نسلهای متعدد گزارشگران بینالمللی که با منازعهٔ افغانستان سر و کار داشتهاند، معمولا این منازعه را از نگاه جنگجویانی که با آنها همسفر بودند به تصویر کشیدهاند. سندی گال گزارشگر سرشناس شبکهٔ آیتیان انگلیس، پیشگام خبررسانی از جبهههای جنگ مجاهدین با جماهیر شوروی در دههٔ ۱۹۸۰ بود؛ او بدون هیچ ابایی، جنگ با شوروی را جنگ استقلال میخواند. او در یکی از اولین سفرهایش به درهٔ پنجشیر، پایگاه احمدشاه مسعود، حتی پیشنهاد داده بود که پیامی را از مسعود به مارگارت تاچر (نخستوزیر وقت انگلیس) برساند.
***
سندی گال اخیرا زندگینامهای دربارهٔ مسعود با عنوان «ناپلئون افغانستان» منتشر کرده است: عنوان کتاب از قول یک افسر امآیسیکس گرفته شده که به گال گفته بود بعد از تهاجم شوروی، انگلیسیها در جستجوی فرماندهی جوان بودند که بتواند ملت افغانستان را متحد کند. منبعِ این زندگینامه، سالها دوستیِ گال با مسعود است. مسعود خاطرات خود را ثبت میکرد و سندی گال به مقداری از آنها دسترسی داشته است؛ گرچه خانوادهٔ مسعود هنوز همهٔ آنها را منتشر نکردهاند.
بیشتر این خاطرات را بروس وانل فقید ترجمه کرده بود ــ که مرگِ نابهنگام او در سال ۲۰۲۰، دنیا را از یکی هوادارانِ مدنیتِ افغانستان محروم کرد. خاطرات مسعود و شیوهٔ دلنشین روایتگریِ سندی گال، ما را به درک بهتری از افغانستان میرساند.
در این خاطرات، مسعود را رهبری هوشمند و پرجاذبه میبینیم که سالها مطالعهٔ جنگ چریکی، شمّی استراتژیک به او بخشیده بود. مسعود خودش را نقد میکند و بعد از یک ناکامی مینویسد: «من آدمی نیستم که با کوچکترین مانعی تسلیم شوم، و هرچند ممکن است ناراحت شوم، ولی هر گونه نگرانی خیلی زود از بین میرود، و دوباره به خُلق عادیام که خوشبینی قاطع است برمیگردم».
اطلاعات جدیدی در این کتاب وجود دارد؛ مثلا گزارش مشروحِ آتشبسهای شوروی با مجاهدینِ پنجشیر در اوایل دههٔ ۱۹۸۰ که در ابتدا توافقی محلی بود و وقتی فاش شد، میانجیِ روسی بهخاطر آن به هفت سال زندان محکوم شد. این آتشبسها علاوهبر اینکه وقفههای تاکتیکی به مسعود میداد، برای او مشروعیت سیاسی به ارمغان آورد. یکی از رویدادهایی که گال در این کتاب شرح میدهد، مربوط به زمانیست که در اواخر دههٔ ۱۹۸۰ روسها تصمیم به خروج از افغانستان گرفتند و دولت نجیبالله که مورد حمایت شوروی بود، سِمتی را به مسعود پیشنهاد داد، و او نپذیرفت.
کتاب روی بزرگترین نقاط ضعف مجاهدینِ افغان در آن دوره تمرکز میکند: یعنی تفرقهٔ مجاهدین. و فاش میکند که فرمانده رقیب، یعنی گلبدین حکمتیار، مدام سعی میکرد مانع آن شود که مسعود از پنجشیر به سمتِ شمالشرق افغانستان پیشروی کند، و برای این کار حتی یک بار با نیروهای روس علیه مسعود متحد شد. رقابت این دو مرد به دوران تحصیل آنها در اوایل دههٔ ۱۹۷۰ برمیگشت؛ آن زمان هر دو در گروههای اسلامگرا علیه احزاب کمونیست نوظهور فعالیت میکردند.
البته دیدگاه دیگری نسبت به مسعود وجود دارد که این کتاب آن را قبول ندارد.
اسلامِ سیاسیْ جهاد علیه مهاجمان شوروی [کمونیست] را چنان متحد کرد که، همانطور که اولیویه روی اندیشمند فرانسوی در کتابهای خود نوشته، باعث متعصبشدن و افراطیشدنِ دین در افغانستان شد.
برخی از گزارشگرانِ اواخر دههٔ ۱۹۸۰ تردیدهایی داشتند که سندی گال با آنها همفکر نیست: آنها بعد از حمایت اولیه از مسعود، نظرشان برگشت، چون شاهد برخی مجازاتهای سخت یا محدودیتهایی برای لباس زنان از جمله پوشیدن برقع (چادری) بودند، که در دورهٔ تسلط مسعود و مدتها پیش از ورود طالبان در درهٔ پنجشیر اعمال شده بود.
مثلا روری پک فیلمبردار مستقل گفته است که او و گروهی از گزارشگران که در ۱۹۸۹ با مسعود سفر میکردند، نگران بودند که آیا ماجرای قطع دست دزدانی که فقط یک رادیو دزدیده بودند را گزارش کنند یا نه، چون این با تصویر قهرمانانهٔ مجاهدین تضاد داشت.
در عین حال، مثلا در مورد ویرانیِ کابل در جنگ داخلی مجاهدین بعد از سقوط نجیبالله، سندی گال مسعود را مقصر نمیداند. گال صراحتا با نتیجهٔ تحقیق کمیسیون مستقل حقوق بشر در مورد ماجرای کشتار هزارههای محلهٔ افشار، مخالفت است؛ در آن گزارش، علاوهبر نیروهای دیگر، نیروهای مسعود هم مقصر دانسته شدند.
سندی گال مینویسد بهخاطر جنگ درونگروهیِ مجاهدین و راهزنیهای مداوم آنها، وقتی در اواخر سال ۱۹۹۴ طالبان در جنوب افغانستان ظاهر شدند، مسعود ابتدائا آمادهٔ همکاری با آنها بود و برخی از فرماندهانش به این نیروی جدید ملحق شدند. در فوریهٔ ۱۹۹۵ مسعود با برخی رهبران طالبان ملاقات کرد تا آنها را متقاعد کند که به کابل بیایند و در انتخابات شرکت کنند، ولی موفق نشد.
بعدا او باخبر شد که ملا عمر رهبر طالبان از این ماجرا خشمگین شد و میخواست او را در راه بازگشت به خانه دستگیر کند؛ ولی او خوشاقبال بود و جان به در برد. سال بعد که طالبان برای اولین بار کابل را تصرف کردند، او به درهٔ پنجشیر عقبنشینی کرد … تا اینکه دو روز پیش از حملات یازده سپتامبر به دست القاعده ترور شد.
***
سندی گال تمام عمرش درگیر افغانستان بوده است و تعلق خاطر بینظیری به این کشور دارد؛ از جمله اینکه خیریهای برای کمک به قطععضو شدگانِ جنگ تاسیس کرد که دخترش فیونا چند سالی آن را اداره میکرد. دختر دیگرش کارلوتا گزارشگر ارشد نیویورک تایمز است و سالهای زیادی را صرف پوشش اخبار افغانستان کرد.
فاجعهٔ امسال در افغانستان، خاطراتی ناراحتکننده را برای بسیاری زنده کرده است و سندی گال از قول یک افسر روس نقل میکند که: «هنوز نسبت به نیروهای دولت افغانستان احساس گناه و ناراحتی دارم … چون به آنها خیانت و جفا کردیم و افغانستان را ترک کردیم، و خودشان و خانوادههایشان را در دست فاتحان رها کردیم».
در مورد زندگی احمدشاه مسعود هم درسهای مهمی برای ائتلاف به رهبری آمریکا وجود دارد: با قدرتگرفتن طالبان در اواخر دههٔ ۹۰، وقتی غرب مسعود را تنها رها کرد، او حتی مجبور شد به کمک روسها معطوف شود. بعدا غرب شتابزده و بدون درایت وادار به مداخله شد. ولی حالا که کشورهای دخیل در شکستِ امسالِ افغانستان، به فکر ایجاد سیاستی جدید هستند، مهم است که مخالفانِ بالقوهٔ طالبان را طوری حمایت کنند که مشارکت آیندهٔشان در افغانستان بر پایههای محکم استوار شود.