ادبیات، فلسفه، سیاست

tank

پایان یک توهم

یاشا مونک | دانشمند علوم سیاسی؛ دانشگاه جان هاپکینز

خاک‌پرستی و خون‌پرستی، عوام‌فریبی و شهوتِ کشورگشایی، به دورهٔ خاصی از تاریخ تعلق ندارد. این‌ها استعدادها و غرایز بشری‌ست و اگر مراقب نباشیم و نهادهای ما آن‌ها را مهار نکند، همیشه ما را تهدید خواهند کرد…

من سال ۱۹۸۲ متولد شدم. وقتی هفت ساله بودم دیوار برلین فرو ریخت. بعد اینترنت از راه رسید تا دنیا را به هم وصل کند، و بخشی از زندگی روزمرهٔ دوران نوجوانی من شد. تا به بیست‌وچند سالگی برسم، کماکان شاهد رشد و گسترش دموکراسی در دنیا بودم.

در نسل من، امید به آینده‌ای بهتر مختص آدم‌های بیش‌ازحد خوش‌بین نبود. به رغم مشکلات بزرگ ‌ــ‌ از جنگ داخلی یوگسلاوی گرفته تا واقعه تکان‌دهندهٔ ۱۱ سپتامبر ‌ــ‌ به نظر می‌رسید دنیا درحال تبدیل‌شدن به جایی صلح‌آمیزتر و روادارتر است.

تعداد جنگ‌ها واقعا رو به کاهش بود. خشن‌ترین اشکال ناسیونالیسم واقعا رو به زوال بود. سهمی از جمعیت دنیا که آزادی بیان و امکان انتخابات آزاد دارد به مقدار زیادی رشد کرد. برای چند سالِ باارزش، روحیهٔ خوش‌بینِ جهان‌شهری جای خودشیفتگی‌های پوچ را گرفت و ارزش‌های انسانی به کانون توجه کشورهای بزرگ بدل شد.

این فضا باعث می‌شد برخی رویدادهای ناگوار نوعی نابهنگامی تلقی و نادیده گرفته شود. بسیاری از هم‌نسلان من جنگ‌های داخلی را در حد قوم‌پرستی و «نفرت‌های باستانی» تقلیل می‌دادند و احیای رادیکالیسم دینی را قلمروی افراطیون می‌دانستند، و فاشیست‌ها را فسیل و مرتجع می‌خواندند و آن‌ها را جدی نمی‌گرفتند.

وقتی بیست سالم بود، از ظهور افرادی مثل سیلویو برلوسکونی، رجب طیب اردوغان، هوگو چاوز و ولادیمیر پوتین خیلی نگران بودم. ولی تهِ دلم فکر می‌کردم آن‌ها پس‌مانده‌های گذشته‌ای مخوف هستند که هرگز تکرار نخواهد شد: شیادها و افراطیون و دین‌فروشان و جنگ‌طلبانی که تهدیدی واقعی هستند ولی در نهایت موفقیتی کسب نخواهند کرد که آیندهٔ دنیای ما را شکل دهد.

به دلایل زیادی، جنگ اوکراین از اهمیت تاریخی برخوردار است. این اولین بار بعد از جنگ جهانی دوم است که یک کشور اروپایی چنین بی‌شرمانه برای تصاحبِ ارضی به کشوری دیگر تجاوز می‌کند.

ولی همان‌طور که تاریخ می‌تواند تکرار شود، اخلال‌گرانِ تاریخ هم می‌توانند پرچم تاریخ را دست بگیرند و پیشقراول آینده شوند.

در واقع امروز معلوم شده که آن پیشگویی‌های خوش‌بینانه کاملا اشتباه بود. دنیا وارد شانزدهمین سال افول دموکراسی شده، که طی یک سال گذشته بدتر هم شده است. شبکه‌های اجتماعی به جای آن‌که تفاهم را تسهیل کند، الهام‌بخش خودشیفتگی قومی بوده است. هیچ چیز، از بقای دموکراسی در قلمروهای سنتی خود تا توانایی جمعی ما برای مهار جنون دیکتاتورهای بی‌عاطفه، دیگر امر مسلم نیست.

معلوم است که خاک‌پرستی و خون‌پرستی، عوام‌فریبی و شهوتِ کشورگشایی به دورهٔ خاصی از تاریخ تعلق ندارد. این‌ها استعدادهای بشری است، و اگر مراقب نباشیم و نهادهای ما نتوانند بدترین غرایز بشر را مهار کنند (همان‌طور که در قلب اروپا رخ داد)، همیشه آیندهٔ ما را تهدید خواهند کرد.

***

به دلایل زیادی، جنگ ولادیمیر پوتین علیه اوکراین از اهمیت تاریخی برخوردار است.

این اولین بار بعد از جنگ جهانی دوم است که یک کشور اروپایی چنین بی‌شرمانه برای تصاحبِ ارضی به کشور دیگری تجاوز می‌کند. تجاوزی که دست‌کم فعلا ۴۰ میلیون اوکراینی را رعیت کرملین خواهد کرد. و بی‌شک باعث کشتار تعداد هولناکی از آدم‌های بی‌گناه خواهد شد.

این را می‌دانیم.

ولی چیزهای زیادی را هنوز نمی‌دانیم. کسانی که با اطمینانْ وقایعِ آتی را پیشگویی می‌کنند احتمالا حرف‌شان اشتباه درمی‌آید. مثل بیشتر نقاط عطف تاریخ، سناریوهای محتمل زیادند و احتمال بروز هر کدام نامعلوم. ما منتهای مراتب می‌توانیم طیف وسیعی از نتایج احتمالی را پیش‌بینی کنیم، و به خاطر داشته باشیم که تاریخ همیشه با پیچ و تاب‌های خود ما را غافلگیر می‌کند.

شاید مردم اوکراین همه را شگفت‌زده کنند و بتوانند از آزادی خودشان دفاع کنند. شاید اوکراین گورستان جاه‌طلبی‌های نئوامپریالیستیِ کرملین شود. شاید پوتین جنگی طولانی را در پیش بگیرد که به سقوط خودش منجر شود.

اما سناریوهای ناراحت‌کننده‌تر محتمل‌تر به نظر می‌رسد. شاید جنگ پوتین علیه اوکراین گامی بزرگ در جهت تاسیس امپراتوری جدید روسیه باشد. شاید اعتماد به توانایی آمریکا و متحدانش ‌ــ‌ برای نجات کشورهای کوچک و متوسط از دست جاه‌طلبی‌های همسایگان بزرگ‌شان ‌ــ‌ را از بین ببرد. شاید حتی آغاز دهه‌ها جنگ نظامی در کانون اروپا شود یا بدتر از همه منجر به کشتار اتمی شود.

پیامدهای واقعی تجاوز روسیه به اوکراین تا سال‌ها یا دهه‌ها بعد معلوم نخواهد شد. ولی در قلمروی اندیشه و ایدئولوژی، همین حالا می‌توان پیامدش را دید: اطمینان به آینده توهمی بیش نیست.

پیامدهای واقعی این تجاوز تا سال‌ها یا دهه‌ها بعد معلوم نخواهد شد. ولی در قلمروی اندیشه و ایدئولوژی، همین حالا می‌توان پیامدش را دید.

تهاجم پوتین به اوکراینْ خوش‌بینی به آینده ‌ــ‌ که در دهه‌های بعد از فروپاشی دیوار برلین بر کشورهای غربی حاکم بود ‌ــ‌ را از بین برد. اطمینانی که اساسِ جهان‌بینی ما بوده، به توهمی بدل شده است. هر موشکی که بر شهرهای اوکراین فرو می‌ریزد، تاییدی بر این توهم است.

***

من هیچ وقت در اوکراین نبودم. مثل هر کشور دیگری که هرگز به چشم خودتان ندیده‌اید، اسم شهرها کلماتی انتزاعی به نظر می‌رسد. ولی بسیاری از نیاکان من در سرزمینی زندگی کردند و مردند که امروز هدف موشک‌های روسیه است. هر دو پدربزرگ من، و هر دو مادربزرگ من، همگی در شهر لویو (لووف) یا اطراف آن متولد شدند. زندگی آن‌ها عمیقا متاثر از حوادث تاریخی بود. آن‌ها خانوادهٔ خود را در کشتارهای هولوکاست از دست داده بودند: پدر و مادر، پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها، بیشترِ خواهر و برادرهای خود را.

حالا که به تحولات دهشتناک اوکراین نگاه می‌کنم، مدام به این فکر می‌کنم که نسل کودکان آن‌ها، که درست بعد از جنگ جهانی دوم به دنیا آمدند، مدتی طولانی از صلح و امنیتِ نسبی بهره بردند. هرچند به خاطر برنامه‌های ضدیهودی مورد حمایت دولت لهستان در دههٔ ۱۹۶۰، زندگیِ پدر و مادر خودم شدیدا آسیب دید و باعث آوارگی‌شان از آن کشور شد، ولی آن‌ها دیگر هرگز بستگان خود را در جنگ، قحطی، یا نسل‌کشی از دست ندادند.

زمانی خیال می‌کردم که دنیای من بیشتر شبیه دنیای پدر و مادرم بوده تا دنیای پدربزرگ و مادربزرگم. فکر می‌کردم خیلی خوش‌شانسم که در عصر روشنفکرتری به دنیا آدم؛ عصری که شاهد رشد تفاهم است، و جنگ‌طلبی و کشورگشاییِ دیکتاتورها رو به زوال است. ولی درس عبرتی که از جنگ بی‌رحمانهٔ پوتین علیه اوکراین می‌گیریم این است که این امید نسبی احتمالا توهمی بیش نیست. باشد که بخت یار ملت اوکراین باشد.

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش