۲۵ سال پیش، فیلمِ «هفت» متولد شد: تریلر روانشناختیِ عمیقا آزاردهندهای که کارگردان ۳۳سالهٔ خود را بهعنوان یکی از سنتشکنترینها در تاریخ هالیوود مطرح کرد. سالها بعد دیوید فینچر با کمکِ آرون سورکین فیلمنامهنویس، «شبکهٔ اجتماعی» را ساخت: فیلمی دربارهٔ مارک زاکربرگ و منشاء فیسبوک. و امسال، بیش از شش سال پس از اکران آخرین فیلم او، «دختر گمشده»، فیلمِ «منک» ازطریق نتفلیکس به خانههای هواداران فینچر رسید. داستان این فیلم را در اصل پدرش در اواخر دههٔ ۱۹۹۰ نوشته بود و فینچر حدود ۲۰ سال صبر کرد تا بهترین مکان را برای ساختن آن پیدا کند. و با آنکه بیشترِ استودیوهای هالیوودی از ایدهٔ این بیوپیکِ سیاهوسفید دربارهٔ هرمان منکویتس نویسندهٔ «همشهری کین» متنفر بودند، نتفلیکس به فینچر اختیارِ تام داد تا ایدهٔ خود را پیاده کند.
نقدهای اولیهٔ «منک» فوقالعاده مثبت بوده است، و فینچر بلافاصله به یکی از مدعیان جایزهٔ بهترین کارگردانی اسکار بدل شد. اختلالِ کرونا در تقویم سینمایی سال ۲۰۲۰، باعث شد که رقابت برای فینچر چندان سخت نباشد. مایهٔ شرمساریِ آکادمی اسکار است که این غول سینمای مدرن فقط برای «سرگذشت غریب بنجامین باتن» و «شبکهٔ اجتماعی» نامزد جایزهٔ بهترین کارگردانی شده است. بهرغم این اهمال، جایگاه فینچر در معبد سینما از مدتها پیش تثبیت شده بود. هیچ فیلمساز مدرن دیگری به اندازهٔ او، ازخودبیگانگی و افسردگی و وسواس و نیمهٔ تاریک شعور انسان را ــ همزمان با حفظ سبک و هیجانات، و از همه مهمتر رویکردی سرگرمکننده ــ کاوش نکرده است.
اما چه چیزی کار فینچر را از بقیهٔ همتایانش متمایز میکند. بهگفتهٔ جفری کرونوث، فیلمبرداری که در ساخت چند فیلم با او کار کرده است، فینچر سعی میکند نقاط ضعف تماشاچیان را به آنها نشان دهد. کرونوث او را خوب میشناسند: سال ۱۹۸۹ با فینچر روی موزیکویدیوی مدونا «آه، پدر» بهعنوان دستیار فیلمبردار کار کرد، و بعد در «باشگاه مشتزنی»، «شبکهٔ اجتماعی»، «دختری با خالکوبی اژدها»، و «دختر گمشده» فیلمبردار فینچر بوده است. کرونوث میگوید که در انتهای تقریبا همهٔ فیلمهای فینچر از خودتان میپرسید کارِ درست یا غلط کدام است، و اینکه اگر شما هم بودید همان کار را میکردید یا نه: «این سوالات بحثهای خوبی ایجاد میکند، اما درعینحال مردم را معذب میکند. فیلمهای فینچر همیشه شستهرفته و ارزشی و تمام و کمال نیستند».
کرونوث، از فینچر بهعنوان یک دوست و «آدمی حساس و مشتاق» یاد میکند، اما این توصیفات با شهرتِ تاریک و رمزآلود فینچر، که ناشی از فیلمهای اوست، همخوانی ندارد. به گفتهٔ او، چون فینچر موضوعاتی را انتخاب میکند که مردم را آزار میدهد، خیلی راحت میتوانید برچسبِ بیرحم، سنگدل، و تاریکبودن به او بزنید. اما درواقعیت او اصلا چنین آدمی نیست. او وجود انسان را کاوش میکند. اینکه بگویید فیلمهایش سرد و بیروح یا فاقد جنبهٔ انسانیست، فقط نشان میدهد که فیلمهایش را ندیدهاید. او وجوهِ تاریک انسان را مطالعه میکند و به ما نشان میدهد. و همواره سوءتفاهمات ما را برجسته میکند.
علاقهٔ فینچر به این جنبهٔ روانِ انسان، ریشه در دوران کودکی او دارد: زمانی که در خلیج سانفرانسیسکو در اواخر دههٔ ۱۹۶۰ و اوایل دههٔ ۱۹۷۰، قاتل افسانهایِ آمریکا موسوم به زودیاک، این منطقه را متوحش کرده بود. فینچر در فیلم زودیاک (۲۰۰۷) آن دوره را به دقت کنکاش میکند، و بعدا هم در سریال «شکارچی ذهن» که از نتفلیکس منتشر شد، به بررسی ذهن قاتلان زنجیرهای میپردازد.
در آخرین سکانس فصل اولِ سریالِ «شکارچی ذهن»، شخصیت هولدن فورد (با بازی جاناتان گروف)، از بس که سعی میکند با شخصیتِ ادموند کِمپر قاتل معروف ارتباط برقرار کند، دچار فروپاشی روانی میشود: فینچر به این روشْ خطر نزدیکیِ بیشازحد به این موضوع را نشان میدهد، و اینکه چهطور ممکن است بهجایی برسید که عقل و تعادل و خودانگارهٔ خود را از دست بدهید.
فینچر موضوعاتی را انتخاب میکند که مردم را آزار میدهد. وجوهِ تاریکِ انسان را بررسی میکند و توهمات ما را برجسته میکند.
فینچر بیشک دیدگاهی منحصربهفرد دارد اما توانسته آن را با تقاضاهای جریان اصلی هالیوود ترکیب کند. ظهوِر او از صنعتِ موزیکویدیو و کارگردانیِ تبلیغات تلویزیونی تا ورودش به سینما، بخشی از این روند بوده است. مسیر کاری و اخلاق کاریاش او را از بقیهٔ فیلمسازان متمایز میکند ــ فیلمسازانی چون کوین اسمیت، کوئنتین تارانتینو، استیون سودربرگ، و ریچارد لینکلِیتر که آنها هم در دههٔ ۱۹۹۰ ظهور کردند.
او مهارت خاصی در توجه به جزئیات دارد؛ چیزی که در فیلمسازانِ دیگر کمتر میبینید. ضمنا دوراندیشیِ ویژهای نسبت به صنعت و تکنولوژی دارد. ابتدا وارد کار موزیکویدیو و بعد سینما شد و خیلی زود سراغ نتفلیکس رفت و «خانهٔ پوشالی» را کار کرد. فینچر در کار تبلیغات تلویزیونی و موزیکویدیو یاد گرفت چگونه با تیم تولید خود همکاری و به آنها اعتماد کند. او همیشه به اهمیت چیزهایی مثل تدوین و صدا و غیره قویا آگاه است. ضمنا همیشه نشان داده است که انعطافِ فوقالعادهای برای همکاری دارد اما درعینحال امضای خود را حفظ میکند.
یکی از اعضای ثابت کار او، لاری میفیلد است که از زمان ساخت «باشگاه مشتزنی» بهعنوان مسئول انتخاب بازیگران با فینچر همکاری میکند. میفیلد قبلا هم بهعنوان دستیار با فینچر کار کرده بود. تمرکز اصلی فینچر بر فیلمنامه و شخصیتهای آن است. مدتها قبل از شروع فیلمبرداری، فینچر و میفیلد فیلمنامه را از دیدگاه تکتک شخصیتها کالبدشکافی میکنند: اینکه چه آدمهایی هستند. از کجا آمدهاند. پیشنیهٔ آنها چیست. به چه چیزی میخواهند برسند. ساختار عاطفی آنها چگونه است. چهطور با شخصیتهای دیگر تعامل میکنند. و اینکه جایگاه آنها در داستان چیست. همهٔ اینها برای این است که شخصیتها و نقششان را در داستان درک کنند.
«باشگاه مشتزنی» اولین تولید بزرگ هالیوودی بود که کرونوث بهعنوان مدیر فیلمبرداری کار کرد. کرونوث از این کار چیزهای زیادی آموخت. در یکی از صحنههای فیلمبرداری، کرونوث حس احساس کرد که صحنه زیادی تاریک است، ولی فینچر اصرار داشت زیادی روشن است. وقتی معلوم شد که حرفِ کرونوث درست است، با خودش فکر کرد که اخراج میشود، چون نتوانسته بود مسئله را خوب تشریح کند و باید صراحت بیشتری به خرج میداد. برعکس، فینچر برگشت به او گفت «اگر میخواهی پیشرفت کنی، باید ریسک کنی. وقتی اثر هنری تولید میکنی، گاهی اشتباهاتی میکنی». به گفتهٔ میفیلد، فینچر دنبال آدمهاییست که در صحنهٔ فیملبرداری مشکلات را حل کنند. آنها برای فینچر کار نمیکنند، بلکه با او همکاری میکنند و ایدهٔ او را تقویت میکنند. اما درنهایت او میداند که مسئولیت کار بر دوش خود اوست، و همهٔ چیزهای خوب، بد، غلط، یا درستِ همهٔ فیلمهایش مالِ خود اوست.
خوشبختانه بیشترِ آثار فینچر مورد علاقهٔ هم مخاطبان و هم منتقدان بودهاند. تاثیر او بسیار فراتر از هنرهای بصریِ او یا ارائهٔ مفاهیم بنیادی و هوشمندانه در لایههای کار است. لارنس نَپ، استاد مطالعات سینمایی معتقد است که فینچر «روانپزشکِ جامعهٔ آمریکاست». جایگاهی که از الگوی بزرگِ خود آلفرد هیچکاک به ارث برده است. او عمیقا مخاطب خود را میشناسد و میتواند با آنها ارتباط برقرار کند و اثرش را به آنها عرضه کند. نام فینچر بهخاطر فیلمهایی که ساخته، بهعنوان یکی از بزرگترین کارگردانان سینما نقش بسته است. او میداند که مسئولیت بزرگی متوجه اوست و برای همین تمام کارهایش را جدی میگیرد. فینچر از این مسئولیت غافل نیست. از نظر او هیچ عذری برای بهتریننبودن وجود ندارد.