دنیای خیالی به هر محیطی گفته میشود که شما برای داستانتان میسازید، خواه یک خانهٔ روستایی کوچک باشد، یا یک شهر تخیلی، یا یک سفینهٔ فضاییِ ستارهپیما، یا جهانی ماوراءالطبیعی. برای دنیاسازی در ادبیات میتوانید ژانرهای اصلی و فرعی متعددی را با هم ترکیب کنید. خلقِ جهانهای خیالی در ادبیات، از هر نوعی که تصور کنید، به نظر کاری دشوار میآید.
نحوهٔ تولدِ دنیای خیالیتان را انتخاب کنید
برخی نویسندهها ابتدا تمامِ دنیای خیالیِ مورد نظرشان را خلق میکنند، بعد داستانی را در آن دنیا مینویسند. برخی دیگر در مسیر نوشتنِ داستانشانْ دنیایشان را هم خلق میکنند.
راه درستِ واحدی وجود ندارد، اما این موارد را در نظر بگیرید:
اگر میخواهید دنیایتان را اول بسازید، مهلتِ مشخصی را برای این کار تعیین کنید. بدترین چیز این است که آنقدر درگیرِ دنیاسازیِ خودتان شوید که خودِ نوشتنِ کتاب را فراموش کنید.
اگر دنیایتان را در جریانِ نوشتن خلق میکنید، فراموش نکنید که کارِ نهاییتان را بررسی کنید تا مشکلات و تناقضات ساختاری و/یا اشتباهاتِ زمانبندی نداشته باشد.
اگر سبکتان مخلوطی از هر دو روش فوق است ــ یعنی کمی طرحریزیِ اولیه، و بعد کشفیاتِ تازه در مسیر ــ در این صورت، هر دو نکتهٔ ذکرشده را لحاظ کنید.
نقشهٔ کلیِ دنیای خود را تصور کنید
روی همین سیاره است؟ یا در همان شهری که زندگی میکنید؟ یا یک قلمروی خیالی است؟
داشتنِ یک طرحِ کلی از دنیایتان به تصمیمگیری دربارهٔ جزئیاتش کمک میکند و بنیانی محکم به شما میدهد تا داستان را بر آن استوار کنید.
اینجا استفاده از نقشههای جغرافیاییِ واقعی یا ترسیمِ نقشهٔ خیالی میتواند مفید باشد و به واقعیتر شدنِ چیزها کمک کند. مثلا نقشهٔ شهر را با دست ترسیم کنید، و جای اماکن را روی آن مشخص کنید. اینطوری مثلا فاصلهٔ دو مکانِ مورد استفاده در داستان را بهخوبی میتوانید تصور کنید.
اصلا لازم نیست طراح و رسّام یا گرافیستِ حرفهای باشید. میتوانید از نقشههای جغرافیِ موجود پرینت بگیرید، یا اینکه فقط روی یک تکه کاغذ طرحی ساده بکشید. همین که بتوانید درکش کنید عالیست.
به روش یا ابزاری این کار را بکنید که ساده و مفید باشد و وقت زیادی از شما نگیرد.
ساکنینِ دنیاتان چه موجوداتی هستند؟
آدمهای عادی؟ اجنه؟ جادوگران؟ خونآشامان؟ هیولاها؟
دنیایتان برای اینکه واقعی به نظر برسد، باید با ویژگیهای ساکنینش مطابقت داشته باشد.
مثلا اگر در دنیای خیالیتان موجودات پرنده در آسمانخراشهایی در شهرها ساکنند، قاعدتا خانههایشان باید بالکنی برای پرواز و فرود داشته باشد ــ آن هم بدون نردهٔ محافظ. موجوداتی که قدرت پرواز دارند، قاعدتا نردهٔ محافظ نیاز ندارند. ضمن اینکه مانعِ پرواز و فرودِ راحتشان هم میشود. دلیل وجود محافظها، وجودِ ساکنینیست که امکانِ پرواز ندارند.
برای همین است باید نیازهای واقعی شخصیتهایتان را از ابتدا در نظر بگیرید ــ جزئیات بیشمارِ هر دنیایی از همان نقطهٔ آفرینشْ آغاز میشود.
قواعدِ دنیای خود را مشخص کنید
وضعِ حدود و ثغور برای دنیایتان باعث میشود داستانِ قویتر و اثرگذارتری خلق کنید. حتی اگر جهانتان جادوییست و جادوگری دارد، جادوهایش باید در چارچوبِ قواعدی عمل کند.
برای یک مثالِ ملموس، مثلا فرض کنید در یک داستان، بارشِ کولاکِ سنگینْ راههای مواصلاتیِ یکِ دهکده را قطع میکند. جادهها پوشیده از یخ و برف است، گذرگاههای کوهستانی مسدود شده، طوفانِ شدید مانع پرواز هلیکوپترها میشود؛ و هیچ راه فراری نیست. بعد قتلهایی اتفاق میافتد. اینجا قاعدهای که شما تعیین میکنید این است که «راه فراری نیست».
این بنبستهای عمدی و موانع بزرگ در دنیایتان نباید راهحلهای آبکی داشته باشد. هر راهحل یا جوابی دارید، باید واقعا در چارچوب ساختار کلی دنیای شما معقول باشد ــ معنایش این نیست که هیچ راهحلی نباید باشد، منظور این است که راهحلها باید باورپذیر باشد.
اقلیم دنیایتان را در نظر بگیرید
با کمک اقلیم میتوان فضای داستان را شکل داد. تاریک و محزون با باران مداوم، یا آفتاب طلایی و گرم، یا نور مصنوعی و سرد. هر کدام از اینها دنیاهای خیلی متفاوتی را به ذهنِ خواننده القاء میکند.
همینطور گیا و زیای محیطزیستِ داستان را به خدمت بگیرید؛ البته فقط آنهایی را که برای معنادادن به داستان ضروریست. مثلا اگر در محیط مزبور قارچ سمی یافت میشود، شاید بتواند از آن به عنوان آلت قتل احتمالی استفاده کرد.
اگر دنیایتان روی همین سیارهٔ خودمان است، میتوانید از گیاهان و جانورانِ همان منطقهای که انتخاب کردید در متن استفاده کنید. صرفا ننویسید «فلانی به درختی تکیه داده بود». به بوی تند و تازهٔ برگِ کاجْ اشاره کنید، یا به گیاهی که توانسته در بیابان لمیزرعِ دامنهٔ سرد کوهستان رشد کند.
با هر جزئیاتِ ریزی که در داستان تزریق میکنید، احساساتی را بر میانگیزید که خواننده حال و هوای داستان را حس کند و با زمان و مکانِ داستان درگیر شود.
اگر دنیایی کاملا جدید خلق کردهاید، در این صورت قدری وقت بگذارید و به گیاهان و جانورانش فکر کنید. ولی لزومی ندارد تمامِ دل و رودهٔ همه چیز را دربیاورید ــ این کار غیرممکن است و موجبِ وقتکشی. همینقدر بدانید که بتوانید حس و حالِ زندهای به داستانتان بدهید کافیست.
انسجام را فراموش نکنید
انسجام داشتنْ مشخصهٔ کتابِ قویست. از چیزهای ساده گرفته، مثل ثباتِ ساختارهای فیزیکیِ دنیایتان (مگر اینکه دلیلِ تغییر بیان شود)، تا وقایع بزرگِ تغییردهندهٔ دنیا.
مثلا اگر در فصلِ یک یا کتابِ اول، دنیاتان دچار زلزله شده، آسیبها و زخمهای باقیمانده از آن را در بافت داستان، و متناسب با فاصلهٔ زمانی از وقوع حادثه، لحاظ کنید. پسلرزهها را فراموش نکنید.
داشتنِ خطِ زمانی مهم است
وجود یک خط زمانیِ کلی از دنیا و حوادثش که از ابتدای داستان تا انتها رعایت شود، لازم است. این کار هم به شما کمک میکند تا حسابِ رویدادها دستتان باشد، و هم ارجاع به حوادث را برایتان آسانتر میکند. این کار عمق دنیای شما را هم بیشتر میکند.
مثلا میتوانید برای شخصیتها خصوصا بچهها تاریخ تولدی را در نظر بگیرید تا سن آنها را در مراحل مختلف یا موقع بروز وقایعِ خاص بدانید. با افزایش سنْ زندگی آنها هم عوض میشود؛ لباسشان اتاقشان، مدرسهٔشان و….
ژانر خودتان را مطالعه کنید
آثارِ نوشتهشده در ژانری که میخواهید بنویسید را تا جای ممکن بخوانید و بشناسید. اینطوری گذشته از آشنایی با چند و چونِ ژانر، از آنچه تا به حال کار شده و نشده آگاه میشوید. اگر میخواهید دنیاتان متمایز و به یاد ماندنی باشد، نباید صدها دنیای دیگر را کپیپیست کنید.
باید دنیای خیالیتان را دوست داشته باشید
بهترین دنیا، دنیاییست که خودتان عاشقش باشید و دلتان برایش بزند.