altar boys

سیری در پدیدهٔ مغزشویی

جول دیمزدل | استاد روان‌پزشکی، دانشگاه کالیفرنیا، سان دیه‌گو

گرچه می‌توان مردم را به زور وادار به انجام کارها کرد، تحت شرایطی می‌توان عقاید و باورها را به ذهنِ آن‌ها تزریق کرد. با القاگری می‌توان مردم را تا سرحد مرگ و جنون کشاند…

سال ۱۹۳۷، گئورگی پیاتاکوف از رهبران کهنه‌کار بلشویک، در مسکو به اتهاماتی مثل خیانت و خرابکاری و غیره علیه اتحاد شوروی محاکمه شد. او هم مثل بسیاری دیگر در شوروی سابق، به دروغ اعترافاتی کرد که در پی آن اعدام شد. البته به نظر نمی‌رسید که همۀ این افراد را قهرا مجبور به گفتنِ چنین چیزهایی کرده باشند، بلکه گاهی آن‌ها به دروغ‌هایی که می‌گفتند واقعا باور داشتند. ولی چه‌طور شوروی‌ها می‌توانستند افراد زیادی را ترغیب کنند که دروغ‌های شاخ‌دار علیه خودشان بگویند؟

به عقیدهٔ برخی ناظران، مقامات شوروی ابزاری سرّی برای این کار در اختیار داشتند. گرچه شوروی‌ها برای اعتراف‌گیری از هیچ روشی اجتناب نمی‌کردند. آن‌ها از توسل به توحشْ اِبایی نداشتند؛ بعضی از اعترافاتِ امضاءشده که از آرشیوهای آن زمان به دست آمده، به لکه‌های خون آغشته است. آن‌ها متهم را آن‌قدر بازجویی می‌کردند که شبیهِ روبات می‌شد. ضمنا برخی از افرادی که در حبس انفرادی بوده‌اند، صدای کتک‌خوردنِ زندانیان مجاور را شنیده‌اند.

در آن زمان، برای اشاره به القائاتِ ذهنیِ حکومت‌ها اصطلاحِ خاصی وجود نداشت، ولی با پیروزی مائو زدونگ در چین، و چند سال بعد، شروع جنگ کره، باید کلمه‌ای برایش ابداع می‌شد. می‌گویند ادوارد هانتر مامور تبلیغاتیِ دفتر خدمات استراتژیک دولت آمریکا، در سال ۱۹۵۰ برای توضیحِ اعترافاتِ مرموزی که دولت چین از اسرای جنگیِ غربی می‌گرفت، اصطلاح «مغزشویی» یا «شستشوی مغزی» را ابداع کرد. بعضی از این قربانیان، بعد از شکنجه‌های وحشیانه، به اتهامات عجیب و غریب اعتراف می‌کردند ‌ــ‌ ولی درعین‌حال این‌طور به نظر می‌رسید که آن‌ها با اسیرکنندگانِ خود احساس همدلی دارند. بعدها با فیلمِ کاندیدای منچوری (۱۹۶۲)، ایدهٔ مغزشویی به سینما هم راه یافت؛ در جایی از فیلم، دکتر ینلو به همکار کمونیست خود می‌گوید که زندانیِ آمریکاییِ او «طوری تعلیم داده شده که آدم بکشد و بعد هیچ خاطره‌ای از کشتن نداشته باشد … مغزِ او نه فقط شسته شده … بلکه کاملا خشک شده».

مغزشویی معمولا با القای پنهانی همراه است، یعنی قربانی نمی‌داند که هدفِ القاگری و کنترل ذهنی است.

جای تعجب نیست که ایدهٔ مغزشویی همواره مورد انتقاد بوده است و دانشی مشکوک و مبهم در غبار کهنهٔ جنگ سرد انگاشته می‌شد. گاهی از این مفهوم همچون سلاحی علیه پیروانِ جنبش‌های جدید استفاده شده است. عده‌ای هم به این دلیل از این عبارت خوش‌شان نمی‌آید که قربانی را موجودی ضعیف و ساده‌لوح نشان می‌دهد. ولی خیلی‌ها نمی‌دانند که این شکل از القاگری، می‌تواند مردم را تا سرحد جنون یا سرحد مرگ بکشاند.

به قول لودویگ ویتگنشتاین فیلسوف اتریشی، «هر کلمه مثل دانه‌ای‌ست که در زمینهٔ بحث کاشته می‌شود». از آن‌جا که از کلمهٔ ابداعیِ هانتر سوءاستفادهٔ زیادی می‌شد ‌ــ‌ برای توضیحِ رفتارهای غیرعادیِ اُسرای جنگی، قربانیانِ فرقه‌های مذهبی، گروگان‌هایی که از مهاجمانِ خود حمایت می‌کنند، یا کسانی که دست به اعترافات دروغین یا خودویرانگر می‌زنند ‌ــ‌ برخی کارشناسان اصطلاحات دیگری را ترجیح داده‌اند: مثلا «اقناع اجباری». به‌هرحال، به‌رغم پژوهش‌های علمی در این زمینه، هنوز خیلی‌ها مغزشویی را همچون افسانه و داستانِ ارواح می‌بینند.

واقعیت این است که گرچه می‌توان مردم را به زور وادار به انجام کارها کرد، همچنین تحت شرایطی می‌توان عقاید و باورها را به ذهنِ آن‌ها تزریق کرد. این مورد را همواره در اعترافات دروغین، یا سندروم استکهلم (حمایت/وفاداریِ گروگان نسبت به گروگان‌گیر)، و تعالیم فرقه‌های مذهبی شاهد هستیم. امروزه حتی این نگرانی وجود دارد که رسانه‌های اجتماعی به منشأ باورهای القاییِ مخرب و عاملی برای مغزشویی تبدیل شوند. ولی آیا رسانه‌های اجتماعی می‌توانند به باورهای القایی و مغزشویی کمک کنند؟

ایوان پاولف روان‌شناسِ روس و برندهٔ جایزه نوبل را شاید بتوان پدرِ علمِ مغزشویی دانست. او دریافت که آسیب روانیِ ناشی از رویدادهای طبیعی حتی می‌تواند رفتار حیواناتی مثل سگ‌های تربیت‌شده را تغییر دهد و کاری کند که سگ‌ها هم آموزش‌های خود را فراموش کنند. رهبرِ شوروی، لنین، شیفتهٔ این بود که از شیوه‌های پاولف برای تاثیرگذاری بر مردمِ روسیه استفاده کند، و دولت شوروی برای این کار موسسه‌ای پژوهشی را با صدها کارمند به راه انداخت. پاولف متوجه شد که استرسِ شَدید و ناگهانی، بی‌خوابی، انزوا و شکیبایی می‌تواند رفتار سگ‌ها را عوض کند.

قربانیِ مغزشوییْ بهای آن را می‌پردازد، و فردِ القاگر از آن سود می‌برد.

اثرِ مغزشویی در دادگاه‌های نمایشیِ دههٔ ۱۹۳۰ در حکومت استالین مشهود بود؛ همچنین طی دههٔ ۱۹۴۰ وقتی دولت‌های زمان جنگ برای تسریع فرایند بازجویی از مخدرها استفاده می‌کردند، و همین‌طور در اوایل سال‌های جنگ سرد برای ترغیب دشمنان به فرار. در تمام قرن بیستم، دولِ مختلفْ سرمایه‌گذاری عظیمی در مغزشویی کرده‌اند. دستگاه‌های دولتی، بنیادها و دانشگاه‌ها درباره استفاده از مخدرها برای تغییر رفتار و تخلیۀ اطلاعاتی، مطالعات وسیعی انجام داده‌اند. در این پژوهش‌ها معلوم شده است که محرومیتِ حسّی/جسمی، مثلا کم‌خوابی، تلقین‌پذیریِ آدم‌ها را بیشتر می‌کند.

برخی از این آزمایشات، نه روی افراد داوطلب، که روی قربانیانِ بی‌اطلاع انجام شده است. مثلا سازمان سیا از دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ آزمایشات مرتبط با مواد مخدر و مغزشویی انجام می‌داد که در برخی از آن‌ها، افرادِ موردِ آزمایش از آن‌چه بر سرشان می‌رفت خبر نداشتند.

به‌هرحال شستشوی مغزی تاریخی بسیار وسیع‌تر از آن‌چه مردم می‌دانند دارد. ولی چگونه تعریف می‌شود و چه ویژگی‌هایی دارد؟
(الف) مغزشویی معمولا با القای پنهانی همراه است، یعنی قربانیان نمی‌دانند که هدفِ القاگری و کنترل ذهنی هستند. (ب) این قربانیان هستند که بهای آن را می‌پردازند، و گروهِ القاگر از آن سود می‌برد. (ج) نوعی محروم‌سازی در دستور کار وجود دارد، یعنی قربانیان ممکن است از چیزهایی محروم شوند که آن‌ها را به موجوداتی القاپذیر و مطیع تبدیل می‌کند. (د) برای تلقین‌پذیرتر شدنِ قربانیان، آن‌ها را از بقیه جامعه یا دنیا منزوی نگه می‌دارند.

مغزشویی معمولا جایی اتفاق می‌افتد که آزادی و امنیتِ عده‌ایْ قربانیِ اهداف و منافعِ عده‌ای دیگر می‌شود.

نمونه‌های بیشمار دیگری از مغزشویی ذکر شده است، از جمله اعترافات بلشویک‌ها در «دادگاه‌های مسکو» در زمان استالین در دههٔ ۱۹۳۰، اقرارهای یوژف میندسنتی کاردینال مجارستانی در دادگاه نمایشی سال ۱۹۴۹، یا شیوهٔ رفتار با اسرای آمریکاییِ جنگِ کره، و کار با برخی قربانیان آزمایشاتِ بدنام سازمان سیا موسوم به آزمایشات اِم.کِی اولترا طی دهه‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ که در برخی از این آزمایشات از شوک برقی، ال.اس.دی، و پخش تکراری نوارهای صوتیِ القاگرانه استفاده می‌شد. همچنین موارد متعددی از تلقین‌پذیریِ گروگان‌ها و تاثیرگذاریِ گروگان‌ها بر افرادِ به‌اسارت‌گرفته‌شده وجود دارد که در مقولهٔ مغزشویی می‌گنجد.

در این‌گونه موارد، با طرح موضوعاتی می‌توان به ارزیابی بهتری از ماجرا رسید:
مثلا، آیا نوعی محرومیت به قربانیان تحمیل شده است؟ بازجوها، گروگان‌گیرها و فرقه‌های مذهبی از محرومیت‌های حسی/جسمی برای تلقین‌پذیرکردنِ قربانیان خود استفاده می‌کنند. ضعفِ جسمانیْ قوهٔ قضاوت را تحلیل می‌برد و مردم را القاپذیرتر می‌کند.
همچنین انزوا یا دوری از محیط اجتماعی، نقش مهمی در القاپذیری دارد. عدم امکانِ ارتباط با دنیای بیرون و عدم اجازۀ تماس با غیرخودی‌ها (و القای بیگانه‌هراسی) نمونه‌ای از این شیوه است.
موضوع دیگر، القای پنهانیِ احساسات است. از جمله القای حسِ گناه، اجرای مراسمِ تحقیرکننده، قراردادن در معرض انتقاد جمعی، سوءاستفاده از موادِ تاثیرگذار.
و این‌که آیا قربانیان، در واقع تامین‌کنندهٔ منافعِ گروهی دیگر هستند؟ مغزشویی معمولا جایی اتفاق می‌افتد که آزادی و امنیتِ عده‌ایْ قربانیِ اهداف و منافعِ عده‌ای دیگر می‌شود.

سرانجام این‌که فعالیت‌های مغزشوییْ امرِ سیاه-یا-سفید نیست که به‌راحتی شناسایی شود. ولی با توجه به یک قرن تجربهٔ ما از اعترافاتِ اجباری و مشاهدهٔ باورپذیریِ قربانیانِ القاگری، اگر از پدیدهٔ شستشوی مغزی در عصر خودمان غفلت کنیم، دفاعی در مقابل آن نخواهیم داشت.

کتابستان

شبانه

نگار خلیلی

شهسوار سویدنی

لئو پروتز

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر