اگر در جایی سرمایهگذاری کردهاید که بهخاطر وضعِ قوانینِ آب و هواییِ سختگیرانه دچار زیان میشود، شاید غریزتا ترجیح دهید که در اطلاعات و اخبارِ حاکی از تغییراتِ اقلیمی شک کنید؛ چون ممکن است پذیرشِ این اطلاعات را به معنای زیان مالی تعبیر کنید. این نوع «شکِّ سودجویانه» منفعت دارد. دانشمندانی هم که به نهادهای ایدئولوژیک وابستهاند، بهراحتی ممکن است با ابزار علم و شیوههای ظاهرا علمی، منکرِ تغییرات اقلیمی شوند یا در آن تردید کنند.
البته شکِ معقول نقش مهمی در پیشبرد علم داشته است، ولی باید آن را از ترفندِ شک یا «شکِ مخرب» (که در نظریاتِ توطئه هم زیاد استفاده میشود) تمیز دهیم. «شکِ علمی» در پی آشکارسازیِ مفروضات و محدودیتهای موجود در شیوههای سنجش و یافتنِ منطق در باورهای موجود است. اما شکِ مخرب سعی دارد به جای باوری صحیح یا نسبتا قابل اثبات، نظریهای غیر قابل اثبات را جایگزین کنید.
شاید بهنظر آید همهٔ این شکها از یک طایفهاند، اما در واقع اینها چیزهایی کاملا متفاوتند. شک مثل شمشیری دودم است؛ از یک طرف، تعصبات را میشکافد و امکان بیان حقایق جدید را فراهم میکند، و از طرفی، سرِ عقل را از بدنِ جامعه جدا میکند.
رنه دکارت فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی، شکّ را بهعنوان یک شیوه یا متدِ علمی معرفی کرد و آن را به دقت بسط داد. او در اثر معروف خود، «گفتاری دربارهٔ روش»، منتشرهٔ ۱۶۳۷، متدی برای «جستجوی حقیقت در علم» ارائه داد که در زمان خودش احتمالا بهترین شیوه یا متد علمی بود.
دکارت گفت که ماندگاریِ آموزههای فلسفی باستان و عدم اجماع بر سر آنها، اساسا ناشی از آن است که «تفکر دقیق» وجود ندارد. در تفکر دقیق، باید آنچه را که ظاهرا حواسمان به ما میگوید نادیده بگیریم و آن را خیال یا خطای حسی در نظر بگیریم و جدی نگیریم. تنها چیزی که میتوان از آن مطمئن بود، وجودداشتنِ خودمان است؛ برای همین هم میگفت: «فکر میکنم، پس هستم». اصلِ این نگاه آن است که فقط آن دسته از استنتاجات فکری که تا جای ممکن عاری از توهم و خطای حسی باشد، میتواند قابل اطمینان باشد. دنیای مادیْ واقعیست، اما فوقالعاده وهمآلود هم هست. و ذهنِ ایدهال، با تجزیهٔ هر پدیده به سادهترین و کمخطاءترین اجزای ممکن، و دوباره یکبهیک چیدنِ آنها در قالب یک ایدهٔ مرکّب (مثل پازلِ لگو)، میتواند واقعیت را آشکار کند.
طی سدههای اخیر، شیوهٔ شکِ دکارتی الهامبخشِ قلمروهای عینی بوده است و علم در پیِ آن بوده که با کمک ریاضیاتْ مدلهایی خلق کند که حتی تحت ابهامِ عملیِ شدید، قابل استفاده باشند تا بتوان کارکرد دنیای مادی را قابلپیشبینیتر کرد. مثلا ما مدلهای اقلیمی را برای شبیهسازی آب و هوای زمین استفاده میکنیم، و مدلهای همهگیرشناسی را برای پیشبینی نحوهٔ انتقال بیماریهای واگیر به کار میبریم.
جالب اینجاست که دکارت علاوهبر آنکه پیشگام شکّ علمی بود، نوعی شکِ مخرب را هم با خود حمل میکرد. محبوبترین شکِ دکارت، عدم وجود خلاء یا فضای خالی بود. او در کتاب معروف خود، «اصول فلسفه»، منتشرهٔ ۱۶۴۴، به تفصیل به این موضوع میپردازد. دکارت باور داشت که فضا هم بهواقع شیئی مثل بقیهٔ اشیاء است و بُعد هندسی دارد: یعنی فضای خالی، مثل همه اشیاء، دارای اندازه یا طول، عرض، و عمق است. و داشتنِ اندازه، منطقا مانعِ خالیبودن میشود. وقتی شیئی با فضا برخورد میکند، مثل این است که سطحِ دو شیء با هم تماس پیدا کند. محدودیتِ بزرگی که در این باور وجود داشت، این بود که حرکتِ اشیاءِ عادی را در داخلِ خودِ مادهٔ فضا نمیتوانست توضیح دهد.
دکارت راهحلی نامفهوم ارائه کرد: حرکت یعنی جابهجاییِ موقعیتِ نسبیِ اشیاء و شیء نامرئی که به آن فضا میگوییم بر روی سطوحِ مشترکشان. برخی از تقریبا همعصرانِ دکارت، و مهمتر از همه آیزاک نیوتون، با این ایده مخالفت کردند. نیوتن با کمک برخی دادههای تجربی، از جمله دادههای مربوط به اقمارِ مشتری و حرکت منظم سیارات و دنبالهدارها در فضا، نظریاتِ دکارت را تخطئه کرد.
ریشهٔ شکّ مخربِ دکارت چه بود؟ او اصرار داشت که فلسفهٔ الهی را با علم مخلوط کند و نمیتوانست قبول کند که این دو ربطی بههم ندارند. در «گفتاری دربارهٔ روش»، تمام تلاش دکارت این بود که نشان دهد فقط ذهنْ قطعیت دارد، و با توجه به اینکه ذهن همان روح است، ما با تحلیلِ درونیِ ذهن، میتوانیم به کارکردِ خدا پی ببریم. درواقع انگیزهٔ نیمهپنهانِ دکارت، این باور بود که موجودی الهیْ ذهنِ غیرمادی را خلق کرده تا کائناتِ مادی را مطالعه کند. خلاء باید چیزی غیرمادی با ماهیت روحمانند باشد (که ممکن نیست)، یا چیزی غیرعادی در نظام دوگانهٔ دکارتی است.
در سیر پژوهش دکارت، هر دو شکلِ شک وجود دارد؛ اول شکّ علمی است که بر عدم قطعیتِ اندازهگیری تاکید میکند و در نتیجه بر استفاده از منطق و ریاضیات اصرار میکند، و دوم شکّ مخرب است که با قوانین محکم نیوتن مخالفت میکند تا باورِ دینی را بهعنوان نظریهای علمی قالب کند.
بسیاری از علمستیزهای امروز ــ از جمله منکرانِ تغییرات اقلیمی یا ضدواکسنها ــ از همین طیف هستند؛ سعی میکنند موضعی ایدئولوژیک را در لفافهٔ علم بپوشانند. برخلافِ شک علمی که سعی میکند با تردید در دانستههای موجود، راه را برای ایدههای جایگزین و سادهتر باز کند، شکِ مخرب سعی میکند دانستههای ما را با ایدههای ملکوتی یا غیبی جایگزین کند. این نوع شک، شیوهای علمی نیست که دنیای ما را به جلو ببرد، بلکه ترفندی ارتجاعیست که قصد دارد با حفظِ وضع موجود، دنیای ما را زنجیر میکند.