سوالِ معروفیست که ادوارد کار مورخ انگلیسی حدود ۶۰ سال پیش مطرح کرد؛ پرسید، «تاریخ چیست؟». ما همواره میخواهیم گذشته را بفهمیم؛ میخواهیم از حقایقِ رخدادها سر در بیاوریم. اما آنچه معمولا از گذشته به دستِ ما میرسد، روایتهاییست که دیگران خلق کردهاند؛ و ما امیدواریم با مطالعهٔ این روایتها، از تصمیمات و روندهایی که زندگیِ امروز ما را شکل دادند سر در بیاوریم. گاهی از متن تاریخ، الگوها و درسهایی را استخراج میکنیم تا در برخورد با مشکلاتِ امروز از آنها استفاده کنیم. در واقع تاریخ به بررسی و مطالعهٔ پدیدهها، آدمها، اَعمال، تصمیمات، تعاملات و رفتارها میپردازد.
در قلمروی تاریخ، به تمام جوانب وضع بشر پرداخته میشود: منشأ، تکامل، قدرت، ضعف، فساد، فاجعه، پیروزی و…. البته شاید بیش از هر جای دیگری، این مضامین در تاریخ سیاسی برجسته میشود، ولی از آنجا که تاریخ سیاسی همواره دستخوش تحریف بوده، درسگرفتن از آن هم آسان نبوده است.
بههرحال هدف تاریخ اساسا این است که رویدادی مرتبط با حیاتِ ما را بهنحوی صحیح مطالعه و بحث کند: مثلا هویت قومی/ملی، نظام سیاسی، رهبری، جامعه، اقتصاد و فرهنگ. اما در عمل، مثل بسیاری دیگر از حوزههای زندگی، بحثِ آزاد و باز در بسیاری موارد ممکن نیست، که عمدهٔ دلیلش هم عدم تحمل یا نارواداری است. چون تاریخنویسی ابزار نیرومندیست؛ طوری که حتی میتواند هویتسازی کند؛ و حتی هویت ملی یا جهانی خلق کند.
هر کسی قدرتِ جعلِ تاریخ داشته باشد، ممکن است بتواند اقدامات خود را مشروع جلوه دهد یا اعمالِ دیگران را نامشروع جلوه دهد. تاریخسازی در جهت منافع، سوءاستفاده است اما میتواند پرسود باشد. بهطور ایدهال، تاریخ نباید سلاحی در خدمتِ جنگِ فرهنگی باشد، ولی در عمل هست. گروهها و دولتهایی که پروژههای ایدئولوژیک دارند، عامدانه و زیرکانه یا ناشیانه به جعل تاریخ میپردازند. تاریخ به ابزاری برای سیاستِ هویتی بدل شده است که روایتی جهتدار از گذشته خلق میکند، و اساسا کلیتِ خودِ تاریخ را تاریک و مجهول میکند. فهمِ تاریخی و تاریخشناسیْ خود مهارتی سطحِبالاست. و برای همین، هر گونه مطالعهٔ جامع و مستند و صحیح دربارهٔ گذشته، کارِ باارزشیست.
و گرچه بیشک پرداختن به تاریخِ سیاسی و اقتصادی و اجتماعی امری ضروری است، اما تاریخ را نباید به این قلمروها محدود کرد. هنوز برخی حوزهها، مثلا تاریخِ عقاید، ادیان، هنر، پزشکی، فلسفه و تکنولوژی، نیازمند کاوش است. زمانی مطالعاتِ مربوط به تواریخ خاص، مثلا تاریخ زنان یا اقلیتها، تاریخِ مستقلی برای بررسی به حساب نمیآمد یا جدی گرفته نمیشد. تعلقاتِ هویتی و تعصباتِ گروهی و ملی قومی نیز در گزینش تاریخ و پردازش آن نقش دارند. وقتی کسی در بندِ این معضلات باشد، نه خوب تاریخ را میفهمد و نه میتواند منبع خوبی برای فهم تاریخ باشد.
ادوارد کار حدود ۶۰ سال پیشْ کتابِ «تاریخ چیست؟» را منتشر کرد. پرسش اصلیای که در عنوان این کتاب هم مطرح شده، بسیاری را هنوز به خود مشغول کرده است. بسیاری از بحثهایی که او در این کتاب مطرح کرد، شاید خیلی قدیمی بهنظر برسد چون در این شصت سال شاهد ظهور پدیدههای جدیدی بودیم ــاز پستمدرنیسم گرفته تا تاریخ جنسیتی و موارد دیگر. در واقع فضای آکادمیکِ امروز با آن زمان خیلی فرق دارد. اما طرز نگاه اوست که حتی در عصرِ ما هم اهمیت پیدا میکند.
عدهای هستند که تاریخ را یک شاهد عینیِ مطلق میدانند و آن را از بافتِ زمانی و مکانیِ عصرِ حاضر جدا میکنند. اما ادوارد کار اساسا تاریخ را رشتهای علمی میبیند که برای مسئلهگشایی در زمانِ حال به آن نیاز داریم. حرفِ او این بود که ایستادن همچون یک شاهد عینی در بیرون از زمانِ حالْ نوعی توهم است که مورخان نباید به آن دچار شوند؛ بلکه باید گذشته را با توجه به بسترِ معاصر و برای رفع نیازهای زمانِ حال مطالعه کرد.
هر مورخی به شیوهٔ خودش بین گذشته و حال رابطهسازی میکند ولی او این رابطه را نقطهٔ کانونیِ تاریخشناسی میدید. جاذبهٔ این دیدگاه هم اساسا به رابطهٔ میان گذشته و زمانِ حال ما برمیگردد. چون ما نمیتوانیم گذشته و حالِ خودمان را از هم عایق کنیم. ضمنا نسل امروز، مالکیتِ تاریخ و ذینفعانِ آن را کلیتر و گستردهتر میبیند ــیعنی میداند که تاریخ و هویتِ یک گروه یا سرزمین، فقط متعلق به خودش نیست.
ذینفعانِ تاریکی
این پرسش که «تاریخ چیست» همچنین میپرسد که تاریخ به چه دردی میخورد و به دردِ که میخورد. مثلا تاریخ ممکن است منشأ ما را به ما نشان دهد و اینکه چهطور و از چه مسیری به این عصر و این مرحله رسیدیم؛ اینکه چهطور جوامع و نظامهای سیاسیِ ما تکامل یافت و به اینجا رسید؛ و درسهایی برای جلوگیری از تکرار اشتباهات به ما بدهد. اگر به منشأ و جایگاه واقعی خودمان پی ببریم، آنوقت انتظاراتمان از زندگی و محیط، به همان نسبت شکل میگیرد. حقوقی که برای خود متصوریم، و توقعمان از همزیستانِمان به همان نسبت شکل خواهد گرفت.
اما جستجوی عمیقِ بشر دربارهٔ چیستی و هویت و جایگاهِ خودش، مایهٔ سوءاستفادههای زیادی هم بوده است. جعلِ تاریخ دربارهٔ خلقت بشر و علت رنجهای انسان، و هویتهای قومی و ضدقومی ــکه در ادیان و مکاتب مختلف به وفور مشاهده میشودــ ریشه در همین سوءاستفادهها دارد. برخی با تاریخسازی دربارهٔ منشأ انسان و جهان، عدهای را دور خود جمع کردند و ملتهایی را فریفتند و به ملتهای دیگر تجاوز کردند. برخی آنقدر ازین دروغپردازیها سود بردند و احساس امنیت کردند که آغاز خلقت را هم به خودشان یا قوم خودشان وصل کردند، و درنهایت قوم و مذهب خودشان را در جایگاهِ سرورانِ جهان قرار دادهاند.
آشناسازیِ مردم با تاریخ واقعی و حقیقت تاریخ، روشنگری است و در بسیاری مواقع کار جسورانهایست؛ بهخصوص اینکه ممکن است سنتشکنانه یا برای برخی برخورنده باشد. چون اینکه مثلا بگویید فلان پیامبر یا رهبر دینی/قومی/ملی، آدمِ نژادستیز و متجاوز و شهوتجویی بود، ممکن است عواقب تندی داشته باشد. این ما را به بحث عمیقتری میرساند: بحث منافع و جنگ قدرت.
کسب و حفظ قدرت بدون پایگاه اجتماعی عملا غیرممکن است، و پایگاه اجتماعی بهطور سنتی بر اساس ارزشها و اهداف و عقاید و هویتِ مشترک شکل میگیرد. گرچه ممکن است این اهدافِ مشترک بسیار بدوی باشند (مثلا شکار جانوران)، یا ظاهرا خیلی آسمانی باشند، مثلا گسترش کلام خدا یا دفاع از ارزشهای الهی، یا تشکیل حکومت الهی. و البته که در مورد ارزشهای انسانی هم این موضوع صادق است؛ و مثلا برای ایجاد حکومتِ دموکراتیک هم به پایگاه اجتماعی نیاز دارید.
حال اگر بخواهید نسلی متجاوز تربیت کنید و آنها را رایگان به خدمت بگیرید، باید آنها را در بستری اجتماعی پرورش دهید و این کار را به شیوهای کمهزینه و موثر انجام میدهید: یعنی القای آموزههایی که برایتان لشکرسازی کند. این شیوهٔ سنتی امروز در اکناف دنیا به طرق مختلف استعمال میشود؛ در اروپا و آمریکا هم دیده میشود، و نمونههای بارز آن را در خاورمیانه میبینیم: در مدارسِ مذهبیِ پاکستان، افغانستان، ایران، عراق، لبنان و بسیاری از جاهای دیگر.
به زبان ساده، برای ارضای شهوتِ قدرت، نیاز به پیرو دارید، و پیروان را با القای جمعیِ دروغ خلق میکنید. بههرحال برای اینکه ادعا کنید برگزیدهٔ خدا هستید یا مردمتان قومِ برگزیدهاند ــیا خودتان را گول بزنید که حقِ تجاوز داریدــ علاوهبر مهارت در مغلطهگری و فریبکاری، به پشتوانهٔ اجتماعی نیاز دارید تا از آن ادعا یا فریب بهره ببرید (یا از شما حمایت کنند). اینگونه آموزهها همواره با جعلِ تاریخ و مشروعیتگرفتن از تاریخ پیوند خوردهاند. در تاریخِ ادیان و مللْ این شیوه بهخوبی جواب داده است.
اینها موضوعاتی بههم تنیده اما قابلفهماند. خلاصه آنکه علاوهبر خلقِ برهانِ دروغین، باید زنجیرهای از تواریخ را جعل کنید تا ریشهٔ تاریخی هم پیدا کنید و از تاریخ هم مشروعیت بگیرید. این البته وقاحت میخواهد، اما در میدانِ عمل به گلهای دنبالهرو نیاز دارید. چون جعلِ مشروعیت نیاز به لشکرکشی دارد ــچه در بیابان، چه در خیابان.
عصر قلم
صنعت چاپ، عکاسی، سینما و اینترنت، اختراعاتی بودند که تاریخ بشر را تکان دادند، و نقطهٔ مشترک همهٔ آنها قدرت انتشار سواد و افکار بود ــقدرت روشنسازی و روشنگری. گرچه از همهٔ آنها سوءاستفاده شد و میشود. ادیانِ غالب و سیاسیون، از این ابزارها برای گسترش سلطهٔ خود بر مردم استفاده کردهاند؛ حکومتها برای پروپاگاندای خود از این رسانهها بهره بردهاند؛ با کمک آنها کشتارها شکل گرفت و تشویق شد، و حقوق بشر لگدمال شد. هنوز هم میشود. کمپانیهای بزرگ برای بازارسازی به این ابزارها متوسل شدهاند.
اما همین اختراعات بود که اذهانِ میلیونها نفر را روشن کرد و آنها را از یوغ بسیاری از شکارچیانِ مذهبی و سیاسی و تجاری نجات داد. با نشر حقایقْ مردم فهمیدند که پاپها هزار سال دروغ گفتند و زمین مرکز دنیا نیست، و پاپها هم خدا نیستند. همین رسانههاست که سیاسیونِ فاسد را رسوا میکند و کمپانیهای سودجو را مهار میکند.
همهٔ این رسانهها ابزار ارتباطند و هیچکدامشان بینقص نیست. یکی از قدیمیترین این ابزارها قلم است. همین قلم است که برای انتشار دروغ استفاده شد و میشود، و همین قلم است که برای افشای دروغ و دروغگوها به کار میرود. اما دیگر نمیتوان مانع روشنگریِ قلمهای مجازی که دنیای ما را گرفتهاند شد. به لطف همین قلمهاست که دیگر میدانیم در گذشتهٔ تاریخ، عدهای درندهٔ خدانما و شکارچیِ متجاوز، با فریبکاریْ ادعای خدایی و پیغمبری و سیاستمردی کردند و ملتها را فریفتند و از مردم بهرهکشی کردند، و امروز اعقابِ فکریشان هم همان راه را میخواهند بروند.
روشنگریْ از جمله روشنسازیِ تاریخ، نوعی تمیزکاریِ اذهان است، ولی نیازمند کاوشِ تاریخ بر مبنای ابزارها و معیارهایی جهانشمول است، از جمله ارزشهای انسانی، حقوق بشر، حقوق مدنی و امثال اینها؛ و در برابر قلمهایی که با این معیارها مینویسند، هیچکس مصون و مقدس نیست.