جان لنون اگر زنده بود، امسال ۸۰ ساله میشد. او کاملا به جایگاه خود در شجرهٔ موسیقی جهان آگاه بود و درعینحال نقاط قوت و ضعف ترانهسرایی خود را میدانست. جسارت بیان او (اینکه: قبل از اِلویس هیچچیز نبود!) گاهی آثار و میراث او را تحتالشعاع قرار میداد.
مصاحبهٔ اخیرِ پسرش شان لنون با پل مککارتنی، برخی از جنبههای همکاری بیتلها را در شکلدهی به حرفهٔ موسیقی پاپ برجسته میکند. مککارتنی به یاد میآورد که قبل از اولین ملاقاتِ معروفشان در وولتون لیورپول، لنون را در جاهای مختلف، از اتوبوس تا صفِ چیپسوماهی دیده بود، و از تیپ لباسش که از خردهفرهنگ محبوب پسرهای آن زمان (موسوم به تدیبوی) متاثر بود، خوشش میآمد.
اما نکتهٔ مهم آنکه، درواقع محیط اجتماعیِ مشترکِ آنها بود که سنگبنای همکاریِ موسیقایی آنها شد. شان لنون همچنین از ضعفهای پدرش بهعنوان یک موزیسین حرف میزند و این حس که: «بهنوعی او رسما یک موزیسین واقعی نبود، ولی بقیه بودند». مککارتنی در پاسخ میگوید: «راستش فکر نکنم هیچکدام از ما [موزیسین] بودیم. و بهنظرم این واقعا چیز خیلی خوب و برجستهای دربارهٔ ما بود».
بخشی از اهمیت پدیدهٔ بیتلها، و همکاریِ لنون-مککارتنی در بطنِ آن، این بود که موفقیت عظیم تجاری و هنریِ آن کمک کرد تا مفهومِ «گروه» [یا بَند موسیقی] به معیاری جاافتاده برای تبدیل موسیقی پاپ به سرمایهٔ فرهنگی بدل شود.
خواندنِ ترانههایی که خودتان مینوشتید، نشانهای از اصالت در موسیقی راک بود و ترانهپردازیِ مشترکِ اعضای گروه، نقشی محوری در این پدیده داشت.
موسیقیِ خودآموخته و متاثر از همسالان، که از ابتدای دورانِ راک اند رول و اسکیفل [گونهای از موسیقی فولک] ظهور کرده بود، در نسل بعدیِ پیروانش ــ منجمله لنون و مککارتنی ــ تحکیم یافت، و با کاهش تنشهای اجتماعیِ سالهای ۵۰ تا ۶۰، فاصلهٔ بین فعالیتِ آماتوری و تجاری عملا از بین رفت.
تجارت مشترک
میک جَگر یک بار بیتلها را «هیولای چهارسر» خواند. درواقع افسانهٔ تولد خودِ گروه رولینگ استونز، مشابه روایت تاریخیِ اولین ملاقات لنون و مککارتنی است: جگر و کیت ریچاردز، دو دوست دوران کودکی، اتفاقی در ایستگاه قطار دارتفورد دوباره همدیگر را ملاقات میکنند، و یک صفحهٔ موسیقی بلوز در دستِ جگر، آتش دوستیشان را احیا میکند.
البته یکی از وجوهِ اینگونه همکاریها، موسیقیِ خودآموخته و زندگیهای بینظموترتیبِ خارج از قاعدهٔ رسمیِ مدارس و جامعهٔ بزرگسال بود، اما جنبهٔ اساسیِ آنها این بود که دو نقشِ ترانهسرا و خواننده را که تا آن زمان اغلب از هم جدا بودند، درهم ادغام میکرد. این منحصر به موسیقی راک نبود.
نقش ترانهسرا (و خواندنِ ترانههایی که خودتان ساختهاید)، بهعنوان نشانهای از اصالت در موسیقی راک، سرمنشائی رمانتیک دارد که به سدهٔ ۱۸م برمیگردد؛ زمانی که هنرمندان منبع الهام و ارزش بودند، و نه سرگرمکنندگانِ محض. همچنین در سنتهای فولک ریشه دارد، چون خواننده-ترانهسرا به این طریق هویتِ خود را اثبات میکرد ــ باب دیلن نمونهٔ بارز این نقش است.
گروهها و باقیماندن در آنها و نیز موسیقیشان، هر روز اصالت و اهمیت بیشتری پیدا میکرد. مثل موقعی که رینگو استار [درامرِ بیتلها] پیش از تورِ استرالیا مریض شد و جیمی نیکول موقتا جای او را پُر کرد. درعینحال، ترانهپردازیِ مشترکْ مثل همکاری لنون-مککارتنی، و جگر-ریچاردز، نقش محوری در این موضوع داشت (و برای همین، روی صفحات موسیقی ذکر میشد).
اینها همچنین در سازوکارِ قدرت درونِ گروهها نقش اساسی بازی میکرد. ترانهسرابودن همراه با خوانندگی، بهلحاظ حقوق و حقِ نشر، مزایای مالی داشت (و هنوز هم دارد). گروه موسیقی، شراکتی در سطوح مختلف است: اجتماعی، هنری، و مالی. درواقع برای حلوفصل این موضوع، گاهی قرار و مدارهای مشخصی گذاشته میشود.
I love this picture, it reminds me of the bond between us. Happy 80th John. Love Paul#JohnLennon #LENNON80 pic.twitter.com/ePrHqvZxVB
— Paul McCartney (@PaulMcCartney) October 9, 2020
پل مککارتنی ۸۰ سالگی جان لنون را با این عکس به او تبریک گفته بود.
مثلا گروههای آر.ئی.ام، ردهات چیلیپپرز و یوتو، اعتبارِ آهنگشان را به همهٔ اعضا میدهند، طوری که فرقی نمیکند چه کسی یک ترانهٔ بهخصوص (یا بخشی از آن) را نوشته باشد. و اعضای گروه کوئین قرار گذاشتند تا برای ترانهها اعتبارِ فردی قائل نشوند، یعنی اعتبار هر آهنگْ متعلق به همهٔ اعضای گروه بود؛ این تاحدی برای کاهش اختلافات درون گروه بود، خصوصا دربارهٔ اینکه کدام ترانه برای فروشِ تکآهنگ [سینگل] انتخاب شود.
جدایی
درمورد بیتلها، لنون و مککارتنی چند سال قبل از آنکه گروه از هم بپاشد، ترانهنویسیِ مشترک را کنار گذاشته بودند، گرچه بهعنوان خواننده و همگروه، کماکان به خلقِ ترانهها در فرایند تولید کمک میکردند. بههرحال تنش در یکی از این حوزهها ممکن است قابلتحمل باشد. با سپریشدن دههٔ ۶۰، بیتلها مسیرهای متفاوتی پیش گرفتند که این برای دوستانِ دورانِ مدرسه که بالغ میشوند و برای خودشان تشکیل خانواده میدهند، کاملا طبیعیست.
اما تا انتهای دهه، واگراییِ همزمانِ آنها در حوزههای هنری، اجتماعی و مالی، دیگر شراکت و همکاری را غیرممکن میکرد. معمولا اصطلاحِ «تفاوت سلیقه» را بهطنز بهجای خصومتِ شخصی به کار میبرند. ولی درحقیقت، این اختلافات اغلب رشتههایی پیچدهاند که نمیتوان بهراحتی آنها را از هم تفکیک کرد.
درنهایت اما لنون و مککارتنی، هم بهلحاظ شخصیتی و هم موسیقایی، همدیگر را کامل میکردند. استعداد مککارتنی در ملودی، نواقصِ جزئیِ لنون را برطرف میکرد. ازطرفی جسارتِ لنون، به برخی گرایشات سانتیمانتالِ مککارتنی رنگوبوی طبیعی میبخشید.
انفجار فرهنگ جوانان، هم جنبهٔ هنری داشت و هم تجاری؛ ظهور بیتلها با این پدیده همزمان شد و به تقویت آن کمک کرد.
اما میراث آنها، چیزی بیش از موسیقیِ محض بود. موفقیت آنها، با انفجار فرهنگ جوانان مصادف شد و به شکلگیری آن کمک کرد ــ فرهنگی که هم جنبهٔ هنری داشت و هم تجاری.
البته ما نمیدانیم اگر لنون تا ۸۰ سالگی زنده بود، چه اتفاقاتی میافتاد، بهخصوص باتوجه به اینکه مسائل تجاری بین او و مککارتنی رو به فراموشی گذاشت و رابطهٔ شخصیشان در آغاز دههٔ ۱۹۸۰ گرمتر شده بود.
آنها با پشتسر گذاشتنِ هیاهوی بیتلها، در زندگی عادیِ میانسالیْ زمینهای مشترک یافته بودند. مککارتنی میگوید: «ما دربارهٔ چیزهای خیلی معمولی میزدیم، مثلا پختنِ نان. او آن موقع پدر شده بود … میتوانستیم دربارهٔ بچه و خانواده و نان و چیزهای مختلف حرف بزنیم … بههرحال ما رفیق بودیم».
اما تکامل توأمِ آنها در ترانهپردازی و در دوستی، پدیدهایست که در ظهور موسیقی عامهپسند بین نوجوانان و جوانان، چه در راک و چه فراتر از آن، کماکان محسوس است.