«ولی فقیه» به عنوان فرد معصوم و حجت خدا، در حد پیغمبر اسلام، حتی ناقض اصول اسلام است. این شخصیت اساسا امری جعلی بوده است، و امروز دیگر هیچ مشروعیتی برای آن باقی نمانده است.
***
اعتراضات اخیر ایران که جرقهاش را گشت ارشاد و نقض حقوق زنان زد، یک بار دیگر طبقهٔ روحانیت حاکم و قدرت بی حد و حصر علی خامنهای رهبر ایران را عریان کرده است. جمهوری اسلامی ایران یک دولتِ دوچهره است. یک چهره، در ظاهر، حاکمیت مردم است: شامل رئیسجمهوری که در واقع مجری یک حکومتِ بهشدت متمرکز است، یک مجلس، و یک قوهٔ قضاییه. چهرهٔ دیگر، حاکمیتِ خداست، و فقط شامل یک مرد است: ولی فقیه یا همان رهبر.
«ولی فقیه»، انحصار مطلق بر قدرت حکومت دارد: رئیس قوه قضاییه را منصوب میکند و هر وقت اراده کند میتواند رئیسجمهور را عزل کند. فرمانده کل نیروهای مسلح است، و میتواند هر قانونی که مجلس تصویب کند را وتو کند.
ولی فقیه، هم ایدهای کهنه است و هم بیسابقه، که تمام جوانب دولت را در کنترل طبقهٔ آخوندها قرار میدهد.
ایدهٔ «ولایت فقیه» یک بدعت در اسلام است. برخلاف ادعای رژیم آخوندی ایران، ولی فقیه جزو اصول شیعه نیست. نه اجماع تاریخی بر سر این مفهوم وجود دارد و نه قاطبهٔ اندیشهٔ سیاسیِ شیعه آن را قبول دارد. کلا این ایده یک جعل است، و مردی به نام روحالله خمینی آن را ابداع کرد چون اول از همه این جایگاه را برای خودش میخواست.
شیعهگری هم مثل مسیحیت، دینِ موعودگرا (منجیمحور) است. تعالیم شیعه میگوید روزی «حضرت مهدی» [امام زمان] ظهور خواهد کرد و بر زمین حاکم خواهد شد. تا آن زمان، تمام دولتها فانی و نامشروعاند، و هر گونه ورود مستقیم به قدرت سیاسی به معنای غصبِ حکومت الهیِ حضرت مهدی است. برای همین در تاریخ شیعه، بهطور کلی آخوندها از مداخله و مشارکت در حکومت پرهیز داشتند و سکوت میکردند.
البته در تاریخ جنبش دموکراسیخواهی در خاورمیانه، در کنار تجار و روشنفکران، آیتاللهها هم حضور داشتند. از جمله در انقلاب مشروطهٔ ایران که منتج شد به تاسیس یک قانون اساسی مترقی و متضمن حقوق و آزادیهای اساسی برای ایرانیان، مجلس شورای ملی، انتخابات آزاد، و تفکیک کامل قوا.
ولی مشروطه عمر کوتاهی داشت، و بعدها آیتالله خمینی تفسیری بیسابقه از مسئلهٔ امام زمان ارائه کرد که در نهایت با انقلاب اسلامی ۵۷ آخوندها را از کنج مساجد به حکومت رساند. خمینی با نقضِ مبانیِ ۱۴۰۰ سالهٔ شیعه، ادعا کرد که در غیابِ مهدی ــ که تنها رهبر مشروع حکومت اسلامی است ــ قدرت سیاسی در اختیار نمایندگانِ مهدی روی زمین است: یعنی روحانیت. به بیان دیگر، به جای صبر کردن برای بازگشت مهدی در آخرالزمان برای تاسیس جامعهٔ آرمانی، آخوندها باید قدرت را در دست بگیرند و جامعهٔ آرمانی را برای او بسازند تا او در آخرالزمان برگردد. خمینی اسم این نظریه را گذاشت «ولایت فقیه».
این ادعایی شگفت و بدعتی بنیادی در اسلام شیعی بود. خمینی پا را از این هم فراتر گذاشت و مدعی شد که ولی فقیه نایب امام زمان است، اما ولایت او نه به اندازه امام زمان، بلکه عین ولایت خود پیغمبر است. و قدرت سیاسی نه در دست جامعهٔ روحانیت بلکه فقط در اختیار همین ولی فقیه باید باشد. خمینی در رسالهٔ خود، «حکومت اسلامی»، مینویسد: مجتهدی که میخواهد حکومت تشکیل دهد، از همان اختیارات پیغمبر در جامعه برخوردار است.
هیچ روحانی مسلمانی هرگز چنین ادعاهای موحشی نکرده نبود. این ایده که انسان بتواند از عصمت و اقتدار الهیِ پیغمبر برخوردار باشد، با ایدئولوژیِ صدها سالهٔ اسلام در تضاد است. این نظریه آنچنان بدعت آشکاری بود که بلافاصله از سوی تقریبا همهٔ آیتاللههای دیگر ایران، مثل آیتالله بروجردی و شریعتمداری که خمینی شاگرد آنها بود، و همینطور تقریبا تمام آیات عظام در نجف که مرکز جهان تشیع است رد شد.
اما خمینی توانست ایدهٔ رادیکال خود را در گفتمانی پوپولیستی پنهان کند. خمینی تودههای تندرو را دنبال خود کشاند و توانست کنترل دولت پساانقلابی را بهطور کامل در دست بگیرد و همتایان خود را مرعوب و ساکت کند. قبل از آنکه مردم بفهمند چه چیزی را قبول کردهاند، او تفسیر خود را از امام زمان در اسلام سیاسی تزریق کرده بود، و ایران را به جمهوری اسلامی تبدیل کرد و خود را ولی فقیه کشور و حاکم دین و دنیای مردم کرد.
سال ۱۳۶۸ خمینی مُرد و ولایت فقیه رسید به علی خامنهای. بهرغم آنکه او «مرجعیت» نداشت؛ در واقع او چیزی بیش از یک ملای درجهدو نبود، چه رسد به آیتالله. در دورهٔ خامنهای، ولی فقیه تبدیل شد به «ولایت مطلقه فقیه» که حتی آیتالله منتظری که ابتدا قرار بود جانشین خمینی شود، آن را «شرک» نامید.
امروز خامنهایِ ۸۳ ساله که مریض هم هست، به نظر میرسد مشغول محیاکردن پسرش مجتبی برای تبدیل شدن به رهبر بعدی است؛ که او هم آخوندی به مراتب دونپایهتر از پدرش در زمان رهبرشدن است. رهبر شدن او دیگر تهماندهٔ مشروعیت ولایت فقیه را هم از بین خواهد برد، و نشان خواهد داد که ولی فقیه فرقی با سلطان ندارد.
و اگر این چنین شود، اعتراضاتی به مراتب بزرگتر از خیزش جاری ممکن است در بگیرد، چون همین حالا هم یکی از شعارهای مکرری که در خیابانها شنیده میشود این است که: «مجتبی بمیری، رهبری را نبینی».