ادبیات، فلسفه، سیاست

Daniel Craig

نقدی بر «وقت مردن نیست»، آخرین جیمز باندِ دنیل کریگ

نگاهی به «وقت مردن…»

برایان تولریکو

ناهید فارسی

«وقت مردن نیست» شاید بین یک شخصیت کهن و جاودانه و نسخهٔ مدرنی از او تعادلی ماهرانه ایجاد می‌کند، ولی بزرگ‌ترین ایرادش این است که هر کاری دنیل کریگ این‌جا انجام داده، در فیلم‌های قبلی‌اش بهترش را انجام داده…

بیست و پنجمین فیلم جیمز باند، «وقت مردن نیست»، بعد از ماه‌ها تاخیر و انتظار در دسترس علاقمندان سینما قرار گرفت. در این فیلم اکشن حماسی (۱۶۳دقیقه‌ای!)، مامور ۰۰۷ یکی از سخت‌ترین ماموریت‌هایش تجربه می‌کند: پایانی موفق برای عصری که به یکی از شاخص‌ترین شخصیت‌های سینما حیاتی تازه بخشید.

***

همه می‌دانستند که این آخرین فیلم دنیل کریگ در نقش جیمز باند است. برای همین فیلم به نوعی باید این فصل زندگیِ این شخصیت را به سرانجامی برساند؛ برای همین به طور ضمنی به سرنوشت و آیندهٔ این جاسوس اشاره‌ می‌شود که در آن اجازهٔ رسمی از دولت برای ماموریت‌های مرگبار خواهد داشت. داستان فیلم همچنین سعی می‌کند بعضی از مشکلاتی که فیلمِ «اسپکتر» درست کرد را سر و سامان دهد. «اسپکتر» واقعا ناامیدکننده بود.

تامین همهٔ این مطالبات، فشار زیادی به فیلم وارد می‌کند؛ البته به لطف کارگردانی قوی کری فوکوناگا فیلم حسابی جان‌دار است، اما درنهایت از سکانس اول تا آخر، محصولی کاملا آشنا و بدون ریسک است. انگار توسط ماشینی تولید شده است که بیست و چهار فیلم قبلی را به خوردش داده‌اند و طوری آن را برنامه‌ریزی کرده‌اند که یک پکیج از بهترین ماجراهای جیمز باندی را تولید کند.

قدیم‌ها وقتی فیلم جدیدی از جیمز باند بیرون می‌آمد، منتظر تماشای شخصیتی نو با دنیایی تازه در قالب یک فیلم اکشن مستقل بودی. ظاهراً «وقت مردن نیست» بیشتر از دنیای سینمایی ماروِل الهام گرفته است که یک فیلم را از نسخه‌های قبل بیرون می‌کشد تا این احساس را ایجاد کند که هرچیزی این‌جا اتفاق می‌افتد از قبل برنامه‌ریزی شده است. هرچند مجبور نیستید چهار تای قبلی را دیده باشید، اما اگر ندیده باشید امکان ندارد این یکی را درک کنید. (بخصوص «اسپکتر» که این فیلم تقریبا دنبالهٔ مستقیم آن است.)

برای همین با شخصیت وسپر‌ ‌ــ‌ عشق جیمز باند از فیلم «کازینو رویال» ‌ــ‌ شروع می‌کنیم. با شروعی هوشمندانه و هیجان‌انگیز و بی‌نقص و صحنهٔ فلش‌بکی که مدلین سوآن را (با بازی لئا سِدو) نشان می‌دهد، جیمز باند و مدلین را در ایتالیا می‌بینیم؛ جایی که جیمز باند بالاخره متقاعد شده به دیدن قبرِ زنی که هیچ وقت رهایش نمی‌کند برود. قبر منفجر می‌شود. آیا این سرنخی‌ست که نشان می‌دهد خالقانِ «وقت مردن نیست» می‌خواهند همه چیز را زیر و رو کنند و جیمز باند را بازتعریف کنند. درواقع نه، اگرچه سکانس طولانیِ تعقیب و گریز با اسلحه که در ادامه می‌بینیم یکی از بهترین قسمت‌های فیلم است.

پوستر کلیشه‌ای «وقت مردن نیست»

جیمز باند مطمئن بود سوآن به او خیانت کرده و برای اتفاقی که در ایتالیا افتاد سرزنشش می‌کند. چرخهٔ «اسکای‌فال» تکرار می‌شود؛ باند پنج سال است که فعالیت خود را ترک کرده است. ولی سرقت مرگبار یک سلاح بیولوژیکی که می‌تواند دی‌ان‌ای فرد مشخصی را هدف قرار دهد باعث می‌شود که باند سر کار همیشگی‌اش برگردد؛ البته او اول از طریق فلیکس لیتر (با بازی فوق‌العادهٔ جفری رایت) و یک چهرهٔ جدید در فیلم به نام لوگان اَش (با بازی بیلی مگنوسن) با سازمان سی.آی.ای هم‌سو می‌شود.

ام.آی.سیکس یک مامور ۰۰۷ جدید به اسم نومی (با بازی لاشانا لینچ) جایگزین جیمز کرده، و جیمز اصلا به اِم (رالف فاینز) اعتماد ندارد. او مطمئن است که اِم بیشتر از آن‌چه تظاهر می‌کند، اطلاعات دارد (که البته درست است)، ولی باند هنوز کیو (بن ویشاو) و مانی‌پنی (نائومی هریس) را دارد که پشت پرده به او کمک کنند.

این‌ها گروه بزرگی از جاسوسان حرفه‌ای دنیا هستند، ولی تنها کارِ این همه نقش‌های مکمل و بااستعداد این است که داستان را به سمت پایان اجتناب‌ناپذیرش سوق بدهند. ظاهرا حکمت خلق شخصیت لینچ این است که به جنجالِ استفاده از بازیگری متفاوت برای شخصیت باند جواب دهد، که البته فکر بدی نیست، ولی شخصیت‌پردازی کافی ندارد تا برای خودش کسی باشد. عجیب آن‌که سِدو و کریگ با هم جاذبهٔ کمی خلق می‌کنند، مسئله‌ای که در پردهٔ آخر «اسپکتر» هم وجود داشت ولی این‌جا بدتر است. البته یک شخصیت بین آن‌ها اضافه می‌شود، ولی طوری که مبتذل و فریبنده احساس می‌شود. آنا د آرماس ناگهان در سکانسی اکشن در کوبا ظاهر می‌شود تا انرژی متفاوت و البته خوشایندی به فیلم بدهد، ولی حضورش ده دقیقه‌ بیشتر طول نمی‌کشد. (شخصا حسم این بود که این یک حرکت ماروِلی است و منتظر حضور او در جیمز باند ۲۶ یا ۲۷ هستم.)

در مورد نقش‌های منفی فیلم، کریستوفر والتز با شخصیت آرام بلوفلد به داستان برمی‌گردد، ولی تنشی را که انتظار داریم خلق نمی‌کند، و با بی‌تفاوتی از داستان خارج می‌شود. رامی مالِک هم هست: با یک اسم منفی تابلو: لوسیفر سافین؛ یک شرور زشت و وراج با لهجه‌ای غلیظ که می‌خواهد نابودی دنیا را تماشا کند. محترمانه‌اش این است که بگوییم مالک و فیلم‌سازان آگاهانه سعی کردند از میراث آدم‌بدهای جیمز باند استفاده کنند، ولی سافین در عمل کپی تابلویی از بقیه ضدقهرمانان است. جیمز باندِ دنیل کریگ شایستهٔ دشمن نهاییِ بهتری بود ‌ــ‌ این‌جا حتی تا نیمه‌‌‌های داستان با او آشنا نمی‌شویم.

چیزی که ما را پای تماشای «وقت مردن نیست» نگه می‌دارد (جدا از بازی متعهدانۀ کریگ)، حس بصری نیرومندی‌ست که فوکوناگا اغلب وقتی مجبور نیست روی پی‌رنگ داستان تمرکز کند، خلق می‌کند. سکانس آغازین فیلم یک کادربندی سفت و سخت و تقریبا شاعرانه است؛ حتی صحنه اول که فردی مرموز با لباسی کلاه‌دار از بالای تپه‌ای برفی پایین می‌آید، جاذبه‌ای دارد که خود باند اغلب از آن محروم است. سکانس تیراندازی در کوبا مثل صحنهٔ رقصی است که طی آن کریگ و آرماس ریتم همدیگر را پیدا می‌کنند. برخوردی هیجان‌انگیز در جنگلی مه‌آلود و یک برداشتِ تک از بالارفتن از برجِ دشمن، یادآور صحنه‌ای به یاد ماندنی از سریال «کارآگاه حقیقی» است. در دوره‌ای که فیلم‌های پرخرج کمترند، این جور هیجاناتِ زودگذر شاید جواب دهد.

***

ظهور «کازینو رویال» در سال ۲۰۰۶، واقعا عرصهٔ اکشن را متحول کرد. در واقع تا قبل از آن، اسطورهٔ باند دیگر جذابیتش را از دست داده بود ‌ــ‌ برای پدران یا پدربزرگ‌های ما جالب بود؛ اما دنیل کریگ هیجانی دوباره به آن بخشید. «وقت مردن نیست» شاید ماهرانه بین کهنگی یک شخصیت ابدی و استایلی مدرن تعادل ایجاد می‌کند، ولی بزرگ‌ترین ایرادش این است که هر کاری کریگ این‌جا انجام داده، در فیلم‌های قبلی‌اش بهتر از آن را انجام داده است.
البته اگر از آن دسته طرفداران دوآتشهٔ جیمز باند باشید که پس‌مانده‌های گرم‌شده‌اش هنوز برای‌تان خوشمزه است ‌ــ‌ و بعد از مدت‌ها انتظار برای‌تان خوشمزه‌تر هم می‌شود ‌ــ‌ این هیچ اشکالی ندارد. ولی این فیلم چیزی نیست که در خاطرهٔ مردم ماندگار شود ‌ــ‌ برخلاف «کازینو رویال» و «اسکای‌فال» که معرف عصر جدید باند هستند.
شاید بهتر بود این فصل از زندگی باند در همان یک دو فیلمِ قبلی تمام می‌شد، و آن‌وقت همهٔ ما زمان کافی برای خلق و تجربهٔ فصلی جدید از حیات جیمز باند داشتیم.

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش