در دوران مدرن که مردم دنیا با مفاهیمی چون برابری آشنا هستند، جامعهٔ سلسلهمراتبی یا پایورسالار عمدتا مردافِ جامعهٔ دیکتاتوری دانسته میشود. ولی بر اساس پژوهشهای تاریخی و اجتماعی، نظامهای پایورسالار، کارآمدترین نظامهای اجتماعی بودهاند، و چه بسا سرنگونکردن این نظامها منجر به فاجعه شده است.
پایورسالاریِ جامعه لزوما شرّ ضروری نیست: وقتی یک نظامِ سلسلهمراتبیْ به مردم خدمت کند (نه به زورمندان فاسد)، و انعطافپذیر/اصلاحپذیر باشد، به لحاظ اخلاقیْ مشروعیت هم دارد.
***
کشوری را تصور کنید که هیچ مراتب اجتماعی ندارد: اسمش را میگذاریم کشورِ «برابران». مردم کشورِ برابران بدون در نظر گرفتنِ سن و جنس و قومیت و مذهب و سابقهٔ خانوادگی، یا طبقهٔ اجتماعی، یا سِمت شغلیشان با هم رفتار میکنند. هیچ تمایزِ مشخصی بین حاکم و مردم نیست. کشورِ برابران با بقیهٔ کشورهای دنیا بدون در نظر گرفتنِ وسعت و ثروت و قدرتِ نظامیشان برخورد میکند. مردم کشورِ برابران، حیوانات را هم برابر میدانند. در این کشور حتی ماشینهای هوشمند حقوق برابر دارند.
کشور برابران، جامعهای آرمانی است. ولی این آرمانِ خطرناکیست. در طول تاریخ، ایجاد نظامها یا جوامع عظیمِ فاقدِ سلسلهمراتب به شکستهایی اسفبار انجامیده است. انقلابیونِ فرانسه دنبال این بودند که با برابرسازی در روابط و مراتبِ نظامی، فرماندهی نظامی را بر سر کار آورند که نظامیان را متحد کند و مردم را به اطاعت وادار کند. در انقلاب فرهنگی چین، انهدامِ ساختار اجتماعی منجر به خشونت گسترده و دیکتاتوری پوپولیستی شد.
در چینِ معاصر، میراثِ پوپولیستیِ انقلاب فرهنگی کماکان فضای سیاسی کشور را مسموم کرده و با سوءاستفاده از اینترنت، «عناصر نامطلوب» حتی در فضای مجازی وادار به تسلیم میشوند. حتی پوپولیستهای آمریکا هم خودکامههایی را که اعتقادی به نظم سیاسی ندارند ترجیح میدهند.
مبارزه برای سرنگونیِ مراتب اجتماعی، ممکن است منجر به شکلگیریِ نظامی بدتر و ضداخلاقیتر شود.
پایورسالاری لزوما شرّ ضروری نیست. وقتی یک نظامِ سلسلهمراتبی به مردم خدمت کند و انعطافپذیر و اصلاحپذیر باشد، از مشروعیت اخلاقی هم برخوردار است.
فواید پایورگرایی
در دنیای مدرن چه نیازی به پایورگرایی یا مراتب اجتماعی است؟ از دیدگاه زیستشناسی، سلسلهمراتبْ اصل اساسی برای سازماندهی است که باعث ایجاد سازوکارهای پیچیده و تکاملپذیر شده است. نظامهای پیچیدهٔ زیستی، با سطحی از تمرکزگرایی میتوانند کل سیستم را با کمک روابط کمتر ولی کارآمدتر اداره کنند. همینطور وجود سلسلهمراتب به تولید نهادهای پیچیده در جامعه کمک میکنند. تنها راهی که جمعیتی انبوه بتواند کارزاری را عملی کند، ایجاد مراتبی از روابط فردی است. در تاریخ، جوامعی که سازماندهی بزرگتر و بهتری داشتهاند، عملکرد بهتری از جوامع کوچک و پرهرجومرج داشتهاند. با پایان عصر یخبندان و طی تقریبا ۱۲۰۰۰ سال گذشته، پایورسالاری یکی از مدلهای فرهنگی پرطرفدار بین گونهٔ انسان بوده است.
بدون سازمان اجتماعیِ سلسلهمراتبی، نمیتوان انبوهی از جمعیت را بهنحوی کارآمد به هم وصل کرد. یعنی کارآمدی و کفایتْ ثمرهٔ انکارناپذیر پایورسالاری است. علاقهٔ ناخودآگاهِ برخی مردم به سلسلهمراتب، تا حدی ناشی از همین کارآمدی آن است. در تحقیقات علمی معلوم شده نمودارهایی که معرفِ سلسلهمراتب هستند، سریعتر از نمودارهایی که معرفِ برابری هستند، در حافظهٔ آدمها ثبت میشود، و همین پردازشِ سریعتر باعث میشود که افراد نمودارهای سلسلهمراتبی را ترجیح بدهند. دیدِ منفی نسبت به سلسلهمراتب هر چه که باشد، گویا به خاطر کارآیی آن و تجربهٔ تاریخی و عملی ما از این سیستم، ما به آن گرایش داریم.
ولی کارآییْ بهخودیخود مشروعیتِ اخلاقی نمیآورد. بستگی دارد که هدفِ سلسلهمراتب چه باشد. نازیها اردوگاههای فوقالعاده کارآمدی میساختند، ولی برای اهداف نفرتانگیز.
بُعد اخلاقی پایورسالاری
صِرف رفع نیاز کارآمدی در جامعه، به یک نظامِ مراتبی مشروعیت نمیدهد. بسیاری از نظامهای سلسلهمراتبیِ گذشته، امروز که به آنها نگاه میکنیم، مشکل اخلاقی دارند. این ناخوشایندیِ مفهوم پایورسالاری، به برداشتِ مردم از مدرنیته برمیگردد. برداشتِ رایج این است که مدلهای سنتیِ پایورسالاریْ باعث قوامِ بیعدالتی میشود ــ مثل نژادستیزی، تبعیض جنسی، و امتیازاتِ اشرافی.
همینطور روشنفکرانِ مدرنْ نظامهای سلسلهمراتبیِ سنتی را ناکارآمد و ظالمانه میدانستند و دنبال ایدهالهایی چون برابری اجتماعی و آزادیِ فردی بودند و این معیارهای اخلاقی چراغ راه پیشرفتهای بَعدی شد. ولی بین آرمانها با واقعیت فاصلهٔ زیادی بوده است. و امروزه هم ایدهٔ بازگشت خانوادههای اشرافی و مردان قدرتمند بر سر قدرتْ ایدهای قدیمی و کمطرفدار انگاشته میشود.
در نتیجه، موضعِ اخلاقیِ غالب این است که باید به دنبال برابری اجتماعی بود و نظامهای سلسلهمراتبیِ سنتی چیزِ اَخی است. یعنی در دیدگاه مدرن، اگر ما نگران مستضعفان و محرومان و مظلومان هستیم، باید نظامهای پایورسالاری که در گذشته رایج بوده را دور بریزیم.
با این اوصاف، مراتبِ اجتماعی از طرفی ضروری دانسته میشود و از طرفی نامطلوب. در عملْ حذفِ کاملِ مراتب اجتماعی از جوامع بزرگ و مدرن شاید ناممکن باشد، ولی میتوان آثار اجتماعی آن را به حداقل رساند. در واقع، حفظ برخی سلسلهمراتب برای جامعه ضروری است، و اینکه برخی مراتب اجتماعی از نظر اخلاقی هم مطلوب است و باید به جای ممانعت از آنها، آنها را ترویج کرد.
دیدگاه منفی نسبت به پایورسالاریِ اجتماعی، دلیل دیگری هم دارد. همهٔ نظامهای پایورسالارِ «بد»، مشخصهٔ مشترک و آشکاری دارند. در پایورسالاریِ بد، روابط قدرت نسبتا ثابت است و برای تامین منافع زورمندان و به ضرر طبقات پایینتر، از این قدرت سوءاستفاده میشود. در این گونه نظامها رتبهٔ اجتماعی بر اساس چیزهایی مثل نژاد و دین و جنسیت و ثروت تعیین میشود.
ولی همهٔ مراتب اجتماعیْ بد نیستند. مثلا میتوان برای احترامِ اجتماعی مراتب قائل شد: احترام به صرف رابطهٔ خانوادگی [مثلا پدر/فرزند] موجه نیست، ولی ما میتوانیم و باید کسانی را که از حقوقِ انسانیِ ما دفاع میکنند محترمتر از کسانی که حقوق ما را نقض میکنند بشماریم.
میتوان برای احترامِ اجتماعی مراتب قائل شد: ما میتوانیم و باید کسانی را که از حقوقِ انسانیِ ما دفاع میکنند محترمتر از کسانی که حقوق ما را نقض میکنند بشماریم.
سوءاستفاده از پایورسالاری
در قلمروی اجتماع، مراتب نباید تغییرناپذیر باشد، نباید به نفع زورمندان باشد، نباید به ضرر ضعیفان باشد.
مثلا از تعالیم کنفوسیوس برای توجیهِ سلسلهمراتبِ سِنّی استفاده میشود. در نگاه کنفسیوس، با افزایش سنْ هوش هیجانی ــ یعنی مهارتهای اجتماعی از قبیل خودآگاهی، خودگردانی، و تفاهم ــ هم بیشتر میشود؛ ما با افزایش سن، نقشهای زیادی را تجربه میکنیم (مرئوس، همکار، رئیس) و تجربهٔ ما در برخی نقشها بیشتر میشود، و نتیجتا توانایی ما برای تفاهم و همکاری با آدمهای مختلف بیشتر میشود.
و پژوهشهای علمی هم این بینشِ کنفوسیوسی را تایید میکند: هوش هیجانی با افزایش سن بالا میرود؛ و آدمهای مسنتر سریعتر میتوانند عواطف منفی را دور بریزند چون برای روابط اجتماعی ارزش بیشتری قائلند.
ولی باید توجه کرد که در مراتبِ سِنّی، نقشها به مرور زمان عوض میشود. کودک میشود بالغ، و بعد میشود بزرگسال، و نهایتا همان اختیاری را که والدینش نسبت به او داشتند، او نسبت به فرزندان خود کسب میکند. ازین گذشته در بسیاری موارد، مراتب بین فرزندانِ بالغ و والدینِ سالخورده، سرانجام معکوس میشود. چون وقتی والدینْ پیر و فرتوت میشوند، بهخاطر ضعف جسمی و ذهنی، دیگر قدرتِ تصمیمگیری ندارند. مثلا در مورد مبتلایانِ آلزایمر، والدینِ سالخورده به مرور زمان به قهقرا میروند، تا جایی که شبیهِ نوزادانی ضعیف میشوند. در این نقطه، نقشِ والیدن و فرزندان کاملا وارونه میشود، و فرزندانِ بالغ اختیارِ والدین را در دست میگیرند.
در مورد سلسلهمراتب بین غریبهها، توجیهاتِ دیگری وجود دارد. هر جامعهٔ سیاسیْ نیازمندِ حاکمانیست که مردم را اداره کنند. ولی مراتب قدرت بین حاکمان و شهروندان وقتی قابل توجیه است که حاکمان در خدمت شهروندان باشند. برای همین افلاطون در «جمهورِ» خود گفته است که حافظانِ جامعه باید بدون توجه به منافع شخصیْ به جامعه خدمت کنند؛ البته شیوههایی که او ارائه کرده افراطی است ــ مثلا محرومکردنِ حاکمان از مال و خانواده ــ ولی آرمان او هنوز زنده است.
این ایده در چین هم وجود دارد. هم کنفوسیوسگرایانِ سنتی و هم سوسیالیستهای ترقیخواه، هر دو میگویند که اصولا حاکمان باید حافظ منافع مردم باشند. یعنی باید به جامعه خدمت کنند. و برعکس، اگر از قدرتشان به نفع خود و خانوادگان خود سوءاستفاده کنند، مشروعیتِ اخلاقیِ خود را از دست خواهند داد.
بههرحال در مورد نحوهٔ سوءاستفاده از این آرمانْ اختلافنظر وجود دارد.
شکل منفی سلسلهمراتب اجتماعی، نظامی متحجرانه است که به نفع صاحبان قدرت عمل میکند و از کسانی که در مراتبِ پایین قرار گرفتهاند سوءاستفاده میکند.
تمایز پایورسالاریِ خوب از بد
بهطور خلاصه، کشورِ «برابران» توهمی بیش نیست. موقعیتِ ما انتخاب بین جامعهٔ مراتبی و غیرمراتبی نیست، بلکه ما باید بین سلسلهمراتبِ ظالمانه که باعث دوام ساختارهای فاسد میشود، و مراتبِ منصفانه که در خدمت ارزشهای اخلاقی انسانی است، یکی را انتخاب کنیم. وظیفهٔ ما این است که سلسلهمراتبِ عادلانه را از غیرعادلانه تفکیک کنیم، و سعی کنیم اَشکالِ خوب آن را ترویج کنیم و اشکال منفی آن را مهار کنیم.
اشکال منفی سلسلهمراتب اجتماعی را نسبتا به راحتی میتوان شناسایی کرد: مراتب اجتماعیِ متحجرانه که به نفع صاحبان قدرت عمل میکند و از کسانی که در مراتبِ پایین قرار گرفتهاند سوءاستفاده میکند.
ولی تشکیل سلسلهمراتبِ خوب امری پیچیده است، و بسته به ماهیت روابط اجتماعی در کشورهای مختلف ممکن است فُرمهای متفاوتی به خود بگیرد. انواع متفاوت روابط اجتماعی، باید با اصول متفاوتی اداره شود: سلسلهمراتب در خانواده با سلسلهمراتب در بین شهروندان، کشورها، انسان و حیوانات، و انسانها و ماشینهای هوشمند فرق میکند.
حوزههای مختلف زندگی اجتماعی ما، باید تحت سلسلهمراتبی باشد که از جنبهٔ اخلاقیات انسانی موجه باشد، حتی اگر با سلسلهمراتب غیرانسانیِ متحجرانهای که از قدیم بر حیات ما حاکم بوده یا هست سازگار نباشد.