photo-1498872270484-7ffbfa6951ed

آیا غم عشق ممکن است به مرگ منجر شود؟

کرستن ویر | ترجمه تیم نبشت

مرگ در اثر دلشکستگی، موضوعی رایج در ادبیات است؛ حتی شکسپیر از «سوگِ مرگبار» سخن گفته است. دردِ ناشی از باختنِ معشوق، قطعا به‌سختیِ دردِ جسمانی‌ست. اما آیا واقعا ممکن است کسی از دلشکستگی بمیرد؟ درواقع نوعی عارضۀ قلبیِ ناشی از استرس به‌نام «سندرومِ قلبِ شکسته» وجود دارد که می‌تواند آدم را بکشد. بررسیِ افرادِ سوگوار نشان می‌دهد که استرسْ تاثیرِ دردناکی بر سلامت انسان دارد، اما دانشمندان می‌گویند که سوگِ مرگبار، فقط ناشی از استرس نیست.

مرگ در اثر دلشکستگی، موضوعی رایج در ادبیات است؛ حتی شکسپیر از «سوگِ مرگبار» سخن گفته است. دردِ ناشی از باختنِ معشوق، قطعا به‌سختیِ دردِ جسمانی‌ست. اما آیا واقعا ممکن است کسی از دلشکستگی بمیرد؟ درواقع نوعی عارضۀ قلبیِ ناشی از استرس به‌نام «سندرومِ قلبِ شکسته» وجود دارد که می‌تواند آدم را بکشد. بررسیِ افرادِ سوگوار نشان می‌دهد که استرسْ تاثیرِ دردناکی بر سلامت انسان دارد، اما دانشمندان می‌گویند که سوگِ مرگبار، فقط ناشی از استرس نیست.

مطالعات مختلف در سراسر دنیا نشان می‌دهد که در هفته‌ها و ماه‌های بعد از مرگِ افراد، ریسکِ مرگِ همسران‌شان بالاتری می‌رود. سال ۲۰۱۱، محققان دانشگاه هاروارد و دانشگاه یامانیشی در توکیو، نتایجِ ۱۵ تحقیقِ مختلف و داده‌های مربوط به ۲.۲ میلیون نفر را بررسی کردند و تخمین زدند که بعد از مرگِ فرد، ریسکِ مرگِ همسرش ۴۱ درصد بیشتر می‌شود. این تاثیر فقط مربوط به افرادِ مسن نیست. آدمهای زیر ۶۵ سال، در ماه‌های بعد از مرگِ همسرشان، به همان اندازۀ افرادِ بالای ۶۵ سال، ریسکِ مُردن دارند. ولی این پدیدۀ موسوم به «اثرِ بیوگی» در مردان بسیار قوی‌تر از زنان است.

این تفاوتِ جنسیتی احتمالا به موضوعِ ساده‌ای مربوط است، یعنی: تر و خشک‌کردن. خصوصا در نسل‌های قبل، زنان بیشترِ امور مراقبت از شوهران و خانواده‌ها را به‌عهده داشتند. تریسی شروفر، پروفسورِ مددکاریِ اجتماعی در دانشگاهِ ویسکانسین، که نیازهای روانیِ بیمارانِ لاعلاجِ مسن و خانواده‌های‌شان را مطالعه می‌کند، می‌گوید زنانْ تماسِ خود را با بچه‌های بالغ‌شان حفظ کرده و مسئول زندگی اجتماعیِ خانواده‌ها بودند. وقتی زنان می‌مُردند، شوهران‌شان معمولا منزوی می‌شدند. به‌گفتۀ او، «تنهایی واقعا تجربۀ مهیبی بود، و برای مردانی که بلد نبودند خرید یا آشپزی کنند، این مسئله بر تغذیه و سلامت‌شان تاثیر می‌گذاشت.»

 هرچند ممکن است زنان نسبت به تجربۀ ازدست‌دادنِ همسر، ایمنیِ بیشتری داشته باشند، از آثار مهلکِ این اندوه در امان نیستند. سال ۲۰۱۳ تحقیقی روی ۶۹۰۰۰ زن آمریکایی نشان داد که ریسکِ مرگِ مادران، در فاصلۀ دو سال بعد از مرگِ یکی از فرزندان، ۱۳۳ درصد افزایش می‌یابد.

روی زیگلستین، متخصص قلب و عروق و معاون دانشکدۀ پزشکی دانشگاه جان هاپکینز می‌گوید، این ایده که اندوه می‌تواند ریسکِ مُردن را افزایش دهد، خصوصا برای آن‌هایی که عمدۀ وقت‌شان را با فردِ بیمار می‌گذرانند، به‌طور غریزی قابل‌فهم است: «به گمانم اگر از دکترها نظرسنجی کنید، اکثریت‌شان به شما می‌گویند که کمابیش شاهد این اتفاق هستند.»

ایوان ماتینکو، پرستار و مربیِ سلامت اهل پنسیلوانیا (بدون هیچ سابقۀ عوارضِ قلبی) در ۵۱ سالگی یک تماس تلفنیِ شوکه‌کننده دریافت کرد؛ نوه‌اش که دختری نوجوان بود و با او زندگی می‌کرد، دچار سانحۀ رانندگی شده بود. ماتینکو با عجله خود را به صحنۀ تصادف رساند. او می‌گوید، «وقتی مصدومین و هلیکوپترها و بچه‌های افتاده بر کفِ خیابان را دیدم، دچار تپش قلبِ شدیدی شدم.»

خصوصا در نسل‌های قبل، زنان بیشترِ امور مراقبت از شوهران و خانواده‌ها را به‌عهده داشتند و مسئول زندگی اجتماعیِ خانواده‌ها بودند. وقتی زنان می‌مُردند، شوهران‌شان معمولا منزوی می‌شدند.

آخرِ همان شب که او دیگر مطمئن شده بود حالِ نوه‌اش خوب است، لیوانی شراب برای خودش ریخت و خواست استراحت کند. ناگهان دچار سرگیجه شد و بعد هم بیهوش شود. او می‌گوید، «این آخرین چیزی‌ست که یادم می‌آید.» ماتینکو را سریعا به بیمارستان بردند و در آنجا تشخیص دادند که دچار بیماریِ عضلۀ قلب شده است.

برخلافِ سکتۀ قلبی، سندرومِ قلبِ شکسته ناشی از انسدادِ شریان‌ها نیست. بلکه ظاهرا ناشی از جریانِ ناگهانیِ هورمون‌های استرس است ‌ـــ‌ هورمون‌هایی چون اپی‌نفرین (که معمولا به نام آدرنالین آن را می‌شناسیم) و مادۀ مشابهی به‌نامِ نوراپی‌نفرین. درواقع این هجومِ هورمون‌ها، یک واکنشِ عادی و سالم دربرابرِ استرسِ حاد است. اما در مواردی، این هجومِ ناگهانیِ هورمون‌ها اساسا قلب را شوکه می‌کند و جلوی پمپاژِ عادیِ آن را می‌گیرد.

سوگ یا اندوهِ روانی ممکن است اثرِ ناگهانی روی قلب نداشته باشد. اخیرا محققانِ بریتانیایی داده‌های مربوط به بیش از ۳۰۰۰۰ همسرِ بازمانده را در پایگاه داده‌های مراقبت‌های اولیۀ بریتانیا تحلیل کردند. براساس نتایج این تحقیق که در ژورنالِ جاما اینترنال مدیسین چاپ شده، در ۳۰ روزِ اولِ بعد از مرگِ همسر، ریسکِ سکتۀ قلبی و مغزی دوبرابر است، و بعد به میزان عادی برمی‌گردد.

اما قلب تنها اندامی نیست که از سوگ آسیب می‌بیند. جیمز کوئن، روان‌شناسِ بالینی و دانشمندِ اعصاب از دانشگاه ویرجینیا می‌گوید که رویدادهای پُراسترس هم می‌توانند سیستم ایمنی را تضعیف کنند. پاسخِ پیچیدۀ جنگ یا گریز در بدن، واکنشی پرهزینه است. اگر بخواهید از دستِ یک خرس یا دزد فرار کنید، بدن‌تان باید منابعِ شیمیایی را از سیستم‌های مختلف خود قرض بگیرد تا بتواند یک هجومِ شیمیایی را سازماندهی کند. کوئن می‌گوید، «یکی از جاهایی که بدن‌تان می‌تواند از آن‌جا منابعِ بیوانرژی را دریافت کند، سیستمِ ایمنی است. وقتی استرسِ مزمن دارید، تواناییِ درمان و مبارزه با عفونت در بدن‌تان مدام تحلیل می‌رود. برای همین است که استرسْ عاملِ بسیاری از درمان‌های ناموفق است.»

مطالعات مختلف در سراسر دنیا نشان می‌دهد که در هفته‌ها و ماه‌های بعد از مرگِ افراد، ریسکِ مرگِ همسران‌شان بالاتری می‌رود.

درعین‌حال، مرگِ زوج‌ها در فاصلۀ کمی از هم، می‌تواند متاثر از فاکتورهای ریزِ دیگری هم باشد. تریسی شروفر که خودش قبلا مددکار اجتماعیِ آسایشگاه بود و زمان زیادی را با آدم‌های دمِ مرگ گذرانده است، می‌گوید افرادی که دارند می‌میرند، ظاهرا این قدرت انتخاب را دارند که یک روز بیشتر زندگی کنند تا عزیزان‌شان را خوشحال کنند. او می‌گوید، «من در کار با افرادِ درحالِ مرگ، دیده‌ام که آن‌ها گاهی چنین انتخابی می‌کنند. به‌گمانم هنوز دربارۀ قدرت اراده، چیزهای زیادی هست که ما نمی‌دانیم.»

در تحقیقی مشابه، کوئن از عده‌ای شرکت‌کنندۀ داوطلب خواست تا در داخل اسکنرهای پزشکی، دستِ شریک زندگی‌شان را نگه دارند. سپس سیگنالِ دستگاهِ مراقبتِ پزشکی هشدار می‌داد که فرد یا شریکش نزدیکِ دریافتِ شوک است. نکتۀ جالب این‌که، فرقی نمی‌کرد خودِ فرد یا شریکش درمعرض تهدیدِ شوک قرار بگیرد ‌ـــ‌ الگوی مغزیِ او در هر دو حالتْ شبیهِ هم بود. ولی وقتی آن‌ها دستِ غریبه‌ها را می‌گرفتند، اصلا این‌طور نبود. او می‌گوید، «تا جایی که به مغزتان مربوط می‌شود، شریکِ زندگی شما، فقط جزئی استعاری از هویتِ شما نیست، بلکه واقعا بخشی از هویتِ شماست.»

تا جایی که به مغزتان مربوط می‌شود، شریکِ زندگی شما، فقط جزئی استعاری از هویتِ شما نیست، بلکه واقعا بخشی از هویتِ شماست.

به‌گفتۀ کوئن، وقتی شریکِ زندگی‌تان را از دست می‌دهید، واقعا بخشی از وجودتان را از دست می‌دهید؛ در این حالت باید خود را با واکنشِ استرسْ سازگار کنید. چون بدن‌تان منابعِ لازم را از سیستم ایمنی برداشت می‌کند و ممکن است دچار شوک بزرگی شود.

هلن فیشر، انسان‌شناس از دانشگاه راتگرز و مولفِ کتابِ چرا عشق می‌ورزیم، توضیح می‌دهد که آسیبِ ناشی از اندوهِ روانی، درواقع قدرت و اهمیت عشق را نشان می‌دهد. به‌گفتۀ فیشر، ما به‌عنوان جاندارانِ اجتماعی طوری تکامل یافته‌ایم که عاشق شویم و با دیگر اعضای گونۀ خودمان، پیوندهای زوجی تشکیل دهیم. «مسیر مغزیِ عشقِ رمانتیک، از ناحیه‌ای در زیر مغز عبور می‌کند که نزدیکِ محلِ احساسِ تشنگی و گرسنگی است. یعنی این یک سیستمِ بقاست.»

فیشر سه ویژگیِ مشخص را در این سیستم شناسایی کرده است: یکی برای حسِ دلبستگی، دومی برای حس عشقِ رمانتیکِ عمیق، و سومی برای غریزۀ جنسی (یا همان سکس).

عشقِ رمانتیک، سیستمِ انتشارِ دوپامین را در مغز فعال می‌کند ‌ـــ‌ دوپامین یک پیام‌رسانِ شیمیایی‌ست که در تولیدِ حس لذت و پاداشْ نقشِ مهمی دارد. فیشر می‌گوید که سکس هم دستگاهِ مغزیِ دوپامین را فعال می‌کند و ارگاسم (غلیان جنسی) هم مقدار زیادی اکسی‌توسین را به جریانِ خون تزریق می‌کند. سکسِ منظم، سیستمِ تستوسترونِ مردان را فعال نگه می‌دارد که می‌تواند به افزایش حسِ خوشی کمک کند.

با احتساب همۀ موارد فوق، بعدِ ازدست‌دادنِ یک شریکِ رمانتیک، مغز شدیدا مستعدِ ویرانی است. به‌گفتۀ فیشر، در یک فردِ بیوه «همۀ این سه سیستمِ مغزی اساسا غیرفعال می‌شوند.» ترکیبِ این اختلالِ شیمیایی با بقیۀ تغییراتی که فردِ بیوه تجربه می‌کند ‌ـــ‌ مثلا تغییرِ عادات روزانه و روابط اجتماعی، و انتظاراتش از بقیۀ عمر ‌ـــ‌ طبیعتا می‌تواند پایانی زودهنگام برای فردِ داغدیده رقم بزند.

 

کتابستان

شبانه

نگار خلیلی

شهسوار سویدنی

لئو پروتز

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر