مهاباراتا حکایتِ زمانهٔ ماست. این حماسهٔ باستانی هندی (که با نام رزمنامه به فارسی ترجمه شده است)، حولِ سیاستهای کثیف، مردانِ بدرفتار و جنگ میگردد. در این داستانِ تاریک، اوضاع همیشه بدتر و بدتر میشود تا اینکه عصری بیسابقه از تباهی موسوم به کالییوگا (عصر گناه) ظهور میکند. مطابق مهاباراتا، ما هنوز در عصر کالی زندگی میکنیم که وقایع وحشتناک جدیدی را بر ما آشکار خواهد کرد تا وقتی که دنیا به آخر برسد.
مهاباراتا اولینبار به سانسکریت (زبان اصلی ادبیات هند باستان) نوشته شد و آن را به شاعری موسوم به ویاسه در حدود ۲۰۰۰ سال پیش نسبت میدهند. این حماسه میخواست مقولهٔ تازهای از سیاستِ کثیف را آشکار و از آن انتقاد کند؛ سیاستی که ناشی از انتقال نظام قبیلهای به جامعهای مبتنیبر دولت در شمال هند بود.
این حماسه، به دو گروه عموزاده موسوم به «پنجالها» و «کوروها» میپردازد که هرکدام داعیهٔ تاجوتختِ هاستیناپور را دارند. در ثلث اول داستان، این خاندانِ تفرقهآلود سعی میکند مناقشهٔ درونیِ خود را بر سر جانشینی، به شیوههای مختلفی حلوفصل کند؛ مثلا: قمار، نیرنگ، قتل و مذاکره. اما همهٔ اینها شکست میخورد. پس جنگ درمیگیرد، و بخش میانیِ مهاباراتا، جنگی تقریبا جهانی را روایت میکند که در آن تمام قوانین نبرد نقض میشوند، و هر بار قساوتِ تازهای بروز میکند که از موارد قبلی بدتر است. در پایانِ این حمام خون، پنجالها هستند که پیروز میشوند. در ثلث آخرِ حماسه، پنجالها بر جهانِ پسارستاخیزی حکومت میکنند تا اینکه سالها بعد خودشان هم میمیرند.
فساد اخلاقی، سیاستبازی، تبعیض جنسی و مسائل هویتی، همگی مسائل عمومی زندگی بشر هستند که همچون دوهزار سال پیش، امروز در دوران ما هم وجود دارد.
مهاباراتا اولینبار دو هزار سال پیش تالیف شد اما تا امروز افراد مختلفی آن را تغییر دادهاند تا ایدههای تازهای را که با اوضاع جدید سازگار باشد به آن اضافه کنند. امروز هزاران نسخهٔ دستنویسِ سانسکریت از این اثر موجود است، و هیچکدام از این متون شبیه هم نیستند. برخی از محبوبترین بخشهای مهاباراتا، قرنها بعد از تالیف اولیهٔ داستان اضافه شدهاند ــ منجمله اینکه گانِش خدای هندو که سری فیلگونه دارد، این حماسه را از ویاسه شنید و با عاجِ شکستهٔ خودش آن را نوشت.
مهاباراتا خیلی طولانیست: تقریبا هفت برابرِ ایلیاد و اودیسه [حماسههای یونانی]، و ۱۵ برابرِ کتاب مقدس مسیحیان. خطِ داستان چندین نسل را شامل میشود و گاهی دنبال داستانهایی فرعی میرود که هرکدامشان به اندازهٔ یک رمانِ مدرن هستند. اما گذشته از درازای داستان و تنوع آن، مهاباراتا را میتوان مجموعهحکایاتی دربارهٔ رذیلتِ انسان دانست.
نابرابری و رنج بشر، حقایق زندگی در مهاباراتا هستند. این اثر چشماندازی ارزشمند و دیدگاهی بهتر دربارهٔ نقش بیعدالتی در جهان امروز ما به دست میدهد. مهاباراتا، درون منجلابِ اخلاقی و رفتاری شخصیتها، سعی میکند دارما را هم نشان دهد ــ که شیوهٔ دادگری یا راهنمای حیات بشری در اندیشهٔ هندوست. ولی خط تمایز بین فضیلت و رذیلت (دارما و آدارما) اغلب مبهم است. آدمبدها گاهی اخلاقیتر از آدمخوبها رفتار میکنند و آدمخوبها خودشان نواقص عمیقی دارند. در اخلاقیاتِ رنگارنگِ این حماسه، قیود اجتماعی و سیاسی دست و پای همه را بسته است.
بهیشم، یکی از نیاکانِ مشترک و شخصیتِ پدربزرگمانند برای هردو گروهِ عموزادهها، شخصیتی محوری در مهاباراتا است. او که زیاده به خانوادهاش وفادار است، سوگند میخورد مجرد بماند تا پدرش بتواند با زنی جوانتر (که دوست داشت فرزندانش وارث تاجوتخت شوند) ازدواج کند. انگیزهٔ بهیشم، یعنی عشق به پدر، چیز خوبی بود اما نتیجهٔ منعِ خودش از داشتنِ فرزندان این بود که سلسلهٔ جانشینیِ پدر به برادرانِ کوچکترِ بهیشم و فرزندانِ آنها رسید: یعنی پنجالها و کوروها که باهم وارد جنگ شدند. حتی وقتی خانوادهٔ بهشیم از کوروها (آدمبدها) حمایت میکند، او کماکان به خانوادهاش وفادار میماند.
در مهاباراتا گاهی حتی خدایان هم کارهای ناخوشایندی میکنند. کریشنا در چند مورد بر دروغ صحه میگذارد. حتی وقتی کریشنا بر رعایتِ دارما تاکید میکند، نتیجهاش ممکن است غیر قابل قبول باشد. مثلا وقتی آرجونا، سومین برادرِ پنجال و بهترین جنگنجوی آنها، در جنگ با خانوادهٔ خود و کشتن عدهٔ زیادی از مردم تردید میکند، کریشنا با سخنانی شیوا او را متقاعد میکند تا وارد جنگ شود.
سخنان کریشنا خطاب به آرجونا، با نامِ بگودگیتا (ترانهٔ خدا) شناخته میشود، و امرزه غالبا بهصورتِ اثری مستقل قرائت میشود و مردم زیادی در دنیا آن را همچون راهنمای اخلاقیات و خشونتپرهیزی محترم میشمارند. در قرن بیستم، مهاتما گاندی این اثر را مشوّق مقاومتِ غیرخشونتآمیز دربرابر ظلم استعمار میدانست. ولی در مهاباراتا، بگودگیتا قتلعام را توجیه میکند.
«مهاباراتا» یعنی «داستان بهاراتها» که نام خاندان محوری داستان است. اما در بسیاری از متون هندی مدرن، مهاباراتا بهمعنای جنگی بزرگ است. موضوع اصلی این حماسه، جنگ است. جنگی که به مناقشهٔ جانشینی بین پنجالها و کوروها پایان میدهد، و بیشترِ دنیا را به گردابِ ویرانی فرو میبرد. علاوهبر مردم سراسر شبهقارهٔ هند، یونانیان، پارسیان و چینیان هم درگیر این جنگ میشوند.
در نظام طبقاتی، اصل و نسبْ هویت را تعیین میکند. بسیاری سعی میکنند حصار طبقاتی را بشکنند، اما عاقبت شکست میخورند.
پنجالها پیروز میشوند، اما به بهای جان انسانهای زیاد. دهها هزار شعرِ این حماسه، با توصیف جزئیاتی جانگداز و خونین، خوانندگان را وامیدارد که آن هزینهٔ انسانی را تصور کنند. پنجالها اعضای زیادی از خانوادهٔ خودشان را هم میکشند، منجمله بزرگانی که باید احترامشان حفظ میشد. این پیروزی وقتی تلختر میشود که در شب آخر جنگ، اعضای باقیماندهٔ کوروها، دزدانه به اردوگاه پنجالهای خوابآلود شبیخون میزنند و تقریبا همه را میکشند، منجمله همهٔ پسرانِ طرفهای فاتح را.
بعد از این کشتار، وقتی زمین غرق خون شد و بیشتر شخصیتها مردهاند، جُدشتر بزرگترین برادر پنجالها، به این نتیجه میرسد که دیگر تاجوتختِ هاستیناپور را نمیخواهد. حکومتی که با نیرنگ، گناه و مرگ حاصل کردهاید، چه ارزشی دارد؟ جدشتر میگوید:
«ما اهلِ خودمان را هم کشتیم؛ از این فرمانروایی چه خیری حاصل آید؟
لعنت بر راه و رسمِ شاهان! لعنت که غالبْ حق است!
لعنت بر غوغایی که ما را به این مصیبت کشانْد!»
جدشتر شخصا میخواست در جنگل عزلت اختیار کند اما متحدانش نهایتا او را قانع میکنند که وظیفهٔ حکمرانی را محقق سازد. هنوز برای بسیاری از خوانندگان، این سوال وجود دارد که جدشتر شاید حق داشت که بخواهد از یک پیروزی سیاسیِ تلخ طفره برود.
مهاباراتا چندین سال حکمرانیِ جدشتر را دنبال میکند. در پایان، پنج برادرِ پنجال و همسرشان دروپادی [زنِ مشترکشان] میمیرند. این شش نفر در راهِ بهشتْ مدتی را در جهنم سپری میکنند. این انحراف، دارما و عدالت را زیر سوال میبرد و دوباره یادآوری میکند که مهاباراتا حماسهای است که اخلاقیاتِ ادعاییِ خودش را هم تضعیف میکند.
مهاباراتا جنبههای فلسفی و اخلاقی فراوانی دارد، خصوصا درباب ماهیت رنج بشر بهعنوان معضلی همیشگی پیشروی نظامهای اخلاقی. اما آیا این اثر جایگاهِ ادبی دارد؟
این اثر را یک کاویا (یا شعر حماسی) محسوب میکنند. در ادبیاتِ سانسکریت کلاسیک، هر کاویا باید به یک حسِ زیبا یا راسا مربوط باشد. هر راسا یک اسمِ مخصوص دارد، مثلا شرینگارا (عشق شهوانی) یا ویرا (دلاوری).
اما حکایتِ سیاست و رنج، کدام حس زیبا را ممکن است در خواننده برانگیزد؟ یکی از متفکران هندیِ پیشامدرن که به این پرسش دچار شده بود، پیشنهاد داد که به مجموعهٔ هشتتاییِ راسا، یک مقولهٔ جدید هم اضافه شود که ممکن است برای مهاباراتا مناسب باشد. این مقوله که شانتا نام دارد بهمعنای خاموشی یا روگردانی از دنیاست. ایدهاش آن است که آدمها بعد از آلودگی به سیاستِ کثیف و خشونتی که در مهاباراتا توصیف شده، از امور دنیوی سرخورده میشوند و دنیا را ترک خواهند کرد و به سمت چیزهای معنویتر خواهند رفت، همان کاری که جدشتر میخواست بکند.
مهاباراتا بسیاری از شنایعی را که نشان میدهد، محکوم هم میکند، اما یکی از حوزههایی که مهاباراتا واکنشِ سردی به آن نشان میدهد، رفتار با زنان است. داستان دروپادی، اصلیترین شخصیت زن پنجالها، از همه معروفتر است. پیش از جنگِ بزرگ، شوهرش جدشتر او را در قمار میبازد، و مالکانِ تازهٔ دروپادی، یعنی کوروها، در دربارِ خود پیش چشم همه او را برهنه و به او تجاوز میکنند. مهاباراتا این را محکوم میکند، اما درعینحال، زبان گزندهٔ دروپادی ممکن است احساس ترحم برای او را کم کند.
دروپادی وقتی در قمار قربانی میشود، با اسیرکنندگانش جر و بحث میکند. اول صدایش را در قصر بلند میکند. سپس، بعد از آنکه کشانکشان به تالار عمومیِ کاخِ کوروها برده میشود (جایی که سنتاً محلی مردانه است)، آشکارا این وضعیت را «ظلمی وحشیانه» میخوانَد که تمام بزرگانِ حاضر در آن شریکند. ابراز وجودِ او در تالارِ مردان جواب میدهد، و پادشاه کوروها، دهرتراشت را متقاعد میکند که او و خانوادهاش را آزاد کند. اما در دنیایی که زنانِ محجوب را ترجیح میدهد، میلِ دروپادی به بیان رنجهایش، باعث میشود که او همیشه بهعنوان زنی سلیطه و دردسرساز معروف باشد.
آرجونا در یک مراسمِ همسرگزینی برندهٔ دروپادی شد، و اینگونه دروپادی عضوی از خانوادهٔ پنجال شد. در چنین مراسماتی، زن بهعنوان جایزهٔ فردِ پیروز در رقابت، به او داده میشود. اما مادر آرجونا به او میگوید که این جایزه را با برادرانش قسمت کند، پس دروپادی پنج شوهر پیدا میکند. برای تحقق حرف مادر، هر پنج برادرِ پنجال با دروپادی عروسی میکنند.
هیچکس اصلا از دروپادی نمیپرسد که آیا چندشوهری را میخواهد یا نه، و این سوال اصولا اهمیتی برای خوانندگان نداشت. اما مهاباراتا برای این کار توجیهاتی ارائه میکند که دروپادی را مقصر نشان میدهد. مثلا اینکه دروپادی در زندگیِ قبلیاش، شوهری با پنج صفت میخواست؛ اما شیوا (خدای هندو) که نتوانست شوهری با همهٔ آن صفات برای او پیدا کند، پنج شوهر به او داد. یعنی او نباید زیادهخواهی میکرد.
در فرهنگهای اصلی هندی، شخصیتِ دروپادی هرگز یک الگو نبوده است. در برخی آثار بعدی بومی و سانسکریت، او را مسخره کردهاند. حتی امروز در عروسیهای هندو انتظار میرود که عروس شبیه سیتا قهرمان حماسهٔ رامایانا باشد (که زنی فداکار و محجوب بود). هیچکس هرگز نمیگوید عروس باید شبیه دروپادی باشد، مگر اینکه هدفش فحشدادن به تازهعروس باشد.
جنسیتزدگی هرگز از بین نرفته، و یکی از مولفههای حیاتیِ ایدئولوژیهای افراطی و مردسالار است.
ضمنا در مهاباراتاْ آدمربایی شیوهای مقبول برای وادارکردن زن به ازدواج است. مثلا آرجونا در نگاه اول (یا از روی شهوت) عاشق سوبدرا میشود اما مطمئن نیست که او هم دوستش دارد و او را میدزدد. در برخی روایتهای مدرن، این داستان را اصلاح کردهاند ــ مثل سریالی که در یکی از تلویزیونهای هند بخش شد ــ طوری که از زنستیزیِ آن کاسته است.
دنیای مهاباراتا علیه زنان است. دنیای امروز ما فرقهایی دارد اما برخی اصول اساسی هنوز همان است. مثلا بعضیها مصیبتِ دروپادی را با ماجرای تجاوز و قتل نیربایا (نام مستعار دختری که سال ۲۰۱۲ در دهلی قربانی تجاوز گروهی شد) مقایسه کردهاند. نیربایا (بهمعنی بیباک) دربرابر مهاجمان خود مقاومت کرد و یکی از متجاوزان بعدا گفت که این مقاومت، او و همدستانش را برانگیخت که وحشیتر شوند. با گذشت دو هزاره، این «درس اخلاقیِ» گمراهکننده هنوز به قوت خود باقیست: او نباید با رفتار ظالمانه مخالفت میکرد.
مهاباراتا معرفِ نظام طبقاتی دنیاست که مطابق آن، اصل و نسبْ هویت را تعیین میکند. بسیاری از شخصیتها سعی میکنند تا حصار طبقاتی را بشکنند، اما معمولا عاقبت شکست میخورند. یکی از این داستانها، حکایت کارنا است [یکی از برادران پنجال]، که گویای محدودیتهای فرد برای احیای هویت خود است.
مادر کارنا، موسوم به کُنتی، مادرِ پنج برادرِ پنجال است، اما کارنا جزوِ این پنج نفر حساب نمیشود. مطابق داستان، وقتی کُنتی دختربچه بود، حکیمی به او مژده داد که هر وقت بخواهد میتواند از هر کدام از خدایان درخواست کند تا او را باردار کند. کنتی وقتی که هنوز ازدواج نکرده بود، یک شب سوریا (خدای خورشید) را صدا میزند. سوریا بر او ظاهر میشود و روشناییِ او کنتی را میترساند؛ کنتی از سوریا میخواهد ترکش کند، اما سوریا که خدایی مذکر است، اصرار میکند بماند و کنتی را حامله میکند، و نتیجه کارنا است.
این حاملگی در آینده زندگیِ نامطلوبی را برای کارنا رقم زد. کنتی از خشم پدر خود میترسد: مبادا بفهمد که او بدون شوهر صاحب فرزندی شده است. پس کارنا (پسر اولش) را بعد از تولد در سبدی به رودخانه میاندازد. یک زوجِ عقیم از طبقهٔ فرودست، نوزادِ رهاشده را مییابد و او را همچون فرزند خود بزرگ میکند. این داستان شبیه داستان موسی است، ولی طبقات اجتماعیِ نوزاد و والدین در آن برعکس است. مثل موسی، کارنا هرگز نمیتوانست از حق تولد خود رها شود.
ملیگراییِ قومی و مذهبی امروز هم مثل دوران باستان رواج دارد و خشونت و مرگ ابزارهایی پرکاربرد برای دولتها هستند.
کارنا زرهی درخشان دارد که از پدرش به ارث برده است و نشانههای دیگری دارد که حاکیست جنگاوری بزرگ خواهد شد. او در یک مسابقهٔ شرکت میکند که پنجالها و کوروها هم در آن شرکت دارند. وقتی از اصل و نسبِ کارنا را جویا میشوند، معلوم میشود که فرزندِ پدر و مادری از طبقهٔ فرودست است و بهیم (یکی از آدمخوبها) او را مسخره میکند. کوروها (آدمبدهای داستان) که حس میکنند شاید بتوانند دوستِ تازهای بیابند، سلطنتِ قلمرویی را به کارنا میدهند و او را بهعنوان یک پادشاه، مجاز به جنگیدن میکنند. در این نقطه از داستان، کسی نمیداند که کارنا درواقع برادر ارشدِ پنجالهاست و بهخاطر حق تولدش، ازقبل هم پادشاه بود؛ تنها کسی که خبر دارد، مادرش کنتی است که خاموش وقایع را دنبال میکند.
کارنا که از بقیه بود بزرگتر بود، باید پادشاه میشد و کریشنا پیش از جنگِ بزرگ سراغ کارنا میرود تا در تلاشی مذبوحانه همین را ثابت کند، و گفتگوی آنها یکی از جالبترینها در مهاباراتا است. سوالات اساسیِ مطرحشده، همان پرسشهای همیشگی هستند: چه چیزی هویت فرد را تعیین میکند؟ آیا فرد میتواند هویت واقعی خود را تغییر دهد؟ چه کسی برای هویت واقعی ما را تصمیم میگیرد؟ آیا میتوانیم از سرنوشتمان بگریزیم؟
کارنا درخواست کریشنا را برای پذیرفتنِ جایگاه خود بهعنوان ارشدِ پنجالها و نشستن بر تخت سلطنت رد میکند. او نانونمک را به خون ترجیح میدهد و با کوروها میمیرد. اما به گفتهٔ ویاسه و بسیاری دیگر از مولفان ناشناس مهاباراتا، کارنا صرفنظر از اعمالش، هرگز جزوِ کوروها نبود. در پایانِ حماسه، کارنا مختصرا در جهنم با پنجالها محشور میشود، درحالی که کوروها در بهشت متنعم میشوند.
این دیدگاه که ما نمیتوانیم از اصل و نسبمان عبور کنیم، ممکن است برای برخی آدمهای مدرن تاریک بهنظر آید. مثلا داستان ایکلاویا را درنظر بگیرید. ایکلاویا اهل قبیلهای (به نام نیشادا) است که خارج از نظام طبقاتی چهارگانهٔ هندو است. او قلبا میخواهد یک جنگجو (کشاتریا) باشد و از درونا که هم به پنجالها و هم به کوروها جنگیدن آموخت، مبارزهکردن را بیاموزد. اما درونا بهخاطر تبعیض طبقاتی، از تعلیم ایکلاویا سر باز میزند. ایکلاویا با استفاده از یک مجسمهٔ سفالیِ درونا، خودش هرروز تمرین میکند و بعد از مدتی مهارتش از آرجونا فراتر میرود. آرجونا هم از درونا میخواهد که اکلاویا را وادار کند شستِ دستش را قطع کند تا مطمئن شود که اکلاویا هرگز تیراندازی نخواهد کرد. درونا هم به بهانهٔ دریافتِ «حق استادی» چنین میکند، چون اکلایوا با مجسمهٔ درونا تمرین کرده بود. اکلاویا که تعصباتِ نظامِ کاستی را (که او را قربانی میکرد) کاملا پذیرفته بود، شستِ خود را قطع میکند و دیگر هرگز تهدیدی برای آرجونا نیست. پیامِ متن این است که نظام طبقاتیِ کاستی (رفتار متناسب با طبقهٔ اجتماعی و سنوسال) بههرحال حرف آخر را میزند.
شاشیکانت هینگونکار، مولفی از طبقهٔ دالیت (پایینترین طبقهٔ هندو) شعری با این مضمون دارد:
«اگر شستِ خود را نگه میداشتی، تاریخ طور دیگری رقم میخورد.
اما … تو شست خود را دادی و تاریخ مالِ آنها شد.
اکلاویا، از آن روز به بعد کسی حتی نگاهت نکرده است.
مرا ببخش اکلاویا، من دیگر گول حرفهای قشنگشان را نمیخورم؛
شستِ من هرگز شکسته نخواهد شد.»
گفته میشود که مهاباراتا مربوط به تمامیت حیات بشر است، و در شعری از کتاب به همین موضوع اشاره شده است:
«ای نوادگانِ مهاباراتا؛ آنچه اینجا از هدف حیات بشر گفته شده ــ نیکوکاری، ثروت، لذت، و آزادی ــ
شاید جای دیگری یافت شود. اما آنچه اینجا نیست، هیچ جای دیگر هم نیست.»
درواقع، وعدههای مهاباراتا مبنیبر کاوشِ فساد اخلاقی، سیاستبازی، تبعیض جنسی و مسائل هویتی، همگی مسائل عمومی زندگی بشر هستند که در زمانهٔ ما هم صادق است. طی چند سال گذشته، سیاست در هندوستان و آمریکا به تاریکی گراییده است، چون هر دو کشور به ارزشهایی چون کثرتگرایی پشت کردهاند به ملیگراییِ قومی و مذهبی روی آوردهاند. خشونت و مرگ ابزارهای پرکاربردی برای دولتها هستند.
جنسیتزدگی هرگز از بین نرفته است، و یکی از مولفههای حیاتیِ ایدئولوژیهای افراطیِ دستراستی و مردسالار است. ازین گذشته، معضلات همهگیری کرونا، به تثبیت نقشهای جنسیتیِ قهقرایی در بسیار جوامع جهان کمک میکند. فشار مشکلات جسمی، روحی و شغلیِ ناشی از همهگیری کرونا بر زنان، سنگین و رو به افزایش است.
مسئلهٔ هویت هم معضلی برای ماست. نظام طبقاتی هنوز بهقوت خود باقیست؛ هم در هند و هم خارج از آن. ضمنا ما هنوز با برخی مشکلات عصر مدرنتیه منجمله نژادپرستی درگیر هستیم. مهاباراتا وعدههای دروغ برای حل مسائل نمیدهد، اما ابزارهایی برای تعمق دربارهٔ آنها به ما میدهد، حتی اگر آینده تاریک بهنظر آید. خودِ حماسه چنین پیشگویی میکند:
«شاعرانی این حماسه را قبلا سرودهاند.
برخی هم امروز آن را روایت میکنند.
و راویانی دیگر در آینده آن را باز خواهند گفت.»