لاتین، عربیِ کهن و سانسکریت زبان بومی هیچ جایی نبودهاند. اینها زبانهای بینالمللی بودند، یعنی کلان-زبانهایی که طوری تکامل یافتند تا بین لهجههای محلی ارتباط برقرار کنند، و آنقدر رشد کردند تا به زبانهای جهانی تبدیل شدند. هر که میخواست نویسنده یا به این زبانها مسلط شود، باید صیغهها و صرفها و واژگان و ترتیب افعال آنها را به خاطر میسپرد. این زبانهای رسمی در کلاس درس و طی دوران رشد و بلوغ آموخته میشد. زبانهای بینالمللی قدیم شاید شایان احترام باشند، ولی شاید نشود مثل زبان مادری عاشقشان شد ــ مثل زبانی که اولین بار آن را شنیدید و آهنگ صدای مادر را برایتان تداعی میکند.
***
در اروپای غربی، ظهور زبانهای ملیِ اروپایی، پایانی بر سیستم زبان چندملیتی بود. چون اجازه داد که مولفان و نهادهای دولتی بدون نیاز به زبان لاتین کار خود را بکنند. به این ترتیب، متکلمان زبان بومی از گهواره تا گور همه چیز از لالاییها تا حماسهها و از درسهای مدرسه تا معاهدات رسمی را میتوانستند بفهمند. انقلاب زبانهای بومی در اروپای غربی در جایی بسیار دورتر از قلب امپراتوری روم رخ داد ــ در جایی که لاتین ریشههای عمیقی نداشت، مثلا در ایرلند و ایسلند ــ و کمکم به سمت مدیترانه سرایت کرد. یکی پس از دیگری در مناطق مختلف، کاتبان و منشیان و نویسندگان برای ثبت اسناد و قراردادهای رسمی، نگارش اشعار و نهایتا قوانین و مقالات علمی، به زبانهای محلی خود رجوع کردند.
البته این روند تاریخیْ تدریجی بود و از ابتدا تا انتهای آن بیش از هزار سال طول کشید. بخشهایی از قدیمیترین گرامر زبان ایرلندی به قرن هفتم برمیگردد. ولی گالیله و کپلر در قرن ۱۷م هنوز آثار علمی خود را به لاتین مینوشتند و دانشگاههای آلمان تا قرن ۱۹م از لاتین به عنوان زبان آموزشی استفاده میکردند. ولی وقتی در ۱۲۹۵ میلادی دانته [شاعر ایتالیایی] گفت که شعرا به این دلیل زبان محلی را ترجیح میدهند که معشوقههایشان لاتین بلد نیستند، دیگر سرنوشت این زبان معلوم بود.
درباریان برای کسب اعتبار و بودن در جریان اصلی قدرت از زبان بینالمللی استفاده میکردند. برای عدهای دیگر، زبان بینالمللی راه ارتباطات علمی و تحصیل علم بوده است.
تا قرن ۱۶م که نویسندگانِ خارج از کلیسا و دانشگاه دیگر زبان بومی را اقتباس کردند، خودِ ایتالیاییها لاتین را زبانی «مرده» میخواندند. ظاهرا این اولین باری بود که ویژگیِ زنده یا مرده بودن را به زبان منسوب کردهاند. اما لاتین پیش از مرگِ نابهنگامش، مورد علاقهٔ درباریان بود. طی قرن ۱۴م، بعد از آنکه دانته انقلاب زبان مادری را به راه انداخت، یک دیپلمات ایتالیایی به اسم پترارک، ایتالیاییها را دوباره به گذشتهٔ خودشان معطوف کرد، و تعصب او به زبان لاتین الهامبخش تمایلاتِ انسانگرایانه نسبت به زبان جهانی شد.
در سال ۱۳۶۱ میلادی، پترارک در ماموریتی دیپلماتیک از تعلق خاطرش به زبان لاتین دفاع کرد. وقتی ژان دوم پادشاه فرانسه از او خواست در دربار به فرانسوی سخن بگوید، پترارک با جسارتی حیرتانگیز سر باز زد و به شاه و ولیعهد و دربار فرانسه گفت که ترجیح میدهد به زبان مشترکشان سخن بگوید. زبان مشترک آنها ــ یعنی ژان دوم که اخیرا از اسارتِ انگلستان آزاد شده بود، دربار فرانسه، و خود پترارک که در شهر آوینیون قلمروی پاپ بزرگ شده بود ــ زبان لاتین بود. پنج و نیم قرن قبل از آن (درقرن ۸م)، امپراتور شارلمان مُبلّغی به اسم آلکوئین را از بریتانیا دعوت کرد تا سبک و استعمال لاتین را به دربارش بیاموزد. خود انگلیسیها زبان لاتین را از تئودور تارسوس ــ یک یونانی که از تهاجم ایران فرار کرده بود و به بریتانیا آمده بود ــ و سفیرِ پاپ ویتالیانوس (در قرن ۸م) یاد گرفتند: این افراد هم روشنفکرانِ فرصتطلبی مثل پترارک بودند. چون استعمال لاتین، تعاملات مهم بینالمللیِ آن دوران را روانتر و راحتتر میکرد.
***
همینطور عربی صدر اسلام به وسیلهٔ کسانی که شیفتهٔ این زبان بودند تقویت شد. بسیاری از ادبای عربیِ اولیه خودشان عرب نبودند بلکه تغییر زبان داده بودند: مثلا: ابن مقفع (قرن ۸م میلادی)، که آثار مهم فارسی را به عربی ترجمه کرد، یا گروهی از مسیحیان سریانی که ــ طی جنبش ترجمهٔ قرون هشتم تا دهم میلادی ــ مقالات علمی کلیدی را به عربی ترجمه کردند. زبان عربی هم مثل بسیاری از زبانهای بینالمللی، واژگان فنی و قابلیتهای ابزاری/تحلیلی خود را در جنبش ترجمه کسب کرد.
سیبویه (ق ۸م)، اولین متخصص زبان عربی، خودش ایرانی بود. داستان زندگی او گویای این مطلب است که چهطور زبان میتواند عاشقانش را ناامید کند. گفتهاند که سیبوبه درسِ حقوق میخواند. در یکی از درسها، مرتکبِ اشتباهی زبانی شد و معلمش او را تحقیر کرد. او درس حقوق را ترک کرد و عهد کرد زندگی خود را صرف تسلط بر زبان عربی کند. تا آن مقطعِ تاریخ هنوز کسی عربی را تحلیل و صرف و نحوش را ثبت نکرده بود. تحقیقاتِ سیبویه منتج به تولید هزاران صفحه یادداشت و نهایتا خلق صرف و نحو عربی شد ــ اثری تاریخی که عالمان زبان عربی هنوز آن را مطالعه و تحسین میکنند. بعدا خطای زبانیِ دیگری در جمعِ همتایانش منجر به فرارِ دوبارهٔ او شد. او از بصره خانهٔ خود گریخت و معلوم نیست که آخر عمرش را کجا سپری کرد. اما نوشتجاتش را به یکی از شاگردانش به اسم اخفش اصغر سپرد که او هم آثار معلمش را زنده نگه داشت.
حکایت آبروریزیهای سیبویه شاید چندان واقعی نباشد، ولی برای هر کسی که دربارهٔ یک زبان خارجی تحقیق میکند آشناست. غلطِ دستوری، مسخرهشدن، و اوباشی که میخواهند زبان را در مقابل بیگانگان محافظت کنند، همیشه هست. ولی چه چیزی باعث میشود که به رغم این مشکلات و تمسخرکردنها، به زبانی بینالمللی جذب شویم؟
ماجرای زندگی پترارک و سیبویه، هر چند شاید افسانه باشد، پاسخی به این سوال است. درباریان برای کسب اعتبار و بودن در جریان اصلی قدرت از زبان بینالمللی استفاده میکردند؛ و برای عدهای دیگر، زبان بینالمللی راه ارتباطات علمی و تحصیل علم بوده است. زبان جهانی، زبان زادگاه نیست، زبانیست که آدمها آن را انتخاب میکنند: به قول یکی از مولفان، زبان مادری نیست، «زبان معشوقه» است.
***
یادگیری زبان بینالمللی فقط مصلحتی و بهخاطر منافعش نیست. بلکه عنصر فرهنگی هم نقش مهمی در گرایش به یک زبان دارد.
به رغم انقلاب زبانهای ملی در اروپا، دنیای امروز انباشته است از زبانهای بینالمللی یا جهانی. نمونهاش هم زبان انگلیسی امروز است که پرگویندهترین زبان دنیاست. البته انگلیسیْ زبان مادری بسیاری از مردم دنیا هست ولی ۷۳ درصدِ انگلیسیزبانانِ امروز متکلمانِ غیربومی هستند. برای درک جاذبهٔ این زبان، آن را مقایسه کنید با دومین زبان پرطرفدار دنیا: فقط ۱۸ درصد چینیزبانها، متکلمان غیربومی هستند.
با این اوصاف، زبان انگلیسی به چه کسانی تعلق دارد؟ به آن یکچهارمی که زبانِ مادریشان انگلیسی است، یا کسانی که مثلا به خاطر دریافت بورسیههای تحصیلی/تحقیقی آن را آموختهاند؟ گفتنش راحت است که یادگیری انگلیسی فقط مصلحتی (و بهخاطر منافع آن) است و نه از روی عشق و علاقه. ولی بنا به تجربهٔ تاریخی، نه صرفا سلطهٔ امپریالیستی، که همینطور عنصر فرهنگی است که باعث برتریِ زبان و گرایش به آن میشود. بچههایی را تصور کنید که در سراسر دنیا اولین بار در فیلمهای خارجی یا موزیکهای پاپ، زبان انگلیسی به گوششان خورده و آوای کلماتش را تقلید کردهاند، ولی بعدها معنی آنها را یاد گرفتهاند.
شاید بهترین نمونهٔ این پدیده، سونامی «دسپاسیتو» در سال ۲۰۱۷ باشد. اسپانیولی قدیمیترین زبان اروپایی در قارهٔ آمریکا و چهارمین زبان رایج در دنیاست، و تقریبا در همه جای کشور آمریکا صحبت میشود. این زبان با اختلاف زیاد، رایجترین زبان خارجی در دانشگاههای آمریکاست؛ بیش از چهار برابرِ نزدیکترین رقیبش زبان فرانسوی. ولی فقط ۱۳ درصدِ اسپانیولیزبانها در دنیا متکلمانِ بومی هستند. آهنگِ «دسپاسیتو» را که لوئیس فانسی خوانندهٔ پورتوریکویی و ددی یانکی بنیانگذار سبکِ رگاتون اجرا کردند، برای کسب موفقیت جهانی، باید از مرزهای زبانی گذر میکرد.
دسپاسیتو که از ترکیب ریتم دِمبو (ریتم عامهفهم موسیقی رگاتون) با یک آکورد پرطرفدار دو دههٔ اخیر در موزیک پاپ و یک پیشدرآمد جذاب با کواترو (ساز ملی پورتوریکو) ساخته شد، برای چند سال پربینندهترین موزیکویدیوی یوتیوب بود.
مائوریسیو رنخیفو تهیهکنندهٔ این قطعه در باب موفقیت خیرهکنندهٔ این آهنگ میگوید: «همه قبول دارند که زبان مهم نیست، ولی اثباتش سخت است، و این آهنگ این را ثابت میکند. شما با آن میرقصید و آن را یاد میگیرید حتی اگر بلد نباشید به زبانش صحبت کنید».
***
هر زبان بینالمللی یا جهانی شاید ابتدائا زبان یک امپراتوری بوده باشد. همینطور بوروکراسی و تجارت، زبان را به مدیرانِ میانی که به فرهنگ اصلی زبان اهمیتی نمیدهند تحمیل میکند. ولی پدیدههایی چون دسپاسیتو نشاندهندهٔ حقیقتی درباره زبان جهانی است که برای ما کاملا آشناست.
برخلاف زبان مادری، زبان جهانی زبانیست که پیش از آموختنش باید انتخابش کنیم. احمد فارس شدیاق ادیب عرب قرن نوزدهم مینویسد: «من چنان عاشقش بودم که همیشه مخطوطههایش مرا به خود جلب کرده، و همیشه شمع من بوده، و شبهایم را با آن گذراندم».
ما به این دلیل زبانهای بینالمللی را میخواهیم چون امکان دسترسی، مهاجرت، و روابط علمی به ما میدهد؛ و گاهی به این خاطر که بیش از زبان مادری، زبانِ همان چیزیست که عاشقانه دوستش میداریم.