دو تصویر از مردان در ماه گذشته در ذهن من حک شده است. اولی، پسران جوان افغانستانی که به نشانهٔ اعتراض به ممنوعیت شرمآور طالبان علیه تحصیلات عالی زنان، صحنهٔ امتحان را ترک میکنند. این نمایش همبستگی تکاندهنده بود؛ اقدامی شجاعانه از روی وجدان در کشوری که به خاطر انجام چنین کاری ممکن است به شدت مجازات شوی. این مردان با ایستادن در برابر زنستیزی شرمآور دولتشان، آیندهٔ تحصیلی خود را به خطر انداختند.
در تصویر دوم، ردیفی از مردانِ ترنس در هالیرود (پارلمان اسکاتلند) در حال کف زدن برای تصویب «لایحهٔ هویت جنسی» دولت نیکولا استورجن هستند. ظاهرِ این مردان هیچ شباهتی با قهرمانان افغانستانی، با آن لباسهای محقرشان، ندارد. اینها لباسهای غیرمتعارف پوشیدهاند، و موهای بلند با رنگهای غیرمتعارف دارند. چون خود را مرد نمیدانند، بلکه میگویند زن هستند. و کف زدنشان هیچ ربطی به همبستگی با زنان نداشت. اینها تصویب لایحهای را جشن گرفتند که تغییرِ هویتِ مرد به زن را قانونا آسان کرد. در حالی که افغانهای شجاع برای حق ورود زنان به فضای آموزشی اعتراض میکردند، این فعالانِ ترنسِ خوشحال در هالیرود، بهخاطر حق مردان برای ورود به فضاهای مختصِ زنان مبارزه میکردند. اولی میخواهد حقوق زنان بزرگتر شود، دومی میخواهد حقوقشان را کوچکتر کند.
تقابل این دو رویدادِ ماه گذشته، انحطاط اخلاقی غرب را به خوبی عیان میکند. در حالی که زنان با خشونت از دانشگاههای افغانستان بیرون انداخته میشوند، و به وحشیانهترین شکل به شهروندانِ درجهدو تبدیل شدهاند، اینجا در انگلیس، حقِ «زن بودنِ» مردانْ مشغلهٔ ذهنِ فضلاست. مردان شجاع در افغانستان جانشان را برای حق تحصیل زنان به خطر میاندازند. اما مردانِ فرامترقّی در غربْ برای لختشدنْ کنارِ زنان چیزی را به خطر نمیاندازند.
حسِ آخرین روزهای امپراتوری روم به آدم دست میدهد. فقط جامعهای بیاحساس و عقل میتواند برای یک ایدئولوژی جنسیِ خودبینانه اینقدر انرژی صرف میکند. فقط جامعهای خودبین میتواند مدام دربارهٔ «زنانِ کیردار» جلسه بگذارد و حرف بزند در حالی که زنانِ واقعیِ بدون کیر در افغانستان و ایران فقط به خاطر درخواست ابتداییترین حقوق سرکوب یا کشته میشوند. چه جور جامعهای چشم خود را به روی کشتار صدها زن در ایران به جرم نشان دادن موهایشان در انظار عمومی میبندد تا بتواند بر حقِ عریانشدنِ کیرِ مردان در فضاهای اختصاصیِ زنان تمرکز کند.
باید در این باره حرف بزنیم که چرا انتقام طالبان از جنسِ زنْ غرب را تکان نداده است. ماه گذشته زنان از ورود به دانشگاهها و کار در سازمانهای غیردولتی منع شدند. البته این شنایعِ زنستیزانه از سوی رسانهها پوشش داده شد. و عدهای محکوم هم کردهاند. اما اقدامات ظالمانهٔ طالبانیْ به اندازهٔ حقوق دگرباشان یا تغییر اقلیمْ وجدانِ مترقیانِ غربی را برنمیانگیزد. ماه گذشته، «ووک»های انگلیس از دست فمینیستهای «ضدترنس» مخالف لایحهٔ جنسیت استورجن، خیلی بیشتر عصبانی بودند تا از دست ظالمانِ جنسیتزدهٔ افغانستان و ایران.
خیانتِ اینگونه مترقیانْ واقعیت زمانهٔ ماست. اول این واقعیت که ما دیگر نمیتوانیم حتی زن بودن را تعریف کنیم. و چهطور میتوان با زنان اعلام همبستگی کرد اگر ندانی جنسشان چیست؟ آیا این مترقیان قرار است پشت بنرهایی راهپیمایی کنند که رویشان نوشته: «همبستگی با ایرانیهایی که پریود میشوند» یا «از حقوقِ رَحِمدارانِ افغانستان دفاع کنید»؟
دستکاریِ زبان عواقبی دارد. در این مورد عدم درک ماهیت ظلمِ جنسیتی در جاهایی مثل افغانستان و ایران بیعقوبت نیست. اذهان مبتلا به تعصب جنسی نمیتوانند به درستی دربارهٔ «جنس» آدمها فکر کنند.
فرقهٔ ترنس آنقدر نامتوازن شده که همان کار طالبان یعنی حذف زنان را به شکل ملایمتری انجام میدهد. البته که فعالان ضدترنس مثل خودکامههای طالب نیستند، و زنان در انگلیس به هیچ وجه زندانِ تحقیرآمیزی را که نصیب زنان افغانستان شده تحمل نمیکنند. هیچ کس از کماهمیت جلوه دادنِ وحشت حاکمیت طالبان سود نمیبرد و آن را با چرندیاتی که اینجا رخ میدهد مقایسه نمیکند. اما هم در ووکهای غرب و هم در اسلامگرایانِ شرق، غریزهٔ عجیبی برای حذف زنان از زندگی عمومی وجود دارد. طالبان این کار را با حجاب و قانون وحشیانه انجام میدهند. زنستیزانِ مدرن در غرب این کار را با دستکاری زبان انجام میدهند، طوری که حتی استفاده از کلمهٔ «زن» مشکلساز شده است: باید بگویی «زنِ غیرترنس» یا «پریودشوندگان». طالبانْ زنان را حذف میکنند تا به رهبرانِ دینی برنخورد؛ ووکها زبانِ زنانگی را حذف میکنند تا به مردانی که میگویند زن هستند برنخورد.
و بعد، مصیبتِ «نسبیگرایی اخلاقی» است. عدم تمایل غرب به قضاوتِ اخلاقی، به سکوت دربارهٔ افغانستان و ایران کمک کرده است. بعضیها احمقانه میپرسند که مگر جامعهٔ ما واقعا بهتر از آنهاست. مونا الطحاوی از «زنان سفیدپوست حامی زنان ایران» انتقاد میکند و از آنها میخواهد به فکر «مسیحیان متعصب سفیدپوست» در کشورهای خودشان باشند. آدم یاد حرفهای باراک اوباما در سال ۲۰۱۵ میافتد که میگفت غرب نمیتواند از خشونت دینی داعش انتقاد کند: «یادمان نرود در جریان جنگهای صلیبی و دوران تفتیش عقاید کلیسای روم، آدمها اجازه داشتند به نام مسیح کارهای وحشتناکی بکنند».
خودبیزاریِ غربْ مانع همبستگیِ غرب با مردم مظلوم است. فعالان ضدغربیِ خوشگذران و برخوردار، اصلا صدای خود را برای مردمی که امروز زیر ستم هستند بلند نمیکنند. این بزدلیِ اخلاقی در نقابِ آگاهیِ تاریخی است.
نسبیگراییِ اخلاقی را بیش از هر جایی میتوان در عباراتی چون «اسلامهراسی» و «حجابهراسی» یافت. اینجا قضاوتِ اخلاقی نه فقط نفی میشود بلکه یک بیماری دانسته میشود. اگر از اسلام یا حجاب انتقاد کنی، مریض و دیوانه و وحشتزده محسوب میشوی. چهطور بدون امکان انتقاد جدی از اسلام میتوان دولتهای افغانستان و ایران را محکوم کرد؟ عملا غیرممکن است بدون آنکه اسلام را زیر سوال ببری، علیه زنستیزیِ طالبان یا حجاب اجباری در ایران حرف بزنی. نباید تعجب کنیم که جوامع غربی ــ که کلی قوانین ضدکفرگویی دارند که اجازه انتقاد از اسلام را نمیدهد ــ در برابر رفتار شرمآور حکومتهای اسلامی حرفی برای گفتن ندارند.
نه، ما نیاز به مداخلهٔ غرب در افغانستان نداریم. به اندازه کافی مداخله شده. اما میتوانیم با صدای بلند و به شکلی عملی همبستگی خود را با زنان افغانستان و ایران که سرکوب متعصبانهٔ غیرقابل تحملی را تجربه میکنند نشان دهیم. و حتما باید از خود بپرسیم چهطور اینقدر به لحاظ اخلاقی سردرگم شدهایم که دیگر نمیتوانیم بگوییم زن چیست، یا اسلام مشکل دارد، یا اینکه جامعهٔ آزاد و برابر مثل ما بهتر از جامعهٔ غیرآزاد و نابرابر مثل ایران یا افغانستان است.
حالا دیگر مثل روز روشن است که سرگردانی اخلاقیِ ما نیرویی مخرب است.