بانکدارها معمولا تیپِ محافظهکارند. موقّر لباس میپوشند؛ عادات ثابت و متوازنی دارند؛ هر روز سرِ ساعت مشخصی میآیند سر کار و میروند. مهمتر از همه، مدلِ کسبوکارشان محافظهکارانه است: آنها فقط به کسی وام میدهند که بهدقت او را بررسی کرده باشند. بانکدارها با بررسیِ حسابشدهٔ داراییها و سوابق اعتباریِ وامگیرنده، مطمئن میشوند که دریافتکنندهٔ پولْ وامهای خود بهعلاوهٔ بهرهٔ آن ــ که منبعِ درآمد بانک است ــ را سر موقع پس خواهد داد. بانکدارانِ سنتی در واقع واسطههای مالی هستند که سرمایه را بین تعداد زیادی از دریافتکنندگان توزیع میکنند و بازدهِ متوسطی از این پولهای توزیعشده دریافت میکنند. مجموع تعداد عظیم سرمایهگذاری، کسبوکاری امن و مطمئن ایجاد میکند.
***
ولی گروهی از واسطههای مالی هستند که طور دیگری عمل میکنند. این دسته از بانکداران وقتی به دریافتکنندگان پول میدهند، سود نمیگیرند، بلکه در پروژههایی که پولشان را میدهند سهام دریافت میکنند. آنها داراییِ دریافتکنندگانِ پول را زیر ذرهبین نمیبرند ــ چون خیلی از آنها داراییِ خاصی ندارند. این بانکدارانْ شخصیتِ دریافتکننده را تحلیل میکنند، و اغلب در جستجوی صفات شخصیتی هستند ــ مثلا تهور و تمایل به ریسککردن ــ که این صفات برای بانکدارانِ سنتیْ خطِ قرمز محسوب میشود و اگر کسی اینگونه باشد از او اجتناب میکنند.
این نوع سرمایهگذاریِ غیرمتعارف را سرمایهگذاریِ «ریسکی» یا «خطرپذیر» میگویند؛ و ریسککردنْ بدترین کابوسِ بانکدارانِ سنتی است. سرمایهگذارانِ «ریسکپذیر» توقع ندارند که تمام پروژههایشان سودآور باشد. برعکس، انتظار دارند بیشتر سرمایهگذاریهایشان غیرسودآور باشد.
در این مدل تجاری، چند سرمایهگذاریِ فوقالعاده موفق همراه با تعداد زیادی پروژهٔ غیرسودآور ترکیب میشود. برای همین در پرتفولیوی سرمایهگذارانِ ریسکپذیر، تعداد زیادی پروژهٔ شکستخورده به علاوهٔ چند بسیار پروژهٔ موفق وجود دارد. این سرمایهگذاران از ابتدای کار نمیدانند کدام پروژهها سودآور و کدام ناموفق خواهد بود؛ پس زیانِ مالیِ زیادی را میپذیرند تا اینکه چند کار موفق داشته باشند. اما در میان معدود پروژههای موفق، بعضی از آنها بینهایت پولساز میشود. در این الگوی پولسازی، ۸۰ درصدِ سود ناشی از تقریبا ۲۰ درصدِ سرمایه است ــ که به این میگویند «قانون توان».
سرمایهگذارانِ ریسکپذیرِ پیشرو که بیشترشان در سیلیکون ولی (کالیفرنیا) هستند، بر اساس همین الگوی تجاری به ثروتمندترین افراد دنیا بدل شدند. ولی این مدل تجاریْ دنیای ما را هم تغییر داد. این افراد بسیاری از موفقترین و تاثیرگذارترین کمپانیهای آمریکا و دنیا را طی چهار دههٔ گذشته تاسیس کردند، از جمله اپل، گوگل، فیسبوک، ایبی، اوبر و بسیاری دیگر.
سباستین مالابی ژورنالیست و مولف انگلیسی ساکن نیویورک اخیرا در کتابی با عنوان «قانون توان»، به تاریخچهٔ سرمایهگذاریِ ریسکی از اواخر دههٔ ۱۹۵۰ تا به امروز پرداخته است. او همینطور کارشناس شورای روابط خارجی در آمریکاست، و پیش از این در باب موضوعاتی مثل بانک جهانی و پوشش سرمایه کتاب نوشته است. در کتاب اخیر، او به نحوهٔ تکامل صنعت سرمایهٔ ریسکی طی دهههای گذشته پرداخته، و موفقترین فعالان و کارآفرینان این حوزه مثل استیو جابز را زیر ذرهبین برده است.
موفقیتِ سرمایهگذارانِ ریسکپذیر به خاطر این نیست که آنها دنبال پروژههایی میروند که کالاهای صرفا بهتر یا ارزانتر از آنچه در بازار موجود است تولید کنند، بلکه آنها دنبال محصولات و روندهای کاملا جدید و متفاوت و گاهی انقلابی هستند. از آنجایی که پروژههای موفق از این نوع، تقریبا رقیبی در بازار ندارد، اگر موفق شوند، تنها بازیگر میدان هستند، و بازارهای انحصاریِ بسیار پرسودی برای خودشان درست میکنند. سرمایهگذارانِ ریسکپذیر و به عبارتی مشتریانشان، دنبالِ تولید کالاهای بهتر نیستند، بلکه بیشتر دنبال کشف آینده هستند.
***
اما انقلابِ دیجیتال بود که بسترِ تکنولوژیک را برای ظهور سرمایهگذاریِ ریسکی فراهم کرد. بیشترِ کمپانیهایی که با این شیوهٔ تجاری تاسیس شدند، به نوعی با سیلیکون، میکروپروسسور، کامپیوترها، و اینترنت کار میکنند. اولین شرکتی هم که از سرمایهٔ ریسکی سود برد، یک شرکت تولید محصولات نیمههادی بود.
دو ویژگی سرمایهگذاریِ ریسکی بود که کمک زیادی به موفقیتش کرد.
اول، برخلاف بانکداران سنتی، سرمایهگذارانِ خطرپذیر صرفا پول خود را به شرکتهای نوپا تزریق نمیکنند. بلکه مثل مربی عمل میکنند، مثلا در مورد استخدام افراد، مدیریت، بازاریابی و دیگر جوانب کسبوکار مشاوره میدهند. در واقع کارآفرینانی که سرمایه را دریافت میکنند، به اینگونه توصیهها و مشاورات نیاز دارند چون بیشترشان ایدههای خوبی دارند ولی فاقد تجربهٔ مدیریتِ یک کمپانیِ واقعی هستند. دوم، سرمایهگذارها در موقعیتی هستند که بهراحتی میتوانند چنین خدماتی را ارائه کنند چون دور و برِ آنها شبکهای از افرادِ همفکر با مهارتهای مرتبط قرار دارد که میتواند به کارآفرینانِ تازهکار کمک کند.
اما آیا این شکلِ غیرعادی از واسطهگریِ مالی میتواند نقش مهم فعلی خود در اقتصاد دنیا را حفظ کند؟ این نوع سرمایهگذاری آمریکا محدود نیست. شرکتهای سرمایهگذاریِ خطرپذیر در بخشهای دیگر دنیا خصوصا چین هم دیده میشوند. ولی دربارهٔ بقای این مدلِ مالی تردیدهایی وجود دارد.
کارآفرینانِ نوپا که دریافتکنندهٔ سرمایهٔ خطرپذیر هستند، تا حدی به این خاطر موفق میشوند که کمپانیهای ثروتمندِ رقیبْ تمایلی به تولید محصولاتِ جدید برای جایگزینکردنِ محصولاتِ فعلیِ خود ندارند. که این فضایی خالی را در بازار برای تازهواردها ایجاد میکند. ولی شرکتهای بزرگِ تکنولوژی که خودشان با سرمایهٔ خطرپذیر شروع کردهاند، در حوزهٔ محصولاتِ تحولآفرینْ سرمایهگذاری زیادی میکنند، و با استفاده از منابع عظیمشان و خریداریِ شرکتهای نوپایی که ممکن است تهدیدی برایشان باشند، بر این مسئله فائق میآیند.
و بهطور کلیتر، این تصور وجود دارد که تکاملِ تکنولوژی وارد مرحلهای شده که در آن، پیشرفتهای اقتصادیْ وابسته به بهبودهای تدریجیِ ناشی از سرمایهگذاریهای بزرگ از سوی شرکتهای بزرگ و دولتهاست، و نه جهشهای بزرگِ روبهجلو بر اساس ایدهها و تخیلات نوابغ. مثلا تکنولوژی «سبز» که میخواهد دنیا را از دست سوختهای فسیلی راحت کند، عمدتا در این چارچوب میگنجد. اگر اینطور باشد، سرمایهگذاریِ ریسکی بهعنوان یک مدل تجاریْ دوام زیادی نخواهد داشت.
البته مالابی مخالف است. او معتقد است سرمایهگذاریِ خطرپذیر کماکان پررونق خواهد بود، چون امروز بخش بزرگی از سرمایهٔ شرکتها، سرمایهٔ غیرمادی است: در تحقیق و توسعه، طراحی، بازاریابی، تحلیل کسبوکار، و نرمافزار. این سرمایهگذاریِ غیرمادیِ جدید، دقیقا همان چیزیست که سرمایهگذارانِ خطرپذیر میخواهند.
مالابی در کتاب خود شرح جالبی از سرمایهگذاری ریسکی از آغاز تا امروز نوشته است. اما اینکه این داستانِ دورهٔ خاصی از تاریخِ امورِ مالی باشد که ظهور و سقوطِ شکلی غریب اما مهم از بانکداری را به تصویر میکشد، یا شرحی بر نحوهٔ تولد یک مدل تجاری انقلابی، چیزیست که در آینده معلوم خواهد شد.