از این کشور است. برای خیلیها اجرای استراتژی دونالد ترامپ به دست جو بایدن ــیعنی ترک افغانستان بعدِ بیست سالــ مایهٔ غافلگیری بود؛ گرچه بایدن خروج نیروهای آمریکایی را حدود سه ماه به تاخیر انداخت.
بایدن از قدیم هم منتقد حضور نظامی آمریکا در افغانستان بود؛ گرچه در سالهای اخیر این حضور شدیدا کمرنگ شده بود. اما دستکم با توجه به کیفیتِ مشاورانش و تجربهٔ بینالمللی خودش، اینکه چرا او فکر کرد خروج عجولانهٔ نیروها فکرِ خوبیست، هنوز یک راز است. شاید فکر میکرد با پیروی از ترامپ در این آبروریزی، میتواند حمایت بخشی از طبقهٔ کارگر آمریکا را نسبت به حزبِ خودش احیاء کند ــحمایتی که دموکراتها در نتیجهٔ شیوهٔ پوپولیستی ترامپ از دست داده بودند.
درست است که افغانستان از قدیمْ گورستانِ سیاسی و واقعی برای مهاجمان بوده است؛ هارولد مکمیلان نخستوزیر سابق انگلیس، بر اساس تجربهٔ مداخلات نسبتا فاجعهبار امپراتوری انگلیس در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، میگفت اولین قانون سیاست این است که به افغانستان حمله نکنید. اتحاد شوروی هم در دههٔ ۱۹۸۰ و طی جنگی نهساله همین درس را آموخت ــجنگی که مرگ و نابودی عظیمی در افغانستان به جا گذاشت، ۱۵۰۰۰ سرباز شوروی را کشت، و در فروپاشی خودِ شوروی تاثیر زیادی داشت.
این درسهای تاریخی، لزوم احتیاط حداکثری در قبال افغانستان را یادآور میشد؛ اما مداخلۀ غرب به تلافی حملات تروریستی القاعده علیه آمریکا، از هدف اصلی خود یعنی امنترکردنِ آمریکای شمالی و اروپا از تهدید تروریسم اسلامی خیلی فراتر رفت. تا سالهای ۲۰۰۳-۲۰۰۴، فعالیت نیروهای غربی و کمکهای توسعهایِ خارجی، در حالِ ثباتبخشیدن به وضعیتِ زندگی در افغانستان بود، و حتی تا حدی قاچاق مواد مخدر که منبع اصلی تامین مالی تروریستها و درآمدِ مناطق محلیست را کم کرده بود. همراه با این تلاشها، گفتمانِ خیرخواهانهای دربارهٔ مداخلهٔ بشردوستانه از سوی کشورهای ثروتمند و آزاد برای امنترکردنِ دنیا وجود داشت.
اما با شروع جنگ عراق ــکه هرج و مرجِ فراوانی هم ایجاد کردــ این تلاشها تا حد زیادی ضعیف شد، و مداخلهٔ بشردوستانه دیگر اعتبار خود را از دست داد. تونی بلر نخستوزیرِ آنزمانِ انگلیس، امروز سیاست بایدن در قبال افغانستان را «احمقانه» میخواند، اما این جنگِ عراقْ بود که انرژی و منابع سیاسی را از افغانستان ربود و ماموریت غرب را در افغانستان بسیار دشوارتر کرد.
کشتارهای ویرانگری که امروز در نتیجهٔ عقبنشینی غرب از افغانستان شکل گرفته است، عبرتی برای دنیاست. اول آنکه جامعهٔ بینالملل باید افغانها را از این فاجعهٔ حقوق بشری نجات دهد و کسانی را که به دلایل سیاسی مجبورند از این کشور فرار کنند پناه دهد. ضمنا بعید است بتوان مانع طالبان شد، اما اگر بخواهیم چنین کنیم باید از طریق همسایگان افغانستان این کار را بکنیم.
برای آمریکا، درسِ اصلی روشن است. وقتی بایدن در آغاز کارش گفت «آمریکا برگشته است»، بسیاری خیال کردند که آمریکا ائتلافی از کشورهای آزاد را رهبری خواهد کرد که مصمماند از حاکمیت قانون و نظم بینالملل در جهت صلح و شکوفایی حمایت کنند. اما اگر برعکس، شعارِ «آمریکا برگشته است»، معنایش آن است که آمریکا دوباره دنبال انزواطلبیست، این عواقب بدی برای همه از جمله خود آمریکا خواهد داشت.
از جنگ جهانی دوم به این طرف، آمریکا در صلح و شکوفایی دنیا نقش مهمی بازی کرده است. متحدان آمریکا باید از وفاداری این کشور اطمینان داشته باشند. این شامل کشورهایی مثل تایوان و اوکراین هم میشود که آمریکا قول داده استقلالِ صلحآمیز آنها را تضمین کند.
انگلیس هم که خودش را از اتحادیهٔ اروپا جدا کرد و اهمیت آن را در دنیا به چالش کشید، باید این واقعیت را بپذیرد که وقتی آمریکا تصمیم به انجام کاری بگیرد، انگلیس عملا کارهای نیست. همانطور که ترزا می نخستوزیر سابق انگلیس اخیرا در پارلمان تلویحا به جانشین خود بوریس جانسون گفت، انگلیس جایی بهعنوان یک بازیگر جهانی در کابل ندارد. جانسون در بروکسل و پاریس و برلین مورد اعتماد نیست، و در واشنگتن هم جدی گرفته نمیشود.
اتحادیهٔ اروپا هم باید تکلیف خود را معلوم کند که آیا میخواهد به رهبری آمریکا بیشتر کمک کند یا نه. اروپا نمیتواند از یک طرفْ تضمینهای امنیتی را به گردن آمریکا بیندازد و از طرف دیگر گلایه کند که چرا آمریکا کم مایه میگذارد.
همهٔ این مسائل را باید با خلاقیت برطرف کرد. اگر غرب بهخصوص آمریکا و اروپا شکست بخورند، آنوقت دیگر خودِ آرمانِ دموکراسی آزاد در قرن بیستویکم ممکن است به سرنوشت افغانستان دچار شود.