-Animal-Farm-

جورج اورول و روسیه؛ به قلم ماشا کارپ

رودریک بریث‌ویت | سفیر اسبق انگلیس در مسکو

این ذهنیت که روسیه به یک دیکتاتوریِ اورولی تبدیل شده، بیانی دقیق از وضعیت فعلی این کشور نیست. وضعیتِ تراژیکِ امروز روسیه بیشتر در تاریخ این کشور ریشه دارد تا در انتزاعاتِ تمامیت‌خواهی…

مزرعهٔ حیوانات و ۱۹۸۴، نوشتهٔ جورج اورول، دو اثر کلاسیک بی‌رقیب ادبیات انگلیسی در قرن بیستم است. اولی داستانی طعنه‌آمیز دربارهٔ ظهور و فساد و سقوط کمونیسم شوروی است، و دومی رمانی درباره خطرات تمامیت‌خواهی ‌ــ‌ از هر نوع سیاسی‌اش که باشد ‌ــ‌ و قبضهٔ آن بر آزادی، و تهدیدش علیه تمام روابط انسانی شرافتمندانه است.

نثرِ اورول روشن، مستقیم، انسانی، و اغلب شوخ است. شش اصلِ خوب‌نویسیِ او هنوز هم شایان توجه است. مهم‌ترین قاعدهٔ اورول، آخرینِ آن‌هاست: بهتر است همهٔ این قواعد را بشکنی تا این‌که چیزی بدردنخور بنویسی.

نوشتجاتِ او پر از نشاط بود؛ خواندن مقالهٔ او در بابِ کارت پستال‌های هنجارشکن که در تفرجگاه‌های ساحلی انگلیس فروخته می‌شد مفرح است. اما همیشه دغدغهٔ حقیقت، نفرت از ریاکاری، و شوقِ این‌که مردم عادی زندگی بهتری داشته باشند در آن‌ها موج می‌زند. این محصولِ تجربهٔ او در اعماقِ پاریس و لندن بود ‌ــ‌ تجربهٔ زندگی در میان کارگرانِ بی‌نهایت محروم در شمالِ صنعتی ‌ــ‌ و همین‌طور در جنگ علیهِ اشرار فرانکو در اسپانیا، جایی که اورول از نزدیک شاهدِ ریاکاریِ شوروی‌ها بود. همهٔ این‌ها در رپرتاژهای عالی او به‌خوبی منعکس بود.

افکار عمومی در دموکراسی‌های غربی در آن زمان به‌شدت دوقطبی بود. در طیفِ راستْ بسیاری آمادهٔ همکاری با هیتلر و موسولینی بودند تا مبادا کمونیسمِ کافر به پیروزی برسد. در آن سو، بسیاری از متفکرانِ چپ‌گرا معتقد بودند که فقط انقلاب می‌تواند آینده‌ای بهتر را رقم بزند. برای آن‌ها اتحاد با شوروی تنها راه برای توقفِ فاشیسم به نظر می‌رسید.

چارهٔ خودِ اورول برای این مرضْ سوسیالیسم بود و او هرگز آن را رها نکرد. او بعدا نوشت: هر خطی از آثار جدی که از سال ۱۹۳۶ نوشته‌ام، مستقیم یا غیرمستقیم علیهِ تمامیت‌خواهی یا برای سوسیالیسمِ دموکراتیک آن‌گونه که من می‌فهمم بوده است.

 اما مسئلهٔ او که لاینحل باقی ماند این بود که او هرگز معلوم نکرد منظورش دقیقا چیست. به عقیدهٔ او، کاپیتالیستانِ طرفدارِ تجارتِ آزاد هرگز انگیزهٔ کافی برای تسکین رنج‌های کارگران را نخواهند داشت. پس باید این کار توسط دولت انجام شود.

ولی او نگران بود که چنین دولتی خیلی راحت در ورطهٔ استبدادِ اقتصادی و سیاسی بیفتد و خود به یکی از بدترین اشکالِ فاشیسم بدل شود. و هرچند او طرفدار حزب کارگر بود، هرگز به‌طور کامل متوجه نشد که کلمنت اتلی (سیاست‌مدار انگلیسی) درست جلوی چشم او در حال اجرای یک انقلاب خاموش بود. سوسیالیسمِ دموکراتیک که در اروپا رشد کرد، هم با استبدادِ هیتلر و هم با استبداد استالین مبارزه کرد، و از هر دوی آن‌ها بیشتر عمر کرد. دولتِ رفاه دست‌کم تا حدی پاسخِ معمای اورول را می‌داد.

***

۱۹۸۴ فهرستی از واژگانِ زبانِ سیاسی به ما داد تا فنونِ استبدادِ مدرن را توصیف کنیم: گفتارنو، دوگونه‌پنداری، پلیس عقاید، برادر بزرگ‌تر.

ولی اورول تلاش نمی‌کرد تحلیلِ سیاسی‌علمی بنویسد. این آیندهٔ فرضیِ پیش‌بینی‌شده هرگز در اروپا اتفاق نیفتاد؛ دست کم در اروپا نه. هیتلر و موسولینی به فرجامی مصیبت‌بار دچار شدند و رژیم‌های‌شان با دموکراسی جایگزین شد.

ادبیات و موسیقی از دستِ استالین جان به در برد. معلوم شد که مردم شوروی به رغم همهٔ مغزشویی‌ها توانستند خودشان برای خودشان فکر کنند. آن‌ها با نبوغِ فراوانْ ادبیاتِ ممنوعه، از جمله ۱۹۸۴ را نشر می‌کردند. در پایانْ رژیم فرو پاشید، چون عدهٔ کافی از مردم، از دروغ و فقر و بی‌عرضگی و فساد و سرکوب آن خسته شدند. روحِ انسانْ جان‌سخت‌تر از آن چیزی بود که اورول نگرانش بود.

اورول را نمی‌توان مقصر پیش‌بینی‌های غلطش دانست. بیشتر ما همین‌طور هستیم. قضاوت‌های نادرستِ او عمیقا در زمانهٔ او ریشه داشت. وقتی از اسپانیا برگشت، سیلِ شاهدانِ عینیْ حقیقتِ آن‌چه را در اتحاد شوروی رخ می‌داد فاش می‌کردند: آندره ژید، مالکوم ماگریج، آرتور کستلر و خیلی‌های دیگر. بحثی که اورول پیش کشید، دانش یا بینشِ خاصی نبود، بلکه آتش و تخیلِ یک نویسندهٔ بزرگ بود.

و البته او هرگز در تحقیرِ کسانی که عمدا حقیقت را نادیده می‌گرفتند تردید نمی‌کرد.

***

اخیرا ماشا کارپ ژورنالیستِ روسی و ادیتورِ ژورنالِ اورول سوسایتی، که در مورد اورول و روسیه بسیار باسواد است، کتابی منتشر کرده با عنوانِ جورج اورول و روسیه.

اثرِ او محصول پژوهشی گسترده و مملو از اطلاعات و آدم‌های جالب است. اما متاسفانه هم روایت او و هم تحلیلش ناصحیح است. او شناختِ اندکِ اورول از روسیه را به کلی‌ترین شکل به تصویر می‌کشد. شرحِ مفصلش از سرنوشتِ زبان اسپرانتو و طرفداران آن در شوروی، ربط خاصی به درک ما از رشد فکری اورول ندارد. کارپ واکنش غرب به دیکتاتورها را بیش از حد ساده جلوه می‌دهد، و سردرگمیِ بین کاپیتالیسم و کمونیسم و سوسیالیسمِ دموکراتیک را پیچیده می‌کند.

اورول اگر زنده بود بی‌شک از پوتین و تجاوزش به اوکراین غضبناک می‌شد؛ همان‌طور که از استالین بود. اما این حرف که روسیه به دیکتاتوریِ اورولی تبدیل شده، توضیحی ناکافی برای وضعیتِ تراژیک امروز این کشور است که بیشتر در تاریخ روسیه ریشه دارد تا در انتزاعاتِ تمامیت‌خواهی.

کارپ متفکران غربی را که در دههٔ ۱۹۹۰ امیدوار بودند روسیه به کشوری نرمال و دموکراتیک تبدیل شود و با خودش و همسایگانش به صلح برسد مسخره می‌کند ‌ــ‌ ولی خیلی از روس‌ها هم همین امید را داشتند. این نه فرومایگی بود و نه با خیانتِ فروشندگانی که در دههٔ ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ اورول را غضبناک می‌کردند قابل مقایسه است.

کارپ همین‌طور از دول غربی به خاطر ناتوانی در مهار پوتین در ابتدای مسیر توحش و تهاجمش به شدت انتقاد می‌کند. معلوم نیست آن‌ها که نتوانستند روسیهٔ یلتسین را بازمهندسی کنند، حالا چه اهرمی برای متحول کردن روسیهٔ پوتین دارند. در هر صورت، آن‌ها هر چند با تاخیر، در حمایت از اوکراین با هم متحد شده‌اند. اروپا دگرگون شده است، اما کاملا به ضرر روسیه. و پوتین هیچ شانسی برای تامین امنیتش در میراثِ خود ندارد.

کتابستان

کاکه تیغون در مسیر تاریخ

کاکه تیغون

لبخند شیطانی

کاکه تیغون

شبانه

نگار خلیلی

شهسوار سویدنی

لئو پروتز

چار دختر زردشت

منیژه باختری