آمنه میگوید:«بخدا قسم این آدم ترک نمیکنه. مگه دفههای پیش ترک کرد؟ هر دفه قرض زیاد بالا میاره میره کمپ بعدش چند ماه بیکار تو خونه فقط میخوره و میخوابه شماها که قرضاشو دادین دوباره میره سراغش. تو اون مدتیم که نمیکشه قرص میخوره. بخدا صدبار خودم قرص تو جیبش پیدا کردم از اونا که به فیل بدی از پا در میاد. این آدم تو زندگیش یه راه راست نرفته. همه چیش دروغه. ترک کردنش کار کردنش حرف زدنش همه چیش. بخدا من دلم واسه شماهام میسوزه. علی! تو سی سالته یه قرون پس انداز نداری. همسنای تو زن و بچه دارن تو هرچی درمیاری باید بدی پای گندکاریای ناصر. نکن علی بخدا تو عین داداش نداشتمی. به فکر خودت باش. مرجان کم ماهه؟ ولی چون ناصر داداششه کسی در این خونه رو نمیزنه. پدر از دست کارای ناصر گذاشت رفت اون سر تهرون به بهونهی کار، مادرم که میبینی قلبش از کار افتاده انقد غصه ناصرو خورده… بخدا بابا مامان منم از دست ناصر پیر شدن_به هق هق میافتد_خودم بدبخت شدم ولی نمیذارم دخترم مث من شه.»