ادبیات، فلسفه، سیاست

شجریان: صدای «خس و خاشاک»‌ و نماد زیبایی جاودانه موسیقی ایران

ماریان برمر؛ ‌ پژوهشگر فرهنگ ایران

اولین باری که محمدرضا شجریان را دیدم، خیلی خوب به‌خاطر دارم: عصر یک روز تابستانی در برلین، سال 2011. او در تورِ اروپا بود، همراه گروهی از نوازندگان جوان.

اولین باری که محمدرضا شجریان را دیدم، خیلی خوب به‌خاطر دارم: عصر یک روز تابستانی در برلین، سال ۲۰۱۱. او در تورِ اروپا بود، همراه دخترش مژگان و گروهی از نوازندگان جوان. آرام وارد اتاق شد؛ کمی محجوب بود. در تمام طول مصاحبه، شجریان با لحنی آرام حرف می‌زد تا پیش از کنسرت به حنجره‌اش فشار نیاورَد. یادم می‌آید که به گویشِ فارسیِ لطیف و فوق‌العاده محاوره‌ایِ او گوش می‌دادم، و شدیدا تحت تاثیر فروتنی او قرار گرفته بودم ‌ــ‌ با این‌که او، با اختلافِ زیاد، محبوب‌ترین هنرمند موسیقی سنتی ایرانِ زمان ما بود.

صدای شجریان برای بسیاری از ایرانیان، تجسم حماسه‌های ملی و باستانی بود. مرگ او پایانِ یک دوران حرفه‌ای درخشان را رقم زد.

اروپا و آمریکای شمالی، تنها جایی بود که ایرانی‌ها می‌توانستند افسانهٔ موسیقی‌شان را روی صحنه ببینند، چون از دو سال قبل، استاد صریح‌الهجهٔ موسیقی سنتی ایران، از اجرای موسیقی در داخل کشور منع شده بود. چند سال بعد در ۲۰۱۵، دوباره شجریان را این‌بار در قونیهٔ ترکیه ملاقات کردم؛ درست در چندصد قدمیِ آرامگاه مولانا؛ او یکی از بهترین مترجمانِ موسیقاییِ اشعارِ مولانا و نیز حافظ بود. این قبل از اجرای کنسرتِ او بود که به مناسبت زادروزِ مولانا برگزار می‌شد ‌ــ‌ که البته آخرین حضور عمومی شجریان هم بود؛ ضعف جسمی‌اش کاملا مشهود بود. چند ماه بعد او اعلام کرد که از ۱۵ سال پیش به سرطان کلیه مبتلا بوده است.

آن‌جا او برایم از تعلق خاطر عمیقش نسبت به عشق و انسان‌گراییِ اشعار مولانا گفت، و این‌که همین باعث شد دعوت به اجرای برنامه در قونیه را علی‌رغم بیماری قبول کند. درجریان کنسرت که مالامال از جمعیت بود، چند بار نفس شجریان کم آمد و نتوانست اوج‌های ملیحِ قدیمی را تکرار کند. به‌عنوان خواننده‌ای در بالاترین سطح، ظاهرا از اجرای خود راضی نبود ‌ــ‌ گرچه مورد تشویق هزاران ایرانی پرشوری قرار گرفت که از مرز ترکیه هجوم آورده بودند تا لحظه‌ای او را ببینند. بسیاری از آن‌ها مجبور شدند کنسرت را از روی نمایشگری در بیرونِ ساختمان تماشا کنند.

شجریان متولد مشهد در شرق ایران بود. وقتی پسر جوانی بود، به‌عنوان یک قاری قرآن بااستعداد توجهات را بخود جلب کرد: سنتی که از پدرش به ارث برده بود. پیشهٔ موسیقی که جزوِ هنرهای نمایشی‌ست، خلاف باورهای خانوادهٔ شدیدا سنتی او بود، برای همین هم مخفیانه آوازها و ردیف‌های سنتی موسیقی ایرانی را آموخت. او در دههٔ ۶۰ میلادی با اجرا در رادیو و تلوزیون ملی ایران به شهرت رسید و خیلی زود، طی دوره‌ای که ایران در گذر آشوب سیاسی و شورش انقلابی بود، به تجسمی از زیبایی ازلی موسیقی و شعر ایران تبدیل شد.

شجریان به‌خاطر انتقاد صریحش از حاکمان ایران، طی سال‌های اخیر از اجرای برنامه در ایران محروم بود.

در صدای شجریان بود که وصلتِ کیمیاگرانهٔ شعرِ عرفانیِ فارسی و سنت موسیقایی ایران، به اوجِ بیان خود رسید. حتی پیش از آن‌که من زبانِ فارسی را یاد بگیرم، آواز بی‌نقصِ شجریان از چنان گسترهٔ عاطفی برخوردار بود که مرا با خود به قلمروی آسمانیِ زیبایی و هارمونی می‌بُرد. درعین‌حال، اجرای اشعار کهن فارسی توسط شجریان، در احیای علاقهٔ ایرانیان به میراث شعریِ کهن خود موثر بود.

شجریان درعین این‌که به هنجارهای نسبتا مذهبی موسیقی ایرانی و نیز قواعد شعری وفادار بود، همچنین راه‌های تازه‌ای باز کرد تا عناصر جدیدی را به موسیقی ایرانی معرفی کند. گرچه او دراصل خوانندهٔ تک‌خوان بود، با تعدادی از گروه‌های موسیقی هم همکاری داشته و چندین سازِ زهی ابداع کرد که در کنسرت‌های او هم از آن‌ها استفاده شد.

برای ایرانیان داخل کشور، ترانه‌های شجریان همچون پیوندی با هویت ایرانی‌شان، و حامل پیامِ امید و تسلی در اوضاع آشفتهٔ زمانه بود، و برای ایرانیان خارج، شجریان صدایی برای بیان سودای زندگیِ تبعید بود.

برای ایرانیان داخل کشور، ترانه‌های شجریان همچون پیوندی با هویت ایرانی‌شان، و حامل پیامِ امید و تسلی در اوضاع آشفتهٔ زمانه بود. بسیاری از ایرانیان، خاطراتی فراموش‌نشدنی از صدای شجریان دارند ‌ــ‌ ایرانی‌ها ماه رمضان را با شنیدن ربنای معروف شجریان هنگام افطار به یاد می‌آورند. یکی از دوستانم یک بار به من گفت، «صدای ستبر و استوارِ شجریان، گویی تجسم حماسه‌های ملی و باستانی ماست. او آخرین بازمانده از عصر طلایی فرهنگ ایران است».

برای ایرانیان خارج از کشور، شجریان صدایی برای بیان سودای زندگیِ تبعید بود ‌ــ‌ نه‌فقط تبعیدِ جسمانی، که نیز تبعیدِ درونی و وجودیِ انسان؛ حالتی که مایهٔ جدایی از ذات انسان می‌شود و در شعر عرفانی ایرانْ ریشهٔ تمام دردها و رنج‌های بشر توصیف شده است.

به دنبالِ اعتراضات جنبش سبز به انتخابات ۱۳۸۸، شجریان از صدا و سیمای جمهموری اسلامی خواست ترانه‌هایی را که او در روزهای آغازین انقلاب اسلامی خوانده بود پخش نکنند. وقتی محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهورِ وقتْ معترضان را «خس و خاشاک» خواند، شجریان در واکنشْ صدای خود را «صدای خس و خاشاک» نامید.

صراحت کلامش بی‌هزینه نبود. او را فورا از اجرای برنامه و ضبط موسیقی در ایران منع کردند. حتی ربنای معروف او را از برنامهٔ هرسالهٔ رمضان حذف کردند. گرچه او به زندگی در تهران ادامه داد [و آن‌طور که در سال ۲۰۱۵ به من گفت، بیشتر وقتش را صرف باغبانی می‌کرد]، برای ضبط موسیقیِ تازه باید به آمریکا پرواز می‌کرد.

گرچه سانسور شدیدا او را محدود کرد، کماکان همبستگی عمیق خود را با مردم ایران نشان می‌داد. در مصاحبه‌ای که سال ۲۰۱۱ از او ضبط کردم گفت: «موسیقی من همیشه کلا به رویدادهای ایران ربط داشته است. اشعاری که برای اجرا انتخاب می‌کنم، تاریخ اجتماعی ما را منعکس می‌کند. ترانه‌هایم از زندگی مردم می‌گوید. من از مردم الهام می‌گیرم. من باید در میان آن‌ها باشم. وگرنه نمی‌توانم بخوانم».

وقتی از او پرسیدم، هنگام اجرا برای مخاطبانش به چه چیز فکر می‌کند، گفت: «من به آرزوهای مردم فکر می‌کنم. انسانیت باید بر دنیا حاکم باشد، و نه مذهب، ملی‌گرایی یا ایدئولوژی. بشردوستی هدف همهٔ هنرهاست».

 

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش