همیشه انتظارِ حمله به او میرفت. رژیم ایران هرگز فتوای قتل او را ملغی نکرد. برعکس. در واقع در سال ۲۰۱۹ حساب توییتری خامنهای بهخاطر تایید فتوا مدتی تعلیق شد. همیشه احتمالش بود که یکی از صدها میلیون نفری که از فرمانِ نفرت از او اطاعت میکنند به او حمله کنند. ظاهر شدنِ او در میان مردم شجاعت فراوانی میخواست.
یادمان نرفته که مترجم ژاپنی او را کشتند. دفتر روزنامهای در نیویورک که از او دفاع کرد با بمب به آتش کشیده شد. هتلی در ترکیه که یکی از هواداران او برای شرکت در یک کنفرانس ادبی آنجا حضور داشت، به آتش کشیده شد که ۳۷ نفر را کشت. این شکل خشم به همین راحتی از میان نمیرود.
خوشحالیِ نفرتآلود خیلی زود خود را در شبکههای اجتماعی بروز داد. مردی تصویرِ «جوان شیردلی که به سلمان رشدی حمله کرد» را در توییتر خود پُست کرد که ۸۰۰ بار بازتوییت شد. اینکه چاقو زدن به پیرمردی بیسلاح که تنگینفس دارد کجایش شجاعت است، در مخیلهٔ من هم نمیگنجد. روزنامهٔ داون پاکستان «جنگجوی جوان آزادی» را به خاطر حمله به مردی که «میلیاردها مسلمان را ناراحت کرد» ستایش میکند. آن مسلمانها آزاد بودند کتابش را نخوانند.
شاید بهخاطر اینکه توییتر در ایران فیلتر است، بیشتر کسانی که در توییتر حمله به رشدی را جشن میگیرند پاکستانی هستند و از هوادارن آخوندی به اسم خادم حسین رضوی. رضوی که دو سال پیش مُرد، موسس سازمانیست به اسم «تحریک لبیک پاکستان» ــ که کارش عمدتا دفاع از قوانینِ ضدکفرگویی در کشور است. رضوی سالهای آخرِ زندگیِ نکبتبارش را صرفِ تلاش برای اعدامِ یک مادر مسیحی به اسم «آسیه بیبی» کرد ــ آن هم به اتهام کفرگویی.
***
میفهمم چرا «کفر»، مذهبیون را ناراحت میکند. دیدنِ بیاحترامی به چیزهایی که زیبا و باشکوه میپنداریم، ناراحتکننده است. من هم از دیدنِ آخوندهایی که «آیات شیطانی» را آتش میزنند ناراحت میشوم. این توهین به تمدن است.
اما وقتی کسی میرود دنبالِ کفرگوییِ دیگران میگردد و مرضِ خونریزی تا عمقِ جانش را مبتلا کرده، دیگر شعورِ زیبایی ندارد؛ بلکه تابعِ غریزهای عمیقا مخرب است. مثل مردِ بیعُرضهای که به هر غریبهای بتواند پارس میکند، قدرتِ بیرونش از ضعفِ درونش ناشی میشود. میخواهد عقدهٔ کمبود محبت در خود را با خشم جبران کند.
البته ماجرای رشدی موارد مشابهی هم داشته است. دیگرانی هم بودهاند که در شرایط مشابه تهدید یا کشته شدند. تئو ون گوگ کارگردان هلندی به خاطر ساختن یک فیلم به قتل رسید. کارکنان مجلهٔ شارلی ابدو بهخاطر کشیدنِ کارتون به قتل رسیدند. ساموئل پتی معلم فرانسوی فقط بهخاطر «نشاندادنِ» کارتون، سَر بریده شد. یک معلم انگلیسی بهخاطر همین کار هنوز در انگلیس مخفیانه زندگی میکند: یعنی فقط برای نشاندادنِ کارتون در خفاء زندگی میکند.
هیچ چارهٔ آسانی برای این وجود ندارد. واقعیت این است که اسلامِ غالب عمیقا متعصب است. البته معنایش این نیست که قاطبهٔ مسلمانان خشونت را دوست دارند، ولی آنقدر مسلمانِ خشونتپرست داریم که شاهد وقوع اینها هستیم. برای تحول در این وضع، باید یک انقلاب دینی و فرهنگی رخ دهد.
کاری که ما میتوانیم بکنیم این است مشخص کنیم آیا میخواهیم از پرخاشگری حمایت کنیم یا آن را نفی کنیم. هر کسی که برای انسانیتِ خود احترام قائل است، آن را نفی میکند. برای همین هر کسی را که با جنایتْ مماشات میکند حقیر میشماریم. مثل آن ژورنالیستِ ابلهِ روزنامهٔ ایندیپندنت که چند سال پیش گفته بود «کتاب بچهگانه و احمقانهٔ» رشدی باید ممنوع شود. آدمهایی که از یک کتابِ جنجالی بیشتر ناراحتی میشوند تا از پاسخِ خشونتبار تودهها، از گفتگوی متمدنانه بیرون رفتهاند.
***
مسلما مباحثِ پیچیدهای حول آزادی بیان وجود دارد. من به «توهین به صرف توهین» اعتقادی ندارم. اما اگر حتی «آیات شیطانی» صرفا قصدِ این را داشت ــ که نداشت ــ کشتنِ مولفش کار بیخودیست. از قضاء خودِ من با سلمان رشدی اختلافات ادبی و سیاسی دارم. ولی این دلیل نمیشود عدهای راه بیفتند او را بکشند.
گاهی مسائل اجتماعی خیلی ساده است: یا طرفِ نویسندهای یا طرفِ قاتلانِ او. شاید خام و ساده به نظر آید، ولی وقتی میبینی جوانکی دارد پیرمردی را در خیابان چاقو میزند، از خودت میپرسی «شاید پیرمرد حرفِ بدی زده»؟ یا «شاید جوانک را ناراحت کرده»؟ مگر اینکه مغز و قلبِ حلزون داشته باشی.
رشدی جایی در باب خاطراتش با وی.اس نایپول (مولف انگلیسی) مینویسد: «اختلافات ما بیشتر بر سر کتابهای هندِ او، و بهطور کلی، واکنش من به هند بود. اختلافاتی جدی بود، ولی از احترامم به آثارِ برترِ او کم نکرد».
ارزشِ هنر فراتر از اختلافاتِ ماست. امید که حق آفرینشِ هنر بدون کشتهشدن، بر اختلافات ما غلبه کند. برای رشدی و خانوادهاش بهترینها را آرزو دارم. باشد که زود سلامتیاش را باز یابد، و به نوشتن برگردد.