2025-05-25_143831

پوپولیسم و متعلقاتش

احمد علوی

پوپولیسم فقط یک تبِ سیاسی گذرا نیست. مدام بازمی‌گردد، چون به احساسات واقعی پاسخ می‌دهد: خشم، ترس، بی‌اعتمادی، احساس طردشدگی. پوپولیسم در شکاف میان وعده‌های تحقق‌نیافته و نهادهای شکننده رشد می‌کند…

مردم، دشمن، نمایش

شیوع پوپولیسم: نه یک مُد زودگذر، بلکه یک الگوی تکرارشونده

پوپولیسم پدیدهٔ تازه‌ای نیست. طی قرن‌های متمادی، در فرهنگ‌ها و قاره‌های مختلف، بارها خود را بازنمایی کرده ‌ــ‌ مثل نمایشی قدیمی که فقط لباس بازیگرانش عوض شده. از روم باستان گرفته تا دموکراسی‌های معاصر، پوپولیسم هر جا که شکافی میان قدرت و مردم، اعتماد و نهادها، امید و تحقق ایجاد شود، سر برمی‌آورد. اما در حالی‌که شعارها و چهره‌ها تغییر می‌کند، برخی الگوها همیشه ثابت‌اند. هرجا پوپولیسم می‌رود، چند همراه همیشگی را هم با خود می‌برد: روایت‌های ساده‌شده، دشمنان ساختگی، نمایش‌های احساسی، و تصویری رمانتیک از «مردم».

اما این شخصیت‌های همراه چه کسانی هستند؟ چرا این‌قدر ماندگارند؟ و چطور موفق می‌شوند خشم سیاسی را به نمایش تبدیل کنند ‌ــ‌ و نمایش را به قدرت؟

برای پاسخ به این پرسش‌ها، باید پوپولیسم را نه فقط به‌عنوان یک راهبرد یا ایدئولوژی، بلکه به‌عنوان یک نمایش در نظر بگیریم.

«مردم» چه کسانی هستند؟

شخصیت اصلی در نمایش پوپولیستی، «مردم» هستند ‌ــ‌ اما نه همهٔ مردم. بلکه یک تصویر آرمانی و خاص از آن‌ها: طبقهٔ زحمت‌کش، اخلاق‌مدار، اصیل و معمولاً به حاشیه رانده‌شده. این «مردم واقعی» اغلب در تقابل با یک «دیگریِ» نخبه، فاسد یا بیگانه تعریف می‌شود. این یک طبقهٔ جمعیتی نیست؛ بلکه یک روایت است.

در پوپولیسم راست‌گرا، «مردم» غالباً به‌عنوان اکثریتی فرهنگیِ تحت تهدید ترسیم می‌شوند: تهدیدِ مهاجران، روشنفکران، یا نخبگان لیبرال. در پوپولیسم چپ‌گرا، آن‌ها ممکن است قربانیان اقتصادی سرمایه‌داری باشند، که توسط الیگارش‌ها یا نظام‌های فاسد خیانت دیده‌اند. تعریف‌ها تغییر می‌کند، اما منطق ثابت می‌ماند: یک روح پاک جمعی وجود دارد، و به این روح، خیانت شده است.

این تصویر اسطوره‌ای از «مردم» پیچیدگی را تاب نمی‌آورد. جایی برای تفاوت دیدگاه، تنوع یا واقعیت‌های ناخوشایند وجود ندارد. عضویت در «مردم» یعنی بودن در سوی درست یک جنگ اخلاقی ‌ــ‌ جنگی که در آن هویت از سیاست پیشی می‌گیرد و وفاداری جای گفت‌وگو را می‌گیرد.

دشمن: همیشه حاضر، همیشه قابل تغییر

هیچ جنبش پوپولیستی بدون دشمن دوام نمی‌آورد. در واقع، جهان‌بینی پوپولیستی به‌طور بنیادین به یک تضاد «ما در برابر آن‌ها» متکی است. دشمن می‌تواند واقعی، اغراق‌شده یا کاملاً ساختگی باشد. آنچه اهمیت دارد، قابلیت احساسی آن است.

دشمنان نه صرفاً به‌خاطر ماهیت‌شان، بلکه به‌خاطر تحملِ سرزنش انتخاب می‌شوند. آن‌ها بار مسئولیت همه چیز را به دوش می‌کشند: از رکود اقتصادی گرفته تا افول ملی، یا حتی نارضایتی شخصی. ممکن است «گلوبالیست‌ها»، «دولت پنهان»، «نخبگان فاسد»، «رسانه»، یا «مهاجران» باشند. گاهی هم همه‌شان، در قالب یک توطئهٔ تاریک و فراگیر.

نکتهٔ جالب این که دشمنان پوپولیستی اغلب آن‌قدر انتزاعی هستند که می‌توانند به‌راحتی تغییر کنند. اگر یک هدف اثرش را از دست بدهد، هدفی تازه جایگزینش می‌شود. مانند شخصیت منفی یک سریال طولانی، دشمن همیشه باید وجود داشته باشد ‌ــ‌ برای حفظ تنش روایی و توجیه نهضت پوپولیست.

نمایش پوپولیستی: چربش احساسات بر سیاست‌ورزی

یکی از مشخصه‌های بارز پوپولیسم، ماهیت نمایشی آن است. رهبران پوپولیست فقط سیاست‌مدار نیستند؛ آن‌ها بازیگرند ‌ــ‌ و معمولاً در اجرای نمایش استادند. آن‌ها با شور و حرارت سخن می‌گویند، زبان معیار یا اصطلاحات تخصصی را کنار می‌گذارند. خود را نه به‌عنوان حاکم، بلکه به‌عنوان تجسمی از مردم معرفی می‌کنند ‌ــ‌ «صدای مردم»، «یکی از خودتان»، یا حتی « آخرین امیدتان».

این انتخاب تصادفی نیست. تئاتر پوپولیستی، به‌عمد مرز بین اصالت و سرگرمی را محو می‌کند. گردهمایی‌ها شبیه کنسرت است. رسانه‌های اجتماعی شبیه دفتر اعتراف. خشم جای گفت‌وگوی منطقی را می‌گیرد؛ طنین احساسی جای دقت واقعی را.

و این اجرا جواب می‌دهد ‌ــ‌ به‌ویژه در محیط رسانه‌ای امروز که پاداش را نه به عمق، بلکه به وایرال شدن، و نه به تحلیل، بلکه به هیجان می‌دهد. پوپولیست از واکنش تغذیه می‌کند. هر حمله از سوی رسانه، هر بررسی از سوی متخصصان، و هر انتقاد نهادی، به سوخت تبدیل می‌شود: اثباتی برای اینکه «آن‌ها» از حقیقت می‌ترسند و «ما» به چیزی واقعی پی برده‌ایم.

جذابیت سادگی

در جهانی که از پیچیدگی اشباع شده، پوپولیسم سادگی ارائه می‌دهد. نه فقط در پیام‌هایش، بلکه در نگاهش به جهان. آدم‌های خوب و آدم‌های بد. قهرمان‌ها و خائن‌ها. ما و آن‌ها. این ساختار دوقطبی، از نظر روان‌شناختی آرام‌بخش است. مسئولیت را ساده می‌کند، پیچیدگی را به الگوهای آشنا تبدیل می‌کند، و خشم را جهت می‌دهد.

بحث‌های سیاستی نیازمند توجه و سازش‌اند؛ شعارهای پوپولیستی نیازمند باور. اولی از شما می‌خواهد فکر کنید؛ دومی دعوت می‌کند که احساس کنید. و دومی، در زمانهٔ بحران، تغییر، یا سرخوردگی طولانی، اغلب جذاب‌تر است.

موتور عاطفی و معضل دموکراتیک

سوخت محبوب پوپولیسم: احساس به‌جای منطق

گفتمان پوپولیستی نه با داده‌ها، بلکه با احساس کار می‌کند ‌ــ‌ و نه هر احساسی، بلکه مجموعه‌ای خاص از هیجانات: خشم، ترس، افتخار، رنجش، و نوستالژی. این‌ها نه عوارض جانبی، بلکه هدف‌اند. هدف، اطلاع‌رسانی نیست؛ بلکه شعله‌ور کردن است. هدف ایجاد حس فوریت، بی‌عدالتی و شفافیت اخلاقی‌ست.

بیایید به نوستالژی نگاه کنیم. پوپولیسم اغلب به گذشته‌ای اسطوره‌ای ارجاع می‌دهد: زمانی که ملت «بزرگ» بود، ارزش‌ها «پاک» بودند و زندگی «ساده». این گذشته، به شکلی که به یاد آورده می‌شود، معمولاً هرگز وجود نداشته ‌ــ‌ اما مهم نیست. مهم حسی‌ست که برمی‌انگیزد: حس دلتنگی برای چیزی ازدست‌رفته و امید برای بازیابی‌اش.

ترس نیز نقش مرکزی دارد. ترسِ از دست دادن فرهنگ، شغل، امنیت، حاکمیت ‌ــ‌ که همه به تهدیدهای بیرونی نسبت داده می‌شوند. این ترس‌ها ممکن است واقعی یا اغراق‌شده باشند، اما مؤثرند. ترس، پیچیدگی را در هم می‌شکند. آن را به غریزه تقلیل می‌دهد، به خطر، و در نهایت، به بقا.

پوپولیست به‌مثابه قربانی‌ـ‌قهرمان

یکی از تناقض‌های جالب در گفتمان پوپولیستی، تلفیق قربانی‌بودن و قهرمان‌بودن است. رهبر پوپولیست خود را هم‌زمان به‌عنوان صدای ستم‌دیدگان و جنگجوی مبارزه با قدرتمندان معرفی می‌کند. «آن‌ها ما را ساکت کرده‌اند، نادیده گرفته‌اند، مسخره کرده‌اند ‌ــ‌ اما حالا زمان مقابله است.»

این روایت دو کار می‌کند:

۱. پرخاشگری را مشروع می‌کند: اگر قربانی باشی، خشمت موجه است.
۲. همبستگی می‌آورد: مردم نه فقط از پوپولیست حمایت می‌کنند ‌ــ‌ بلکه خود را در او می‌بینند.

این هویت دوگانه همچنین توضیح می‌دهد چرا چهره‌های پوپولیستی اغلب از رسوایی‌هایی جان سالم به در می‌برند که سیاست‌مداران عادی را نابود می‌کند. هواداران، آن‌ها را نه فاسد یا دروغگو، بلکه انسان‌هایی ناقص می‌بینند که در جنگی ناعادلانه با نظامی دروغین درگیرند. در این چارچوب، هر حمله‌ای به پوپولیست، شاهدی‌ست بر آزار دیدن ‌ــ‌ و بنابراین، بر اصالت.

رقص پرتنش با دموکراسی

با وجود ادعای نمایندگی «مردم»، پوپولیسم رابطه‌ای مبهم و دوگانه با دموکراسی دارد. ارادهٔ توده را می‌ستاید ‌ــ‌ اما اغلب علیه نهادهای نظارت و کنترل عمل می‌کند. انتخابات را می‌ستاید ‌ــ‌ تا وقتی که پیروز شود. شفافیت می‌خواهد ‌ــ‌ اما در برابر نظارت مقاومت می‌کند.

رهبران پوپولیست اغلب ادعا می‌کنند که فقط آن‌ها نمایندهٔ واقعی خواست مردم‌اند، و این تصور باعث می‌شود هرگونه مخالفتْ نه صرفاً اشتباه، بلکه نامشروع تلقی شود. این امر به چیزی می‌رسد که نظریه‌پرداز سیاسی، یان‌ورنر مولر، از آن به‌عنوان «تمایل ضدتکثرگرایانه» یاد می‌کند ‌ــ‌ این باور که فقط یک گروه (مردم واقعی) باید حکومت کند، و بقیه تهدید محسوب می‌شوند.

پوپولیست‌ها وقتی به قدرت می‌رسند، ممکن است شروع به تضعیف همان نظام‌هایی کنند که آن‌ها را به قدرت رسانده: کنترل رسانه‌ها، دست‌کاری قوهٔ قضاییه، تضعیف پارلمان، یا حتی بازنویسی قانون اساسی. آن‌ها دموکراسی را حذف نمی‌کنند ‌ــ‌ بلکه از درون فرسایش می‌دهند، و روندها را با شخصیت‌محوری جایگزین می‌کنند.

رسانه: دشمن و بلندگو

پوپولیست‌ها از رسانه متنفرند ‌ــ‌ اما به‌شدت به آن وابسته‌اند. رسانه را برای بی‌اعتبار کردن انتقادها می‌کوبند (به بهانهٔ «اخبار جعلی»)، اما هم‌زمان از آن برای رساندن پیام‌شان استفاده می‌کنند. این رابطهٔ پوپولیست‌ـ‌رسانه، دوسویه و اغلب مسموم است. هر دو به هم نیاز دارند: پوپولیست برای جلب توجه، رسانه برای افزایش بازدید.

رسانه‌های اجتماعی این فرایند را شتاب بخشیده‌اند. دیگر رهبران پوپولیست به واسطه‌های سنتی نیاز ندارند. می‌توانند مستقیم با مخاطب حرف بزنند ‌ــ‌ و در این مسیر، جوامعی از تأیید و خشم بسازند.

اما بهای آن روشن است: فروپاشی واقعیت. وقتی هر انتقاد یک توطئه و هر روزنامه‌نگار یک دشمن است، حقیقت اختیاری می‌شود. جای آن را «حقایق جایگزین»، نظریه‌های توطئه و شخصیت‌پرستی می‌گیرند.

مشکل موفقیت

آخرین طنز ماجرا اینجاست: پوپولیسم اغلب در اپوزیسیون قدرتمندتر است تا در حکومت. بزرگ‌ترین قدرتش، جایگاه بیرونی‌اش است؛ توانایی‌اش برای برانگیختن خشم بدون آنکه مسئول نتایج باشد. اما وقتی به قدرت می‌رسد، با همان محدودیت‌هایی مواجه می‌شود که روزی به تمسخر می‌گرفت: بودجه، بوروکراسی، سازش، وابستگی جهانی.

اینجاست که داستان‌سرایی تشدید می‌شود. اگر اوضاع بهتر نشود، پوپولیست تقصیر را به گردن «دولت پنهان»، مخالفان، دشمنان خارجی می‌اندازد ‌ــ‌ یا حتی بحران‌های مصنوعی می‌سازد تا کنترل روایت را حفظ کند. سیستم همیشه دست‌کاری‌شده است ‌ــ‌ مگر اینکه آن‌ها برنده باشند.

‌‌

ماندگاری، امکان‌پذیری و راه پیش رو

چرا پوپولیسم از بین نمی‌رود

پوپولیسم فقط یک تبِ سیاسی گذرا نیست. مدام بازمی‌گردد، چون به احساسات واقعی پاسخ می‌دهد: خشم، ترس، بی‌اعتمادی، احساس طردشدگی. پوپولیسم در شکاف میان وعده‌های تحقق‌نیافته و نهادهای شکننده رشد می‌کند. هرگاه مردم احساس کنند قدرت از آن‌ها دور است، نهادها سردرگم‌ند، و اعتماد از بین رفته، پوپولیسم نجوا می‌کند: «تو لایق بهتر از اینی، و من برایت می‌آورمش».

اما مشکل اینجاست: پوپولیسم در تشخیص درد ماهر است، نه درمان آن. در نشان دادن اینکه چه چیزی غلط است، درخشان است ‌ــ‌ اما وقتی نوبت راه‌حل می‌رسد، یا توخالی است یا ویران‌گر. قدرتش، سمبولیک، عاطفی و اسطوره‌ای است.

پوپولیسم در بهترین حالتش، می‌تواند زنگ هشداری باشد برای نخبگان فرسوده. می‌تواند بحث‌های به‌تعویق‌افتاده را مطرح کند، تفکر گروهی را به چالش بکشد و صداهای نادیده‌گرفته‌شده را برجسته کند. اما اگر همراه با مسئولیت نهادی و ارزش‌های کثرت‌گرایانه نباشد، به‌سرعت به چیزی فرساینده‌تر تبدیل می‌شود: پوپولیسم اقتدارگرا.

پوپولیسمِ بی‌خطر نادر است. ذات گفتمان پوپولیستی ‌ــ‌ دوقطبی، احساسی، ضدنهاد ‌ــ‌ اغلب با میانه‌روی در تضاد است. تلاش برای ساختن «پوپولیسم معقول» مانند تلاش برای ساختن آتشی‌ست که نسوزاند. شاید برای مدتی بشود، اما شعله همیشه در کمین است.

پاسخ دموکراسی‌ها چگونه می‌تواند باشد

پس جوامع باز چطور باید با پوپولیسم، به‌ویژه شکل‌های مخرب آن، مواجه شوند؟

جدی گرفتن مسائل زیربنایی: ناامنی اقتصادی، بی‌ثباتی فرهنگی و بی‌اعتمادی به نهادها مشکلات واقعی‌اند. نادیده گرفتن آن‌ها فقط به این روایت پوپولیستی اعتبار می‌دهد که «نخبگان اهمیتی نمی‌دهند.»

پرهیز از برتری اخلاقی: تمسخر طرفداران پوپولیسم یا ساده‌سازی آن‌ها به کاریکاتورهایی مثل «عقب‌مانده‌ها»، نه‌تنها بی‌فایده بلکه مخرب است. این کار، شکاف «ما و آن‌ها» را عمیق‌تر می‌کند.

توسل به وضوح و همدلی: زبان تکنوکراتیک و داده‌های انتزاعی دل‌ها را نمی‌برد. اگر مخالفان پوپولیسم می‌خواهند موفق شوند، باید هم‌زمان از نظر احساسی و منطقی ارتباط برقرار کنند ‌ــ‌ هم حقیقت را بگویند، هم معنا بسازند.

دفاع از نهادها ، کارآمدسازی آن‌ها: گفتن اینکه «به سیستم اعتماد کن» کافی نیست. سیستم باید آن اعتماد را به‌دست آورد. شفافیت، انصاف و پاسخگویی، تجمل نیستند ‌ــ‌ شرط مشروعیت دموکراسی‌اند.

مراقب پوپولیستِ درون‌تان باشید

شاید ذره‌ای از پوپولیسم در درون همهٔ ما جا وجود داشته باشد. ممکن است حس کنید حتی در دموکراسیْ سیستم به‌شدت ناعادلانه است، کارشناسان دور از دسترس‌اند، یا قواعد نابرابرند. پوپولیسم به چیزی عمیقاً انسانی متصل است: اشتیاق به دیده‌شدن، شنیده‌شدن، و محترم‌بودن.

به همین دلیل، مبارزه با پوپولیسم فقط به رهبران یا نقد رسانه‌ای محدود نمی‌شود. موضوع، ساختن جامعه‌ای‌ست که در آن مردم نیازی به پوپولیسم برای حس قدرت نداشته باشند ‌ــ‌ چون واقعا حس می‌کنند قدرت دارند.

در نهایت شاید پوپولیسم همیشه و همه جا در حال اجرای نمایش باشد، اما هرچه بیشتر با متن نمایش‌نامه آشنا شویم، افتادن در دام طلسم‌ش سخت‌تر می‌شود.

کتابستان

گلشهر: خاطرات یک آواره

علی احمدی دولت

گلشهر: خاطرات یک زمین‌شناس

علی احمدی دولت

سیب و آسیب جنبش سبز

مهدی جامی

آینه‌خانه هویت ایرانی: رویا و روایت

مهدی جامی

کاکه تیغون در مسیر تاریخ

کاکه تیغون