آیا نوشتن ارزشی دارد؟ آیا معقول است که افتخارات ادبی را پیگیری کنیم؟ آیا کلا نویسندههایی که تحسین میکنیم، به راستی بهترینها هستند؟
در سال ۱۸۲۴، شاعر و فیلسوف ایتالیایی جیاکومو لئوپاردی، مقالهای ۳۰ صفحهای درباره این موضوع نوشت. درواقع، او نظریاتش را تا حدودی زیرکانه از قول جوزپه پاریینی، شاید بهترین شاعر ایتالیایی قرن هجدهم بازگو کرد، مردی از خانوادهای فقیر که تمام عمر خود را به دنبال حمایت مالی و سیاسی در خانههای اشرافی سپری کرده بود. لئوپاردی تصور میکند که پارینی – «یکی از معدود ایتالیاییهای زمان ما که فضیلت ادبی را با تفکرات عمیق ترکیب میکند» – در حال پاسخگویی به نویسنده جوان با استعداد و جاه طلبی که در پی پند و اندرز است میباشد. آنچه در اینجا آمده است خلاصهای از اندیشههای اوست؛ من مسئولیت این ایدهها را نمیپذیرم. خوانندگان خودشان میتوانند تصمیم بگیرند که این نظریات امروزه تا چه حد واقعیت دارد.
* * *
برای مردی جوان، افتخار ادبی یا شهرتی که از یادگیری و سپس نویسندگی میآید، یکی از معدود موارد افتخار است که در حال حاضر در دسترس افراد عادی قرار دارد. البته باید گفت که این افتخار به اندازه افتخاری که از خدمات عمومی حاصل میشود تاثیر گذار و رضایت بخش نیست، زیرا معمولا عمل بسیار ارزشمندتر، باشکوهتر و متعارفتر از تفکر یا نوشتن است. ما برای این خلق نشدهایم که زندگیمان را صرف نوشتن پشت یک میز کنیم، و انجام این کار برای سلامت و روحیه ما مضر است. همان طور که گفتم، این نوع افتخار را میتوان بدون وجود تواناییهای ذاتی اولیه و بدون اینکه عضوی از یک سازمان بزرگ باشید به دست آورید.
همه اینها از نظر تئوری!
در عمل، موانع بسیار و دلهرهآوری وجود دارند. فرض کنیم رقابت، حسادت، تهمت، سوگیری، دسیسه و بدجنسی را که دست و پایتان را میبندند کنار بگذاریم. و همین طور، بداقبالی محض را. حقیقت این است که حتی بدون وجود دشمنان و بدشانسی، کاملا امکان پذیر است که کتابهای فوقالعادهای بنویسید ولی از شما تجلیل نشود، در حالی که نویسندگان کم مایه زیادی هستند که در سطح جهانی تحسین میشوند. به این دلایل:
اولا تنها اقلیت کوچکی از مردم میتوانند ادبیات فاخر را قضاوت کنند. از آنجایی که موفقیت ادبی بستگی زیادی به سبک دارد و سبک کاملا به زبان وابسته است، کسی که مسلط به زبان مادری شما نباشد، قادر به درک تلاشهای عظیمتان برای ایجاد یک سبک ناب نخواهد بود. بنابراین بسیاری از افراد از این حیطه خارج میشوند. بنابراین کسانی که زبانشان با شما مشترک است، باید تلاش زیادی کنند تا شما بتوانید لذت حاصل از دستاوردهایتان را بچشید. فقط افرادی که نویسندگی را آموختهاند میتوانند در مورد نوشتن قضاوت کنند. امروزه در ایتالیا فقط دو یا سه نفر از این کارشناسان وجود دارد و فکر نکنید که وضعیت در کشورهای دیگر خیلی بهتر است.
معمولا عمل بسیار ارزشمندتر، باشکوهتر و متعارفتر از تفکر یا نوشتن است. ما برای این خلق نشدهایم که زندگیمان را صرف نوشتن پشت یک میز کنیم، و انجام این کار برای سلامت و روحیه ما مضر است.
دوم، عمدتا بینش و درک دستاوردهای ادبی، موضوع شهرت است. به عنوان مثال من باور دارم که احترام به نویسندگان بزرگ گذشته بیشتر ناشی از یک سنت کورکورانه است و نه قضاوت فردی. از نوشتههای کلاسیک به خاطر این که به عنوان کلاسیک شناخته شدهاند لذت میبریم، همان طور که یک شاهزاده خانم را در جایگاه شاهزاده بودنش تحسین میکنیم. اگر امروزه یک مجموعه شعر به همان خوبی ایلیاد نوشته شود، همان لذت خواندن ایلیاد را به ما نمیدهد. این مجموعه جدید آن شور و شوق ناشی از شهرت دیرینه را به ما نمیدهد. همچنین اگر ما یک متن کلاسیک عالی را بدون اینکه بدانیم یک اثر کلاسیک عالی است بخوانیم، لذت زیادی از خواندن آن نخواهیم برد.
این مسایل کار را برای یک کتاب جدید که توسط نویسندهای کوشا نوشته شده باشد سخت میکند. اکثر خوانندگان در صورتی که اطمینانی نداشته باشند که در حال خواندن یک اثر کلاسیک هستند زیباییهای غلوآمیز و واضح را به کیفیت واقعی؛ و جلوههای ویژه را به مفهوم ترجیح میدهند. بنابراین زمانی که به طرز معجزه آسایی موفقیتی نصیب یک نویسنده جدید و واقعا خوب میشود، بیشتر نتیجه اتفاق است تا شایستگی. برای پشت سر گذاشتن موانع به یک شانس غیر مترقبه نیاز دارید.
فقط به این دلیل که تازه شروع به کار کردهاید.
مانع سوم. این که کار شما را تعدادی کمی از مردم که قادر به تحسین آن هستند بخوانند کفایت نمیکند. بخت باید با شما یار باشد. متاسفانه قضاوتهای ادبی به تأثیر یک کتاب بر ذهن افراد بستگی دارد نه به کیفیت ذاتی و علمی کتاب. بنابراین حتی بهترین منتقدان نیز ممکن است منظور اصلی شما را درک نکنند، به خصوص اگر کاری جدید ارائه داده باشید. حتی منتقدانی که میتوانند به این امر دست یابند نیز ممکن است در یک شرایط روحی درست نباشند. شاید آنها اثر دیگری را خوانده باشند که عمیقا آنها را تحت تأثیر قرار داده و سمت و سوی فکریشان را تغییر داده باشد. و یا شاید درگیر مسایل شخصی باشند که ذهنشان را مغشوش کرده است.
لذت بردن در هنر فراز و نشیب دارد. مثلا یک روز منتقد پر از شور و شوق و دارای درک و فهم بالایی است. در چنین روزی از هر چیزی لذت میبرد، بنابراین با اشتباه گرفتن احساسات مثبت خودش با کیفیت یک کتاب کاملا معمولی به ستایش آن اثر میپردازد. یک روز دیگر، او کسل و بی حوصله است؛ پس نمیتواند نبوغ کتاب شما را درک کند؛ اما این خلق و خوی بد و کسل مانع از قضاوت کردن او نمیشود! بنابراین این کتاب را کاملا کسل کننده مییابد. همه ما روزهایی را داریم که در چنین روزهایی حتی بهترین آثار کلاسیک به نظرمان کاملا ملال آور به نظر میآیند. اما نمیتوانیم آنها را دست کم بگیریم زیرا رای همه بر این است که آنها آثار کلاسیک برجستهای هستند. اما در مورد یک کتاب جدید خودمان را آزاد حس میکنیم که تا جایی که میتوانیم به آن بتازیم.
بنابراین به نظر میرسد که قضاوت ادبی همچون یک حیوان گریزپا است. اینجا حتی اشارهای به گذر عمر و ضعف قوای ذهنی نشده است، که در برخی مواقع عملکرد ذهنی منتقدان معروف را نیز تیره و تار میکند. منتقدانی که علیرغم این شرایط تا مدتهای طولانی و به صورتی جدی به قضاوتهایشان ادامه میدهند.
گاهی حتی بهترین آثار کلاسیک به نظرمان کاملا ملال آور به نظر میآیند. اما نمیتوانیم آنها را نقد کنیم، زیرا رای همه بر این است که آثار برجستهای هستند. در عوض، تا جایی که میتوانیم به یک اثر معاصر میتازیم.
با وجود این که هیچ چیزی به اندازه بدبینی و شک و تردید، نمیتواند منطقی باشد و یا بر پایه واقعیت استوار باشد، حتی اینها هم کمکی نخواهند کرد. زیرا خوانندگان نیاز به یک مقدار خوشبینی خاص دارند تا بتوانند کتابی را درک کنند. آنها باید باور داشته باشند که عظمت و زیبایی میتوانند وجود داشته باشند و هر آنچه در دنیا شاعرانه به نظر میرسد، لزوما وهم و خیال نیست. در غیر این صورت نمیتوان تاثیری بر آنها گذاشت.
این را هم اضافه کنیم که هیاهوی زندگی شهری احساسات ادبی را خفه و سرکوب میکند؛ با این حال، به دلیل امکانات زیاد و شبکههای مختلف، اکثر منتقدان در شهر زندگی میکنند و بنابراین در مکانهایی هستند که ذهنشان درگیر مسایل گوناگون است و مردم عموما به مد حساستر هستند تا به کیفیت واقعی.
و اما چهارمین مانع بزرگ. هر اثر ادبی که مدعی جدی برای تجلیل و بزرگداشت است، در اولین خواندن خود را کاملا نشان نمیدهد. بهتر است دوباره مطالعه شود. و حتی برای بار سوم و یا چهارم. اما چه کسی این قدر وقت برای مطالعه دارد؟ در قدیم چنین کاری مقدور بود، زیرا کتابهای بسیار کمی برای خواندن وجود داشت. امروزه اما اگر اثر یک نویسنده فقط یک بار هم خوانده شود او نویسنده بسیار خوش شانسی است. به دلیل وفور و تعداد بسیار زیاد کتاب در این روزها، مردم تنها کتابهایی را دو بار میخوانند که مورد تایید همگان قرار گرفته باشند؛ و این البته یعنی همان آثار کلاسیک.
بدتر از همه این که کتابهای معمولی و نه خیلی معتبر، در اولین خوانش نظرها را به خود جلب میکنند. کتابهایی سطحی، با ظاهری جذاب، و سرگرم کننده. و وقتی که هر روزه با این حجم کتاب که به ما عرضه میشوند مواجه میشویم مردم دقیقا سراغ این چیزها میروند: چیزی که به چشم بیاید، به راحتی قابل فهم باشد، و دارای ظرافتها و پیچیدگیهای نویسندگان صاحب سبک نباشد. با این حال این نوع کتابها با اولین خوانش همه آن چیزی را که میخواهید به شما ارائه میدهند، و اگر دوباره بخواهید آنها را بخوانید دیگر برایتان جذابیتی نخواهند داشت. و این باعث میشود خوانندگان به طور کلی عادت به خوانش دوم را کنار بگذارند.
اما چرا بهترین کتابها نیاز به خواندن دوباره دارند؟ زیرا ادبیات فاخر برای کاربرد در آینده به بینش عمیق فزایندهای بستگی دارد، و این امر به تلاش و مطالعه نیاز دارد. در نهایت لذت نیز حاصل میشود. اما اکثریت قریب به اتفاق خوانندگان میخواهند بدون هیچ تلاشی به لذت آنی دست یابند، این است که از یک کتاب سطحی به سراغ کتاب سطحی دیگر میروند. البته آنها به این امر اعتراف نمیکنند. بلکه برعکس، برای آنها مهم است باور داشته باشند کتابهایی که میخوانند ادبیاتی فاخر دارند؛ چنین باوری لذتشان را نیز افزایش میدهد. در نتیجه در چنین وضعیتی از این نویسندگان برای مدت چند ماه به شدت تجلیل میشود، و سپس کنار گذاشته میشوند؛ اگر یک کتاب خوب در اولین خوانش مورد قدردانی قرار بگیرد دیگر به آن مراجعه نمیشود، بنابراین نمیتواند در فرهنگ ریشه بدواند و خیلی زود مثل باقی چنین آثاری محو میشود.
در میان این فروپاشی عظیم آثار مدرن چه کتابهایی باقی میمانند؟ درست حدس زدید: آثار کلاسیک.
و پنجمین و آخرین مانع. یک اثر ادبی برجسته همانند یک کار بزرگ فلسفی حاوی مفهومی ژرف و جدید است. مثلا بینشی جدید، نگرش جدید، موقعیتی جدید با توجه به شرایط انسان یا زمان حال، که نتیجه کندوکاوی عمیق است. اما جامعه در عقاید تک تک افرادش در پی تأیید و اطمینان خاطر است. جوامع تمایل به آثار سطحی و زودگذر دارند، نه آثار انقلابی، ایدههای قدیمی را میتوان با ظاهری جدید و آراسته تحویل مردم داد. جوامع به افرادشان تکیه کردهاند. ممکن است به مرور زمان و کم کم آنها نظرات خود را تغییر دهند و حتی بر عقایدی که پیش از این به شدت با آنها مخالف بودند صحه بگذارند. اما در بیشتر موارد، آنها متوجه چنین تغییر و اتفاقی نمیشوند. لحظه مشخصی وجود ندارد که جامعه بگوید هی، من اشتباه کردم، باید موقعیت خودم را عوض کنم. بر عکس، جامعه نسبت به کسی که زندگی، فکر و احساس متفاوتی دارد، سوء ظن و انزجار عمیقی احساس میکند. مثلا در مورد نویسندهای که به دنبال تجلیل است، ما نمیتوانیم درکش کنیم، ما احساس خشم میکنیم. هرچه بیشتر تابع عامه جامعه باشیم، احتمال وجود ادبیات ارزشمند و به ویژه شناخت چنین ادبیاتی کمتر میشود.
به اندازه کافی از موانع گفتیم! حال بیایید تصور کنیم که با وجود همه اینها، شما به گونهای موفق به دریافت افتخار ادبی شدید؛ شما مهمترین دستاورد ادبی را کسب کردید، و در زمان زنده بودنتان هم به این موفقیت نایل شدید. آفرین!
از آن چه عایدتان میشود؟
خب، مردم میخواهند شما را ببینند و بشناسند و شخصا به حضورتان بیایند و تحسینتان کنند. البته، اگر در یک شهر بزرگ زندگی میکنید آنها در ضمن خواهان شناسایی و تحسین شیادانی نیز هستند که توانستهاند با نوشتن آثاری کاملا عامه پسند که به ناحق تمجید و ستایش شدهاند به چنین شهرتی دست یابند. بنابراین شاید چنین هم نشینیهایی برای شما خوشایند نباشد. و اگر در شهرستانی زندگی میکنید، مردم آنجا به احتمال زیاد هیچ تصوری از افتخار ادبی ندارند. با خود می گویند: نویسندگی؟ من هم اگر وقت کافی داشتم و اگر میخواستم ذهنم را درگیر این موضوع کنم میتوانستم این کار را به خوبی انجام دهم. مشابه این عبارات بسیار خواهید شنید. فقط تعداد انگشت شماری از مردم واقعا قدر آنچه را که انجام دادهاید خواهند دانست. بنابراین معمولا چیزی را نمیتوان یافت که همچون کسب افتخار ادبی، هزینه گزاف و سود اندکی داشته باشد.
عکسالعمل شما به چنین شرایطی، فرورفتن در انزوا است. شما سعی میکنید به خودتان بقبولانید که اثرتان به خودی خود پاداشی کافی برای تلاشهایتان است. اما در واقع این گونه نیست. و از آنجایی که همه انسانها برای آیندهشان نیاز به امیدواریها و دلخوشیهایی دارند، پس شما خود را با این موضوع دلداری میدهید که آیندگان آن شناخت حقیقی را که سزاوارش هستید از شما پیدا خواهند کرد. به خود میگویید که من در افکار نسلهای آینده زنده خواهم ماند. اما صادقانه باید گفت که چنین تضمینی وجود ندارد. چرا باید کسانی که بعد از ما میآیند بهتر از ما باشند، و یا درک و تیزبینیشان نسبت به هم عصران ما بیشتر باشد؟ بر عکس، دنیا کاملا تغییر خواهد کرد و مردم هرگز برای شما وقت نخواهند داشت.
یک نویسنده جدی، تمام لذتها را بر خودش حرام میکند و به گونهای زندگی میکند که از نظر بیشتر مردم مثل مرگ است، و همه اینها به خاطر به اصطلاح زندگی پس از مرگ و به نیکی یاد شدن از سوی آیندگانش انجام میدهد.
متاسفم. می دانم که نگران شدهاید، و منتظر کلام آخر من هستید. یک تصمیم گیری حیاتی: آیا باید تسلیم شوید یا باید به تلاشتان ادامه دهید؟ در مورد افتخار ادبی نظر رک و صریحم را بگویم؟
خوب، به دور از هرگونه چاپلوسی اجازه دهید بگویم که شما را چگونه میبینم و چه کاری میتوانید انجام دهید. شما بسیار زیرک و تیزهوش هستید؛ قلب و قوه تخیل شما جوان، پرشور و پر از ایده است؛ شما بسیار حساس و شریف هستید. البته این ویژگیها فقط باعث درد و رنج شما میشوند. اما در واقع کاری از دست شما بر نمیآید. شما همین هستید. بنابراین مثل برخی از افراد که با ناهنجاریهای مادرزادی یا معلولیت به دنیا میآیند و یاد میگیرند که از ناتواناییشان بیشترین بهره را ببرند و با استفاده از آنها همدردی و سخاوت دیگران را برانگیزند، شما هم میتوانید مهارتهای خود را به کار ببرید و به هدفتان برسید، هر چند این هدف مشخص و در خور پاداش نباشد مثل: افتخار ادبی.
علیرغم همه این موضوعات، اکثر مردم در واقع به این ویژگیهای شخصیتی شما غبطه میخورند. آنها متوجه نیستند که اگر خودشان این ویژگیها را داشتند نمیتوانستند یک زندگی معقول داشته باشند، مطابق با شرایط زمانه کار کنند و آن گونه که میخواهند از زندگیشان لذت ببرند. از سوی دیگر، یک نویسنده جدی، تمام لذتها را بر خودش حرام میکند و به گونهای زندگی میکند که از نظر بیشتر مردم مثل مرگ است، و همه اینها به خاطر به اصطلاح زندگی پس از مرگ و به نیکی یاد شدن از سوی آیندگانش انجام میدهد. اما خب، این فالی است که سرنوشت برای شما رقم زده است. و شما برای به دست آوردنش تمام شور و شوق و جسارتی را که دارید به کار میبرید.
همین توصیه است که تقریبا دو قرن پیش لئوپاردی از قول جیوزپه پاریینی اظهار داشت و به جوان با استعدادی اشاره کرد که بدون شک باید در اوج سرگشتگی از دنیا رفته باشد. به یاد بیاوریم که این قطعه ادبی چند سال پیشتر برای شاعری نوشته شده بود که اثرات کاملا مخرب رواج ادبیات، اعتیاد به مواد مخدر، اصلاحات سیاسی، دورههای نویسندگی خلاقانه، و استراتژیهای چاپ و نشر جهانی را قبول داشت. در سال ۱۸۶۲، ویکتور هوگو برای «بینوایان» به یکی از بزرگترین موفقیتها تا آن زمان دست یافت. با تاکیدی که این کتاب بر حمایت از فقر و خصایل اخلاقی داشت، و ترجمههایی که به صورت همزمان در برخی از کشورها منتشر شد و فراوانی پوسترهایش در همه شهرهای بزرگ، او به ناشرانش گفت که این کتاب باید فروش خوبی داشته باشد. بدون شک لئوپاردی چنین ترفندهای بزرگی را به عنوان مانع شماره ششم در نظر میگرفت. یا شش و هفت و هشت. بستگی دارد به این که چگونه آن را تجزیه و تحلیل کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: The New York Review of Books