ادبیات، فلسفه، سیاست

2022-07-03_224207

ایدئولوژیِ ضد زندگی

سخیداد هاتف

اگر کسی بگوید من طرفدار ابن سینا هستم، مثل این است که هیچ چیز نگفته. اما اگر کسی بگوید من طرفدار استالین هستم، عده‌‌‌ی زیادی در موافقت و مخالفت با او برانگیخته خواهند شد. چرا؟

برای یک دانش‌آموز چه‌‌‌قدر اهمیت دارد که اسم یک نهاد آموزشی چه باشد؟ کسی که در «لیسه‌‌‌ی (دبیرستان) حبیبیه» دانش‌‌‌آموز است شاید هیچ وقت از خود نپرسد که حبیبیه چرا و یعنی چه. فردی دیگر در دانشگاه ابن سینا دانشجوست. او نیز شاید کمتر روزی به لوحه یا به نام این دانشگاه توجه کند. اما به قول معروف همه‌‌‌ی نام‌‌‌ها برابر زاده نشده‌‌‌اند. اگر شما با لوحه‌‌‌ای روبه‌رو شوید که در آن نوشته‌‌‌اند «لیسه‌‌‌ی امیرالمومنین ملا محمدعمر آخوند» یا «مرکز آموزشی استالین»، حتما توجه‌‌‌تان بیشتر برانگیخته می‌‌‌شود. اگر در کابل جایی به نام «مرکز آموزشی استالین» باشد و شما در آن‌جا درس بخوانید، احتمالا به چون و چرای آن اسم بیشتر فکر خواهید کرد (در مقایسه با دانشگاه ابن سینا).

چرا؟

اسم استالین و اسم ابن سینا از یک جهت مهم با هم فرق دارند. ابن سینا یک دانشمند بود و استالین یک رهبر سیاسی. اگر کسی بگوید من طرفدار ابن سینا هستم، مثل این است که هیچ چیز نگفته. اما اگر کسی بگوید من طرفدار استالین هستم، عده‌‌‌ی زیادی در موافقت و مخالفت با او برانگیخته خواهند شد. به این می‌ماند که کسی ابتدا بگوید در جنگل‌‌‌های آمازون چهار میلیون درخت بید وجود دارند و بعد بگوید «ارنستو چه گوارا» انسان بزرگی بود. آن چیزی که حساسیت منفی و مثبت برمی‌‌‌انگیزد، سخنی است که درباره‌‌‌ی چه گوارا گفته شده و نه آنچه درباره‌‌‌ی درخت‌‌‌های بید جنگل آمازون بیان شده. چرا چنین است؟ پاره‌‌‌ی مهمی از این وضعیت به خاطر فیلتری است که ایدئولوژی‌‌‌ها بر چشم ما می‌‌‌گذارند. ایدئولوژی گونه‌‌‌ای از آگاهی است که به نقش یا عاملیت سیاسی انسان در زندگی جمعی اهمیت درجه اول می‌‌‌دهد. به این معنا که  اولا ایدئولوژی انسان را در مرکز تغییرات جهان می‌‌‌نشاند و همواره از او به‌عنوان مهم‌‌‌ترین عامل در دگرگونی حیات جمعی سخن می‌‌‌گوید و ثانیا در میان انسان‌‌‌ها نیز به درجه‌‌‌بندی دست می‌‌‌زند و درجه‌‌‌ی اول را به کسانی می‌‌‌دهد که مستقیما درگیر عمل سیاسی هستند. این است که اگر مثلا در منطقه‌‌‌ای خشکسالی بیاید و پنج‌صد هزار خانواده را بیجا کند، در تحلیل ایدئولوژیک تنها عاملان انسانی درگیر در مدیریت این بحران برجسته می‌‌‌شوند و مورد ملامت شدید قرار می‌‌‌گیرند و افراد «غیرسیاسی» و عوامل غیرانسانی غالبا از تصویر بیرون نهاده می‌‌‌شوند.

مساله‌‌‌ی اصلی ایدئولوژی‌‌‌ها «هویت» است و از میان هویت‌‌‌ها آنچه بیشتر به چشم بیاید و عمیق‌‌‌تر خط‌‌‌کشی کند و جلوه‌‌‌ی رادیکال‌‌‌تر داشته باشد، مقبولیت ایدئولوژیک بیشتری پیدا می‌‌‌کند.

اگر این وضعیت را به زبانی دیگر صورت‌‌‌بندی کنیم، مساله‌‌‌ی اصلی ایدئولوژی‌‌‌ها «هویت» است و از میان هویت‌‌‌ها آنچه بیشتر به چشم بیاید و عمیق‌‌‌تر خط‌‌‌کشی کند و جلوه‌‌‌ی رادیکال‌‌‌تر داشته باشد، مقبولیت ایدئولوژیک بیشتری پیدا می‌‌‌کند. به همین خاطر، ایدئولوژی لزوما به ساده‌‌‌سازی نیاز دارد- به تقلیل دادن یک امر پیچپده به چیزی که در یک تصویر روشن بگنجد و در یک شعار کوتاه و محکم جا شود. شما نمی‌‌‌توانید به سادگی بگویید آرمان ابن سینا چه بود و چه کرد. اما این مشکل را با امام حسین (امامی که در کربلا کشته شد) ندارید. در چارچوب یک ایدئولوژی ساده و روشن و رادیکال، آدم می‌‌‌تواند بگوید که چه را می‌‌‌داند، طرف مقابلش کیست و چه فکر و سیاستی باید پیروز شود و چه باور و اندیشه‌‌‌ای باید شکست بخورد یا حذف شود. نقش امام و پیشوا نیز هرچه روشن‌‌‌تر کردن همین دانسته‌‌‌های تقلیل‌‌‌یافته و هویت‌‌‌ساز است. دانشمند (مثلا ابن سینا) چنان پیشوایی نیست و نمی‌‌‌تواند در هیئت چنان امامی ظاهر شود.

تمام این مقدمه را برای این گفتم که به یک اتهام شایع در جامعه‌‌‌ی خودمان، در افغانستان، بپردازم. معمولا وقتی تروریست‌‌‌ها بر نهادها و مراکز آموزشی در مناطق هزاره‌‌‌نشین پایتخت یا جاهای دیگر کشور حمله می‌کنند و دانش‌‌‌آموزان و دانشجویان را به خاک و خون می‌‌‌کشند، عده‌‌‌ای صریحا می‌‌‌گویند که چون هزاره‌‌‌ها مزدوران ایران هستند، مورد حمله قرار می‌‌‌گیرند. این اتهام البته در مواقع دیگر هم طرفداران زیادی دارد. بدیهی است که تروریست‌‌‌ها فقط با یک انگیزه و یک برداشت این حمله‌‌‌های تروریستی را انجام نمی‌‌‌دهند. حتما ترکیبی از انگیزه‌‌‌های قومی، مذهبی، سیاسی و حتا اقتصادی در این حمله‌‌‌ها دخیل است. اما من در این نوشته سعی می‌‌‌کنم به آن وجهی از ماجرا بپردازم که به همین قصه‌‌‌ی مزدوری برای ایران مربوط است.

وقتی بر کورس «موعود» حمله می‌‌‌شود و دانش‌‌‌آموزان «کوثر دانش» و مکتب «سیدالشهدا» هدف انتحار و انفجار قرار می‌‌‌گیرند، آدم متوجه این نام‌‌‌ها می‌‌‌شود و از خود می‌‌‌پرسد که چرا موعود؟ چرا کوثر؟ چرا سیدالشهدا؟ چرا عده‌‌‌ای از هزاره‌‌‌ها و شیعیان افغانستان چنین اسم‌‌‌هایی بر نهادهای آموزشی خود می‌‌‌گذارند؟

تردیدی نیست که اسمی چون «سیدالشهدا» یک اسم هویتی است. این اسم اعلام می‌‌‌کند که برای سازندگان این مکتب هویت مذهبی‌‌‌شان مهم بوده؛ یعنی خود سازندگان این مکتب معتقد بوده‌‌‌اند که اولا باید هویت این مکتب (به تفکیک از هویت‌‌‌های مذهبی دیگر) روشن باشد و ثانیا این هویت در نزد مردمی که در محیطِ اطراف این مکتب هستند ارزش دارد و ممکن است از جاذبه‌‌‌های این مکتب به حساب بیاید.

اگر زندگی عقیده و جهاد است، جان آدمی و برخورداری این جان از لذت‌‌‌ها و آسایش‌‌‌های زندگی در درجه‌‌‌ی دوم قرار می‌‌‌گیرد.

حال، سوال این است که آیا هر وقت که رویکرد هویتی (مخصوصا هویتی-مذهبی)ای از این دست را در میان هزاره‌‌‌ها و شیعه‌‌‌های افغانستان می‌‌‌بینیم، حتما دست دولت ایران در آن دخیل است؟ پاسخ این سوال منفی است. طبیعی است که گروه‌‌‌های قومی و مذهبی داخل افغانستان (به‌شمول هزاره‌‌‌ها و شیعیان) بدون دخالت بیرونی هم به هویت قومی و مذهبی خود اهمیت می‌‌‌دهند و این اهمیت دادن اینجا و آنجا در رفتارهای‌‌‌شان ظاهر می‌‌‌شود. با وجود این، انکار نمی‌‌‌توان کرد که در چهار دهه‌‌‌ی گذشته دولت ایران سعی بسیار کرده که هزاره‌‌‌ها وشیعه‌‌‌های افغانستان را درگیر یک بازی ایدئولوژیک هویتی بکند که برای هزاره‌‌‌های افغانستان جز زیان و ویرانی حاصلی نداشته است.

مایه‌‌‌ی اصلی این هویت ایدئولوژیک مذهبی این است که زندگی (براساس سخنی از امام حسین) چیزی نیست جز عقیده و جهاد. یعنی آدم در این جهان زنده است تا از هویت مذهبی خود، تا مرز از دست دادن همه چیز، دفاع کند. اگر زندگی عقیده و جهاد است، جان آدمی و برخورداری این جان از لذت‌‌‌ها و آسایش‌‌‌های زندگی در درجه‌‌‌ی دوم قرار می‌‌‌گیرد. دولت ایران، مثل دولت عربستان سعودی و پاکستان، به متورم کردن این هویت ایدئولوژیک مذهبی نیاز دارد. این نیاز سیاسی و معطوف به کسب قدرت است اما محمل عقیدتی دارد.

در حمله به مکتب سیدالشهدا در کابل با استفاده از خودرو بمب‌گذاری شده و مین، دست کم ۸۵ کودک دانش‌آموز به قتل رسیدند.

ایدئولوژی مذهبیِ هویت‌‌‌ساز ضرورتا تقلیل‌‌‌دهنده، ساده‌‌‌ساز و اختلاف‌‌‌افکن است. چرا که گیرندگان آن معمولا مردم کم‌‌‌سوادی هستند که توان اندیشه‌‌‌وری درباره‌‌‌ی مسایل پیچیده را ندارند و می‌‌‌خواهند حسِ تعلق خود به یک هویت گروهی را با کم‌ترین جهد فکری تحقق ببخشند. این ایدئولوژی ضد زندگی هم هست. چرا که مبنای آن ایجاد ناسازگاری و منازعه با محیطی است که فرد در آن زندگی می‌‌‌کند. تاریخ حیات آدمی تاریخ تعاملِ مفید با محیط بوده است و این را از روی بقای انسان می‌‌‌دانیم. به بیانی دیگر، نفس باقی‌ماندن ما در این جهان (به‌عنوان یکی از موجودات زنده) نشان می‌‌‌دهد که ما پیوسته تمام توان انسانی خود را صرف جنگیدن با دیگر موجودات نکرده‌‌‌ایم. اگر این کار را می‌‌‌کردیم، نمی‌‌‌ماندیم. ما اگر جنگیده‌‌‌ایم، تطابق هم کرده‌ایم، کوتاه هم آمده‌‌‌ایم، سازگار هم شده‌‌‌ایم و تغییر شکل و رفتار هم داده‌‌‌ایم.

هویت ایدئولوژیک مذهبی‌‌‌ای که دولت ایران سعی می‌‌‌کند در میان هزاره‌‌‌ها و شیعیان تحکیمش کند و کشورهایی چون عربستان و پاکستان آن را در میان سنی‌‌‌ها (پشتون‌‌‌ها و تاجیک‌‌‌ها و ازبیک‌‌‌ها و…) پخش می‌کنند، یک هویتِ ضد زندگی است. برای این که به مردمانی که قرن‌‌‌ها با هم زندگی کرده‌‌‌اند و تا حدودی یاد گرفته‌‌‌اند که با هم زندگی کنند، یاد می‌‌‌دهد که تجربه‌‌‌های همزیستی خود را کنار بگذارند و به جان هم بیفتند.

هزاره‌‌‌ها به‌درستی می‌‌‌گویند که نباید اشتراکات مذهبی‌‌‌شان با ایران (اعتقاد به مذهب تشیع) دستاویزی برای برخوردهای فرقه‌‌‌ای با این مردم شود. این اتهام که هزاره‌‌‌ها تعلق خاطر هویتی به ایران دارند در اغلب موارد نابجا و غیرمنصفانه است. در اکثر موارد، هزاره‌‌‌ها قربانی ایدئولوژی ضد زندگیِ دولت جمهوری اسلامی ایران بوده‌‌‌اند و نه همراه آن. هر بار که ایدئولوژی مذهبی ضد زندگی دولت ایران توانسته در رفتار بعضی هزاره‌‌‌ها تجلی بیرونی و اجتماعی پیدا کند، هزاره‌‌‌ها در معرض آسیب‌‌‌های بیشتر و خطرناک‌‌‌تر قرار گرفته‌‌‌اند.

با همه‌‌‌ی این‌‌‌ها، این مشکل به همان‌‌‌سان که بیشتر از هزاره‌‌‌ها قربانی گرفته، به دست هزاره‌‌‌ها هم باید حل شود. به این معنا که این خود هزاره‌‌‌ها هستند که باید بار این ایدئولوژی ضد زندگی را از دوش خود فروافکنند و (اگر تعلق خاطر عمیق به دین خود دارند) همان آیین سنتی پیشاایدئولوژیک خود را گردگیری کنند. تنها در حد یک اشاره بگویم که در آن آیین سنتی نهاد آموزشی‌‌‌ای که مدرسه نبود، مکتب بود – مکتب سرکاری*. آن وقت کسی اسم مکتب خود را سیدالشهدا و ولی عصر و موعود و کوثر نمی‌‌‌گذاشت. برای این‌که مردم هنوز با ایدئولوژی ضد زندگی مبتنی بر «زندگی عقیده و جهاد است» آلوده نشده بودند.

ــــــــــــــــــ

مکتب سرکاری (برگرفته از کلمه سرکار به معنای بزرگ و ارباب)  به معنای مدرسه دولتی است.

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش