به نظر شما کتاب داستان باید چند صفحه داشته باشد؟ اگر کتابخوانِ قهاری باشید، شاید معترض شوید که اصلا چنین معیاری نداریم، اما واقعیت آن است که عمدتا همهٔ ما یک «سایزِ ایدهال» از کتاب در ذهنمان داریم. من بهعنوان یک کتابخوانِ حرفهای و کسی که بهخاطر لذتِ خواندنْ زیاد کتاب میخواند، داستانهای تخیلی بین ۳۰۰ تا ۳۵۰ صفحه را دوست دارم. جالبتر اینکه در صحبت با دوستان و همکارانم ــ چه کتابخوانهای قهار و غیر آن ــ دریافتم که این رقم زیاد تکرار میشود.
البته منظورم این نیست که کتابهای کوتاهتر یا بلندتر از این اندازه را نمیخوانم یا اینکه من از کتابهایی که در «سایز ایدهالِ» من نباشند خوشم نمیآید. منظور این است که من هم مثل بسیاری دیگر از کتابخوانها، سایز کتاب خیلی برایم مهم است و دربارهٔ آن زیاد حرف میزنم. مثلا عادی است که بگویم: «من این کتاب را خریدم ولی ۸۰۰ صفحه است و نمیدانم کی وقت میکنم آن را بخوانم»، یا «حتما باید این کتاب را بخوانی. شخصیتهای داستان عالیاند و ۲۲۰ صفحه بیشتر نیست». اما این وسواس دربارهٔ تعداد صفحات کتاب ــ خصوصا رمانهای طولانی ــ از کجا ناشی میشود؟ و اصلا چیزی به اسمِ «تعداد صفحات ایدهال» داریم یا نه؟
اینکه زمان زیادی را صرف کنید و تمرکز کنید تا موضوع یک کتاب را جذب کنید، برای برخی واقعا آسان نیست.
جواب سوالِ دوم ممکن است ابتدا «مثبت» به نظر آید. اگر در گوگل جستجو کنید، نتایج اولیه چیزی بین حداقل ۶۰هزار تا حداکثر ۱۰۰هزار کلمه را پیشنهاد میدهند. البته اندازهٔ فونتِ مورداستفاده هم نقش دارد، ولی این تعداد کلمه قریب به همان ۳۰۰ تا ۳۵۰ صفحهای است که مکرر ذکر میشود. درعینحال، برای رمانهای بزرگسالان، اغلب ۸۰هزار تا ۱۰۰هزار کلمه بهعنوان استاندارد پیشنهاد میشود، و بیشترِ کاری که مولفان میخواهند انجام بدهند با این تعداد کلمات میسر میشود.
دلیل این که معمولا این ارقام تکرار میشود، صرفا این نیست که این تعداد کلمات برای بیان داستان کافیست، بلکه برای این ست ریتمِ داستان حفظ شود. مثلا در رمان جنایی، تمام ماجراها، تعلیقها و نکات انحرافی را میتوانید با حدود ۹۰هزار کلمه جمع کنید. اما با ۱۵۰هزار کلمه ممکن است تعداد زیادی داستان فرعی و انحرافی داشته باشید.
ظهور کتابخوانیِ تفنّنی
بحث تعداد صفحات کتابْ چیزِ تازهای نیست؛ در اوان صنعت چاپ، کتابهای پرحجمی چاپ میشد، مثلا مجموعه خطابهها و کتب مذهبی. اما در قرن ۱۸م، خواندن رمان بین طبقهٔ متوسط محبوب شد. در آن زمان، کتابخوانیِ تفننی بین طبقهٔ متوسط آنقدر رایج شده بود که آدم حس میکند مردمِ آن دوره واقعا زمان کافی برای خواندن داشتند و کار و زندگیشان مانع خواندن کتابهای بلند نمیشد. واکنش ما به رمانهای بلند هم دقیقا به همین دلیل است ــ یعنی زمان کافی ــ چون مثل همنوعانمان در قرن ۱۸م، زمانی کافی برای خواندن نداریم.
برای برخی واقعا زمان نقش اصلی را بازی میکند. اینکه زمان زیادی را صرف کنید و یک جا بنشینید و تمرکز کنید تا وارد موضوعی شوید و آن را جذب کنید، واقعا آسان نیست.
کتابخواندنْ نیازهای زیادی را ارضاء میکند، اما کلا باید لذتبخش و سرگرمکننده باشد. کاملا قابل درک است که چرا بعضی از تیپِ خوانندگانْ کتابهای بلند را رها میکنند. حتی اگر خوانندهٔ سریعی باشید و عاشق خواندن، بازهم اگر کتابی ۷۰۰ صفحهای از یک نویسندهٔ گمنام به تورتان بخورد، خیلی باید خوشبین باشید که بخواهید آن را دست بگیرید و تا آخر بخوانید. یعنی واقعا باید کتابخوان باشید. البته طولانیبودنِ کتاب نباید افراد را ناامید کند، اما قابل درک است که چرا عدهای دنبال کتابهای بلند نمیروند.
با همهٔ این اوصاف، گرچه کتابهای طولانی مستلزم صرف زمان بیشتری هستند، اگر ضربآهنگِ داستان خوب باشد، خواننده را دنبال خود میکشد. آخرین کتاب ماریان کیز مولف ایرلندی، ۶۵۰ صفحه بود، و وقتی با کتابهای جیلی کوپر مولف انگلیسی، روبهرو میشوید میدانید که خیلی طولانی است، اما آثار این مولفان آنقدر خوشخوان است که سخت نمیگیرید و نگران این نیستید که وقت زیادی از شما بگیرد، چون واقعا سریع خوانده میشوند.
بحثِ خوشخوانبودن یا خوشخوانشیِ کتاب بسیار مهم است. ممکن است یکی از آثار جیلی کوپر را دست بگیرید و سریع تمامش کنید و لذت ببرید، اما ممکن است یک کتاب ۲۰۰ صفحهای دستتان بیفتد که خواندنش مشکل باشد و حتی طولانیتر هم بهنظر برسد و وقت بیشتری از شما بگیرد، چون خوشخوان نیست و سرعتِ خواندن را کم میکند.
داستانهای بلند
البته کتابهای پرحجم فقط به ژانرهای تجاری و ادبی محدود نمیشوند؛ ژانرهای فانتزی و علمیتخیلی پُر از رمانهای بالای ۵۰۰ صفحه است. در فانتزی میتوانید خیلی بیشتر بنویسید، چون ساختنِ دنیای خیالی یا اصطلاحا «دنیاسازی»، امری طبیعیست و امکان منحرفشدن از خط اصلی داستان وجود دارد. در ادبیات داستانی معاصر مجبور نیستید اینگونه عمل کنید و آنقدرها دنیاسازی کنید.
در فانتزی گویی قرار است «سرنوشت امپراتوری» یا حماسهٔ یک پیروزی بزرگ را بنویسید و برای همین بیشتر قلمزدن مقبول است. به همین دلیل در «بازی تاج و تخت» باید تمام پیچیدگیها، تاریخ، پیشینه، نحوهٔ عمل جادو، منشاء اژدهاها، و کلی چیزهای دیگر را به خواننده معرفی کنید. و درعینحال از چنان وسعت حماسی برخوردار است که عملا «سرنوشت امپراتوری» انگار همان سرنوشت جهان است و برای همین، طرح داستان نیازمند فضای بیشتری است.
البته درمورد برخی ژانرها، فقط دنیاسازی نیست که ما را پذیرای کتابهای بزرگتر میکند. در ژانرهایی چون علمیتخیلی، فانتزی و داستان تاریخی، بهطور کلی مردم پذیرای داستانهای بزرگتر هستند. مثلا ما اصطلاحاتی چون «حماسهٔ تاریخی» و «اپرای فضایی» داریم که خوانندگان را آمادهٔ داستانهای بسیار بزرگ میکند.
گرچه کتابهای طولانی مستلزم صرف زمان بیشتری هستند، اگر ضربآهنگِ داستان خوب باشد، خواننده را دنبال خود میکشد.
در مورد شخصیتهای پرطرفدار هم امتدادِ داستان میتواند ویژگی مثبتی باشد و اصطلاحا در قالب یک «قوس داستانی» و اغلب چندین جلد کتاب منتشر شود. پیگیری یک شخصیت طی دو یا سه جلد کتاب و مکاشفهٔ چیزهای تازه در مورد او برای بسیاری افراد کار بسیار لذتبخشی است. ان.کی جمیسین در مجموعه کتابهای «زمین شکسته» از استعارهای در اشاره به تبعیضات ناخودآگاه درون جوامع اقلیت استفاده میکند که در انتهای کتاب دوم عیان میشود. ولی تاثیر ویژهٔ آن به این خاطر است که ابتدا مجبور میشوید برخی شخصیتها را از ابتدا دنبال میکنید.
اما بعد از همهٔ این حرفها، اگر با کتابی پرحجم برخورد کنیم، آیا بیخیالش میشویم؟ گرچه برای کتاب تخیلی بزرگسالانْ یک سایز «استاندارد» وجود دارد، آمارها نشان میدهد که بسیاری از مردم کتابهایی را که بسیار کوچکتر یا بسیار بزرگتر از محدودهٔ ۳۰۰ تا ۳۵۰ صفحه باشند قطعا میخرند.
سال ۲۰۱۹، از میان ۱۰۰۰ عنوان کتاب پرفروش، ۳۴۸ عنوان از آنها کتابهای تخیلی بزرگسالان بودند. طولانیترینِ آنها ۵۲۶۴ صفحه داشت که خوشبختانه یک کتاب تکجلدی نبود، بلکه مجموعهای هفتجلدی از رمانهای «ترانهٔ یخ و آتش» اثر جورج آر.آر مارتین بود. فقط ۲۹ عنوان از ۳۴۸ کتابِ یادشده، بین ۳۰۱ تا ۳۵۰ صفحه داشتند؛ ۹۲ تای آنها بین ۳۵۱ تا ۴۰۰ صفحه داشتند. و حیرت آنکه ۲۰۲ عنوان از آنها بالای ۴۰۱ صفحه داشتند.
شاید ما دوست داشته باشیم برای کتابها تعداد صفحاتِ ایدهالی را تعیین کنیم، اما اعداد و ارقام دروغ نمیگویند: مردم واقعا کتابهای خیلی طولانی را میخرند و میخوانند. درواقع چیزی به اسم «تعداد صفحات ایدهال» وجود ندارد: ما کتابها را صرفنظر از حجمشان انتخاب میکنیم و میخوانیم، چون ما را مجذوب خود میکنند و وادارمان میکنند به خواندن ادامه دهیم.