افغانستان تا پیش از هجوم شوروی در دسامبر ۱۹۷۹، زیر سایهٔ جنگ داخلیِ ویرانگری بود، و با هجوم شوروی به افغانستان، و ورودِ سلاحهای مدرن به این منطقه، نهتنها ماهیت جنگ در افغانستان تغییر کرد، که تصویرِ یکی از هنرهای سنتیِ افغانستان هم متحول شد.
در سال ۱۹۷۸، بعد از دورهای طولانی از ناآرامی داخلی، فرقهای از حزب کمونیست افغانستان قدرت را در این کشور به دست گرفت. رهبران دولت جدید که با مقاومتِ مسلحانه از سوی جمعیت سنتی مسلمان کشور مواجه شده بودند، دست کمک به سوی شوروی دراز کردند. اما کمکِ شوروی شکلی نبود که آنها انتظارش را داشتند. شوروی از ترسِ از دستدادنِ نفوذ خود در منطقه، به افغانستان حمله کرد، و دولت کمونیست بومی افغانستان را ساقط کرد، و رهبر یک جناح مارکسیست از حزب دموکراتیک خلق افغانستان را بهعنوان رئیس دولت جدید منصوب کرد.
شورویها و دولت جدیدِ وابستهٔ آنها، با احیای مقاومت از سوی جمعیت مسلمان سنتی کشور مواجه شدند. جنگجویان آزادیخواه مسلمان، که مجموعا تحت عنوان «مجاهدین» شناخته میشدند، بهلطف آشنایی با عوارض کوهستان و سابقهٔ طولانی جنگهای چریکی با مهاجمان خارجی، نیروهای شوروی را عاجز کردند؛ آنها ابتدائا از سلاحهای بهدست آمده از جنگ سوم افغان و انگلیس در ۱۹۱۹ استفاده میکردند، اما بعدتر از سلاحهای به غنیمت گرفتهشده از مهاجمان شوروی بهره میبردند.
این منازعه به بنبستی خورد که تا ۱۹۸۷ طول کشید ــ وقتی که دولت آمریکا مخفیانه موشکهای ضدهواپیمای استینگر را به مجاهدین داد. استینگر، سلاحی ساده و دوشپرتاب بود که موشکِ حرارتی داشت. درواقع، موثرترین سلاح ارتش سرخ علیه چریکهای افغان، هواپیماها و هلیکوپترهای جنگی بود، اما حالا دیگر مجاهدین به کمک استینگرها، آنها را بهراحتی ساقط میکردند. یک سال بعد شوروی عقبنشینی از افغانستان را شروع کرد، و در فوریه ۱۹۸۹، آخرین سرباز شوروی از این کشور خارج شد.
نُه سال جنگِ وحشیانه، برای هر دو طرف هزینهٔ سنگینی داشت. حدود یک میلیون شهروند غیرنظامی افغان کشته شدند، بهعلاوهٔ ۹۰هزار تن از مجاهدین، ۱۸هزار تن سرباز ارتش افغان، و ۱۵هزار سرباز شوروی. میلیونها غیرنظامی افغان هم به اردوگاههای پناهندگان در کشورهای همسایه گریختند.
عقبنشینی شوروی به خشونت پایان نداد. جنگ داخلی بین ارتش افغانستان و مجاهدین در دههٔ ۱۹۹۰ میلادی ادامه یافت، که نه تنها زمینه را برای کنترل طالبان بر کشور در ۱۹۹۶ فراهم کرد، که همچنین راه را برای ورود نسل جدید مهاجمان خارجی هموار کرد.
تهاجم شوروی و پسامدهای آن، منجر به ناآرامی سیاسی مداوم و بیثباتی اقتصادی در منطقه شد، اما درعینحال موجب خلق شکل عجیبی از هنر هم شد که ما امروز آن را با عنوان قالیچهٔ جنگی افغان یا گلیم جنگی میشناسیم.
قالیچهٔ جنگی افغانستان، اقتباسی مدرن از هنر سنتیِ فرش است، و محصولِ دستِ زنانیست که در خانههای روستاییِ خود یا کارگاههای شهریِ کوچک کار میکنند. قالیهای سنتی افغان اغلب به عنوان نوعی فرشِ محلی شناخته میشوند که با فرش ایرانی (یا فرشهای تجاری و شهری) که طرح پییچیدهتر و اغلب بافتِ نرمتری دارد و برای پهنکردن بر کف اتاق استفاده میشود، متمایز است.
طراحی قالیچهٔ افغان، برخلاف فرشهای ایرانی که گلدارتر است، نقوش هندسیتر و فضای خالی بیشتری دارد. مثلا حاشیههایی حولِ نقوشِ مرکزی یا الگوی هندسیِ تکراری که معمولا روی زمینهٔ قرمز تیره بافته میشود. جانمازها یا سجادههایی که با همین شیوه بافته میشوند، اغلب در یک طرفِ خود طرحی دارند که نشانگر محراب مسجد است. عناصرِ تمامِ این طرحها بهنحوی متقارنْ حول یک محور مرکزی چیده میشود.
البته تسلیحات مدرن، خصوصا هواپیماهای نظامی، از دههٔ ۱۹۳۰ بر قالیچههای افغان ظاهر شد، یعنی مدتها پیش از تهاجم شوروی؛ اما اینها خیلی نادر بودند و عملا از دورهٔ جنگهای چریکی در دههٔ ۱۹۸۰ بود که تعداد بیشتری از بافندگانِ افغان شروع به خلقِ قالیچههایی کردند که ترکیبِ طرحهای سنتی با مضامینِ جدید و سوژههای معاصر بود ــ ازجمله کلاشینکوف، تفنگ اتوماتیک شوروی که سوژهای رایج در نقوشِ این قالیچههاست.
خالقانِ قالیچههای جنگی افغانستان، با استفاده از شیوهها و مواد سنتی، تجربهٔ خود را از جنگ مدرن ــ یا سلاحهای بهکار رفته در آنها را ــ به تصویر میکشند. (انریکو ماشلونی، کارشناس آسیای میانه که برخی از اولین نمایشگاههای قالیچههای افغان را سازماندهی کرد، این قالیچهها را شبیه «کاتالوگ اسلحه یا کلکسیون سلاح» توصیف کرده است.)
عناصر طراحیِ این قالیچههای جنگی هم عمدتا سنتی است. فضایی از الگوهای تکراری در امتداد یک محور مرکزی، داخل حاشیههای تزئینشده قرار میگیرد، اما دروِن این ساختار، چیزهایی مثل تانکها، هلیکوپترها، بمبافکنها، و کلاشینکوفها، و نارنجکها جای مضامین سنتی را میگیرد یا با آنها در هم میآمیزد. «بُته»، یکی از نقوش شناختهشدهٔ قالی، با اندکی تغییر به نارنجک یا هلیکوپتر بدل شد. و نقشهای هشتضلعی معروف به گُلِ قالی، بهسادگی به تانک بدل شدند. مثل گلهای سنتیِ فرش، این گُلهای تانکیشکل هم اغلب همتراز با الگویی تکراری در امتداد فضای مرکزی قالی چیده میشوند ــ و مثلا یک قالی با دو ردیف مرکزی که هرکدام پنج عدد تانک داشته باشد را قالیِ «۱۰ تانک» میگویند. ستاره و گل که مضامین سنتی هستند، در کنار تانکها نشانهای از انفجارهای جنگ هستند. تفنگها و هلیکوپترهای پیچیده، نقش حاشیه را دارند یا الگوی هندسی مرکزی را شکل میدهند.
قالیچههای مصور [که نوعی تابلوفرش است]، شامل تصاویر ساده اما آشنایی هستند که رخدادی را به تصویر میکشند؛ البته این نوع قالیچههای جنگ، کمتر رایج است. این نوع قالیچهها از نظر تصاویرِ به کار رفته، ارتباط کمتری با قالیهای سنتی دارند، گرچه بافندگانِ آنها از همان تکنیک، یعنی استفاده از دارِ قالی برای بافتن و گرهزدن تار و پود فرش، استفاده میکنند. پیش از ظهور طالبان، که قوانین اسلامیِ سفت و سختی را بر مردم تحمیل کرد، و مثلا نمایشِ انسان را بر هر رسانهای ممنوع کرد، تصاویرِ هنرمندانهای از رهبران نظامی و سیاسیِ افغان و مجاهدینی که به تانکهای شوروی حمله میکردند، روی برخی از این قالیچههای مصور نقش میبست. قالیچههایی هم بودند که خروج شوروی از کشور را به تصویر میکشیدند، و نقشهٔ افغانستان در مرکز آنها بافته میشد که انواع سلاحها و ماشینها دور آن را احاطه کردهاند.
گونهٔ دیگری هم از این هنر وجود دارد که به طرحِ نقشهایِ فوقالذکر شبیهتر است، و حاوی تصویری بزرگ از یک سلاحِ منفرد است: معمولا کلاشینکوف یا موشک استینگر که درون حاشیهبندیِ سنتی قرار میگیرد. در این نوع، مثلِ مدل نقشهای، تصاویر کوچکتری از تسلیحاتْ حولِ تصویرِ مرکزی چیده شدهاند. در برخی از چشمگیرترین قالیچههای مصور، تصاویری از مساجد یا بناهای دیگر دیده میشود که در محاصرهٔ هلیکوپترها قرار گرفتهاند. این نمونهها معمولا مساجدی را که تحت حملهٔ هلیکوپترهای جنگی شوروی بودند نشان میدهد.
نحوهٔ شمایلنگاریِ قالیچههای جنگی در دههٔ ۱۹۸۰ رشد کرد، که تجربهٔ جدید افغانستان را از جنگ مدرن منعکس میکرد: وقتی استینگرها با ورودشان در سالهای بعد از ۱۹۸۶، به نماد منزلتِ یگانهای چریکی بدل شدند، و به مولفهای پرطرفدار در این «کاتالوگ اسلحهٔ» قالیچهای بدل شدند. و وقتی آمریکا در سال ۲۰۰۱ به این کشور حمله کرد، جتهای جنگندهٔ اف–۱۶ و تانکهای ام۱ آبرامز جای تصاویر مربوط به حملات شوروی را گرفتند. قالیبافهای افغان همچنین از اعلامیههای هوایی که هواپیماهای نظامی آمریکا پخش میکردند الهام گرفتند و تصاویری از پرچم آمریکا و حتی کلمات و اصطلاحات آمریکایی که اغلب غلطِ املایی هم داشت را روی قالی میبافتند، مثلا «hand bom» و «rooket»، یا کلماتی آشنا مثل «Pepsi» و «USA». قالیبافهای افغان همچنین قالیچههای بحثانگیزتری هم خلق کردند که از حملات یازده سپتامبر به برجهای دوقلوی نیویورک الهام میگرفت؛ دلالانِ فرش به اینها میگویند «قالیچههای جنگ با تروریسم»، گرچه تصاویر منقوش بر آنها بسیار مبهم است.
قالیچههای جنگ، هنرِ دستِ مردمیست که در عرصهٔ عمومیِ جنگ و قدرت، صدایشان شنیده نمیشود. بافندگانِ آنها زنانی تهیدست و اغلب بیسواد هستند که مهارتهای خود را از نسلهای مادران و دخترانِ پیش از خود آموختهاند. (البته در سالهایی که پناهندگان به اردوگاههای پاکستانی سرازیر شدند، برخی از مردان هم سعی کردند با قالیبافی امرار معاش کنند.) در انواعِ دیگرِ هنرهای جنگ، هنرمندان به تجلیل از فتوحات، بزرگداشتِ مردگان، یا انتقاد از سیاستهایی که کشورشان را به جنگ کشاند میپردازند ــ اما بافندگانِ قالیچههای جنگیِ افغان چنین نمیکنند. چون علاوهبر محدودیتِ کار در قالیچه، ممنوعیتِ نمایش انسان از سوی اسلامیون، بافندگانِ افغان را وادار کرد تا از اشکالِ انتزاعی و هندسی استفاده کنند، و عمدتا بر سلاحها تمرکز کنند تا سربازانی که آنها را استعمال میکنند.
دلالانِ فرش و منتقدانِ هنری هنوز دقیقا نمیدانند که اولینبار چه چیزی الهامبخشِ افغانها شد تا چنین قالیچههایی را خلق کنند. بیشترِ این قالیچهها که طی ۴۰ سال گذشته در کارگاههای خانگیِ خانوادههای افغانستانی بافته شدهاند و در بازارهای محلی ایران و پاکستان فروش رفتهاند، به معنای واقعی کلمه محصولاتی سنتی هستند. اولین قالیچههای جنگی، با انگیزههای شخصی بافته میشد و نه با انگیزههای تجاری، چون هیچ بازار ضمانتشدهای وجود نداشت و کارِ تجاریْ قماری بزرگ محسوب میشد. امروزه بازارِ اصلیِ این فرشهای جنگی در خارجِ افغانستان است؛ جایی که گفتگوی کلیتری دربارهٔ جنگ در این کشور و رابطهٔ متلاطمِ غرب و دنیای اسلام در جریان است. و این فرشهای جنگ، نمادی ملموس از آخرین فصل در تاریخ طولانی مقاومت افغانستان علیه مهاجمان خارجی محسوب میشوند.