طی پنج سال گذشته، موجی از اعتراضات جمهوری اسلامی را لرزانده است. این اعتراضات نمودی از استیصال عمومی از رژیم ایران و ناتوانی رژیم در تامین اساسیترین نیازهای مردم است. اعتراضات مکرر و سرکوبهای خشونتبار، منجر به بیثباتی دائمی رژیم شده است، اما فراتر از مسئلهٔ ثبات، دیگر بقای رژیم را به خطر انداخته است و تشکیلات سیاسی-امنیتی کشور فهمیدهاند که تهدید اصلی علیه آنها در داخل کشور است و نه خارج.
این امر، از اعتراضات دیماه ۱۳۹۶ و به نوعی دنبالهٔ آن در ۱۳۹۸ روشن شد. در هر دو مورد قبلی، برای اولین بار، طبقات پاییندست به صورت انبوه به خیابانها آمدند. در حالی که اینها بهطور سنتی پایگاه اجتماعی رژیم محسوب میشدند. (بنا به ادعای وزارت کشور ایران، در اعتراضات دیماه، ۵۰ هزار نفر شرکت داشتند، ولی در آبان این تعداد به ۲۰۰ هزار نفر رسید.) هر دو اعتراض، ابتدا بهخاطر مشکلات اجتماعی-اقتصادی شروع شد ولی خیلی زود سیاسی شد. و شعارهای معترضان هم تمام مولفههای جمهوری اسلامی را هدف میگرفت ــ هم روحانیت، هم سپاه پاسداران، هم تندروها و هم اصلاحطلبان حکومت ــ و مثل آتشی در جنگل در تمام کشور پخش شد و ۱۰۰ شهر و شهرستان را در بر گرفت.
این اعتراضات در واقع بخشی از یک انقلابِ بلندمدت بوده است. مثل قیامهای عربی که امواج ادامهداری داشت. در آن قیامها هم عامل اصلیْ ترکیبی از فلاکت اقتصادی و دیکتاتوری سیاسی به علاوهٔ بیمیلی حاکمان به انجام اصلاحات بود.
در چند سال گذشته شاهد هزاران اعتراض از سوی انواع گروههای اجتماعی در ایران بودهایم. فقط در سال ۲۰۲۱، حداقل ۴۰۰۰ مورد اعتراضات را شاهد بودیم (که از سال ۲۰۱۶ یک رکورد محسوب میشود)، و در نیمهٔ اول ۲۰۲۲ بیش از ۲۲۰۰ اعتراض را شاهد بودیم. این نمودی از گستردگی نارضایی در ایران است. ریشهٔ اعتراضات جاری وجود یک بحران سهگانه در جمهوری اسلامی است ــ بحران اجتماعیاقتصادی، سیاسی، و محیطزیستی ــ که مرکز ثقل روی بحران سیاسی است. در واقع، مافیای حاکم بر ایران تمام قدرت سیاسی و اقتصادی را در انحصار خود دارد، و مهار بحرانهای چندگانهٔ کشور بدون تغییر سیاسی امکانپذیر نیست.
این شرایط منجر به اعتراضات مکرر شده است: از تظاهرات دانشجویی ۱۳۷۸، تا جنبش سبز ۱۳۸۸، تا اعتراضات دیماه ۹۶، تا اعتراضات آبان ۹۸، تا امروز. در اعتراضات دی و آبان، بخشهای مهمی از طبقه متوسط غایب بود، ولی امروز شاهد بیشترین ترکیب اجتماعی هستیم. زنان و جوانان در خط مقدم هستند، و شجاعت و عزم خیرهکنندهای از خود نشان دادهاند. قتل مهسا امینی برای طبقات پایین و متوسط دردناک بوده، و همدلی اقوام مختلف، و واکنش نیرومند دانشجویان را برانگیخته است. حتی کارگران و سلبریتیها هم به آنها پیوستهاند. این واقعا یک قیام ملی است، و تهدیدی جدی برای رژیم است، و واکنش وحشیانهٔ رژیم هم به همین خاطر است.
در دو خیزش قبلی، طبقهٔ روشنفکر غایب بود. ولی در چند سال گذشته، طبقهٔ متوسط فقیرتر شد. طبقه متوسط دیگر فکر نمیکند که ثبات به هر قیمتی، بهترین سیاست است. چون با بیکاری، خصوصا بین زنان و تحصیلکردگان و جوانان روبهروست. در واقع، «نان» و «آزادی» کاملا به هم گره خوردهاند.
شعارهای «مرگ بر اسرائیل»، «مرگ بر آمریکا» و مسئلهٔ «حجاب»، سه ستون ایدئولوژیک باقیمانده برای رژیم بوده است. جمهوری اسلامی بدون این اصول بنیادینش وجود نخواهد داشت. هرچند شاید رژیم بخواهد بعد از خامنهای برای دوام خودش هم که شده، قدری از محدودیتهای دینی-فرهنگی را کم کند تا با روحیات جامعه سازگار شود، و با جامعهٔ سکولارتر امروز خود را تطبیق دهد، و با مخالفت عمومی علیه دینِ سیاسی و تشکیلاتِ آخوندها همراهی نشان دهد.
نسبت به انقلاب اسلامی ۵۷، این انقلاب فرقهای زیادی دارد. تفاوت اصلی بین حالا و آن زمان، سطح آگاهی عمومی است. امروز اینترنت به رغم جنبههای منفیاش، راههای تازهای برای آگاهی عموم مردم باز کرده است.
در انقلاب ۵۷ یک عامل مهم در سرنگونی حکومت این بود که حامیان خارجیِ شاه او را تنها گذاشتند؛ اما یک تفاوت فاحشتر بین این رژیم با حکومت شاه این است که جمهوری اسلامی حاضر است قدرت خود را با خشونتی وحشیانه حفظ کند.
اما بزرگترین امید برای ایرانیان این است که نسل امروز اهمیت حقوق بشر را فهمیدهاند ــ که یک دلیلش البته نقض بیسابقهٔ حقوق بشر در چهار دههٔ جمهوری اسلامی بوده است. همینطور مردم اهمیت حقوق زنان را فهمیدهاند، که امروز شاهد این هستیم. شاید بزرگترین نقصِ انقلاب ۵۷، غلبهٔ روحیهٔ سطحیِ ضدامپریالیستی و ضدآمریکایی بود که جایی برای حقوق بشر و حقوق زنان و دموکراسی باقی نمیگذاشت.
اگر خامنهای در این برهه بمیرد، با توجه به جایگاه نیروهای داخلی و بازیگران کلیدی، به نظر میرسد سپاه پاسداران سعی خواهد کرد تا جای ممکن کنترل تمامعیار را در برههٔ پساخامنهای حفظ کند. ممکن است جانشین خامنهای رهبری ضعیفتر باشد و سلطهٔ انحصاری او را نداشته باشد. قدرت آخوندها در دولت ممکن است کمتر شود، و روحیهٔ ملیگرایی ایرانی در میان سپاهیها قدرت بگیرد و روحیاتِ شیعهگرایی و اسلامطلبی در بین آنها تضعیف شود. در تضاربِ اسلامطلبی و ملیگرایی، ممکن است ملیگرایی غالب شود. ضمنا نقش حامیان خارجی اصلی تهران، مخصوصا روسیه، هم مهم خواهد بود.
ممکن است برههٔ پساخامنهای شاهد کاهش محدودیتهای اجتماعی باشیم، تا حدی مثل کاری که در عربستان شد، ولی اینها به این معنا نیست که با دیدنِ یک رژیمِ تعدیلشده، مخالفت عمومی کاهش خواهد یافت. چون ایرانیها دیگر آخوندها و سپاه را دو نیروی شرّ میدانند. بههرحال بدون خامنهای هم جریان انقلاب کماکان به روند خود ادامه خواهد داد.