ادبیات، فلسفه، سیاست

پانزده کاری که به خاطر انجام ندادنش در بستر مرگ حسرت خواهیم خورد

آیا می‌دانید غم انگیزترین چیز در زندگی چیست؟ شاید فکر کنید که پیر شدن یا فرارسیدن مرگ ما باشد. اما نه. آن چیز اندوهی است که در پایان زندگی تجربه می‌کنیم، زمانی که در بستر مرگ دراز کشیده‌ایم و حسرت می‌خوریم که کاش طور دیگری زندگی می‌کردیم.

آیا می‌دانید غم انگیزترین چیز در زندگی چیست؟ شاید فکر کنید که پیر شدن یا فرارسیدن مرگ ما باشد. اما نه. آن چیز اندوهی است که در پایان زندگی تجربه می‌کنیم، زمانی که در بستر مرگ دراز کشیده‌ایم و حسرت می‌خوریم که کاش طور دیگری زندگی می‌کردیم.

ما انسان‌ها اغلب در بند انتظاراتِ جامعه اسیر می‌شویم و اهدافی را دنبال می‌کنیم که با دستاوردهای هدفمند یا خوشحالی دوامدار خیلی کم یا هیچ ربطی ندارند. به خود وعده می‌دهیم که تغییر خواهیم کرد و برای اینکار چیزهایی را در اولویت قرار می‌دهیم که فکر می‌کنیم روزی برای ما اهمیت خواهد داشت، اما معمولا زندگی به گونه‌ای رقم می‌خورد که آن روز هرگز از راه نمی‌رسد. در آن زمان به زندگی گذشته‌امان نگاه می‌کنیم و تازه پی می‌بریم تنها چیزی که برای ما باقی مانده حسرت است و بس. تصورش دشوار است. ولی می‌توان پیش از اینکه خیلی دیر شود، کاری انجام دهیم.

در اینجا به پانزده نکته‌ اشاره می‌کنیم که سالخورده‌گان به خاطر انجام ندادن یا کم انجام دادن شان حسرت می‌خورند.

۱- کارهایی انجام دهیم که دوست داریم

انسان‌های بیشماری هستند که با وجود نفرت داشتن از کار یا شغل شان همچنان به آن ادامه می‌دهند و از چنگ آن خود را رها نمی‌کنند. خودم نیز زمانی یکی از آنها بودم و این یکی از بدترین عاداتی است که به سختی میتوان خود را از دام آن نجات داد. جامعه از ما انتظار دارد دنبال کارها و شغل‌هایی باشیم که بیشترین دستمزد و حقوق را دارند، به این کارها بچسپیم، با سختکوشی کار کنیم و تا زمان فرارسیدن دوران بازنشستگی به انجام آن ادامه دهیم. زمانی که دیگر برای لذت بردن از چیزهایی که می‌بایست در هنگام جوانی انجام می‌دادیم، خیلی دیر شده است.

۲- بدانیم که کیستیم

می‌دانم که گفتن این جمله خیلی آسان تر از انجام دادن آن است. خودشناسی یکی از پرسش‌هایی است که همواره در کانون توجه فلسفهٔ غرب (و سایر اندیشه‌های فلسفی جهان) قرار داشته است. گرچه بدیهی است که هیچ انسانی رهنمود زندگی‌اش را به آسانی پیدا نخواهد کرد، ولی ما می‌توانیم برای خود آگاهی و شناخت بهتر از ماهیت خود مان چند گا می‌برداریم. به این فکر نکنید که اندیشه‌ٔ مصرف گرایی شما را به خریدن چه چیزی ترغیب می‌کند تا از آن طریق به خوشحالی دست یابید. به توقعات جامعه از خودتان نیز نگاه نکنید. همچنین به فشاری که از طرف گروه همسن و سال یا دوستان تان جهت همسان سازی شما وارد میشود، وقعی نگذارید. برای خودشناسی فقط به درون خودتان نگاه کنید.

برای خودشناسی فقط به درون خودتان نگاه کنید.

۳- ارزش‌های‌مان را اولویت‌بندی کنیم

یکی از مطمئن‌ترین روش‌ها برای نزدیک شدن به خودتان این است که چیزها، افکار یا اندیشه‌ها و تجاربی را شناسایی کنید که برایتان خیلی ارزشمند است. این کار نه تنها درک بهتری از چگونگی شخصیت شما ارائه می‌دهد بلکه شما را کمک می‌کند تا از دنبال کردن چیزهای بی‌ارزش در زندگی تان دست بردارید و سراغ چیزهایی بروید که واقعا برای شما ارزش و اهمیت دارند.

۴- رو به پیش حرکت کنیم

طبیعی است که ما انسانها – یا بیشتر ما – معمولا در هر موقعیتی آسان‌ترین راه را انتخاب می‌کنیم. چرا؟ چون دوست نداریم کنج راحتی خویش را به سادگی ترک کنیم. حتی اگر ترک کنج آسایش ما موجب شود که بعدا در ازای آن پاداشی دریافت کنیم، باز هم در بیشتر موارد راحتی در لحظهٔ کنونی را ترجیح می‌دهیم. اما اگر خودمان را رو به جلو حرکت ندهیم، در پایان زندگی نسبت به هر یک از موارد ذکر شده در این فهرست پشیمانتر خواهیم شد – اگر از کنج آسایش مان بیرون نشویم، هرگز قادر به انجام موارد دیگر نیز نخواهیم بود.

۵-  در لحظهٔ کنونی زندگی کنیم

زندگی – به ویژه در عصر کنونی – پُر است از مسئولیت‌ها و مشغله‌هایی (ذهنی) که برای جلب توجه مان مُدام با یکدیگر رقابت می‌کنند. این مشکل به اندازه ای جدی است که خیلی کم اتفاق می‌افتد تا ما لحظه ای توقف کنیم و زندگی را در عین همان لحظه با تمام وجود خویش حس و تجربه کنیم. در نتیجه وقتی زندگی را در هر لحظه تجربه نکنیم، احساس می‌کنیم که عمر مان به سرعت می‌گذرد – یک سال دیگر، پنج سال دیگر، یک دهه …. و در پایان حیرت زده به این می‌اندیشیم که این همه وقت ما کجا رفت.

۶-  شجاعت داشته باشیم

همهٔ ما این جملهٔ معروف در «ژولیوس سزار» اثر شکسپیر را شنیده‌ایم که می‌گوید: «انسانهای ترسو طعم مرگ را هزار بار قبل از مرگ شان می‌چشند در حالی که افراد شجاع مرگ را فقط یکبار تجربه می‌کنند.» این گفتهٔ حکیمانه در مورد همهٔ ما صدق می‌کند چون از ته دل به درستی آن باور داریم. با آنهم بیشتر ما انسانها از پذیرش ریسک‌ها و خطراتی که شاید به بهتر شدن زندگی ما بیانجامند، می‌ترسیم.اگر شکست بخوریم چه؟ مشکل اصلی این فکر و اندیشهٔ ماست. بلی شاید هم شکست بخوریم و آن هم شکستی تلخ. ولی در پایان زندگی تحمل حسرت یا پشیمانی ناشی از تلاش نکردن به مراتب دشوارتر خواهد بود.

۷- یک زبان دیگر ‌بیاموزیم

این مورد جالب است. چرا آموختن یک زبان دیگر تا این حد برای ما شگفت‌انگیز است یا ساده تر بگویم چرا از بابت نیاموختن یک زبان دوم ‌حسرت خواهیم خورد؟ دلیلش شاید فرصت وصل شدن با انسانها از فرهنگ‌های گوناگون و به دست آوردن تجارب نو در زندگی باشد. شاید هم به خاطر امکان گسترش جهان بینی ما باشد، زیرا با آموختن یک زبان دیگر می‌توانیم فراتر از قالب و مرزهای زبان مادری مان بیاندیشیم. دلیلش هر چه می‌خواهد باشد، ولی در دنیای امروزی با توجه به فراهم بودن منابع و امکانات فراوان هیچ دلیل موجّهی برای نیاموختن یک زبان نو وجود ندارد.

گسترش جهان‌بینی یعنی اینکه فرهنگ‌های نو را تجربه کنیم

۸- جهان‌بینی‌ خود را گسترش بدهیم

بلی، چون این نکته را پیشتر هم یادآوری کردم می‌خواهم در این جا باز هم بر اهمیت آن تاکید کنم… گسترش جهان‌بینی یعنی اینکه فرهنگ‌های نو را تجربه کنیم، افق دیدمان را به حدی گسترش بدهیم که دیگر همهٔ پدیده‌ها را فقط سیاه و سفید نبینیم، کتاب‌هایی بخوانیم که ذهن ما را روشن می‌کنند، از کسانی که دانش و تجربه دارند بیشتر مشورت بخواهیم و به گوشه و کنار جهان سفر کنیم. همهٔ اینها فرصت‌های خوبی‌اند که اگر در جوانی استفاده نکنیم، در پایان عمر خویش حسرت خواهیم خورد.

۹- سخاوتمند باشید و به دیگران کمک کنید

چند سال پیش در یک کتاب متنی را خواندم که زندگی ام را کاملا دگرگون ساخت – فکر می‌کنم نویسنده اش استیفان کووی (Stephen Covey) بود ولی دقیقا به یادم نیست چه کتابی بود. به هر حال، اگر بخواهم خلاصهٔ متن را اینجا بنویسم این طور خواهد بود: تصور کنید که شما در مراسم خاکسپاری خودتان شرکت می‌کنید و می‌توانید تصمیم بگیرید سه شخص را برای سخنرانی و مداحی در این مراسم انتخاب کنید. حالا انتظار دارید این سه کس در مورد شما چه بگویند؟ به احتمال زیاد توقع دارید آنها در مورد خوبی‌ها شما بگویند، اینکه چه اثرات مثبتی روی زندگی آنها داشته‌اید و اینکه به دلیل بودن شما برای مدتی در این دنیا، جهان جای بهتری شده است. برای محقق ساختن این آرزو تنها یک راه وجود دارد و آن اینکه سخاوتمند باشید و به دیگران کمک کنید تا به اهدافشان دست یابند. به زبانی ساده‌تر، فقط یک شخص خوب و خیرخواه باشید.

۱۰- برای خود یک جایگاه داشته باشید

اما این نکته را نیز به خاطر بسپارید که اولویت دادن به نیازهای دیگران در برخی مواقع به معنای این نیست که خودتان فاقد ارزش هستید. متوجه باشید – کمک به دیگران در صورتی که از شما سوء استفاده صورت می‌گیرد، خیرخواهی نیست. همین حالا تصور کنید که روی بستر مرگ تان دراز کشیده‌اید و حسرت می‌خورید که اگر بیشتر برای خودتان زندگی می‌کردید، شاید شکلی بهتر از زندگی را تجربه می‌کردید.

۱۱- آسیب‌پذیری‌مان را نشان دهیم

در انتهای دیگر طیفِ ترس‌ها، خودداری ما از باز شدن در برابر دیگران قرار دارد. می‌ترسیم که اگر عواطف و احساسات‌مان را با دیگران در میان بگذاریم، خود را فقط در معرض خطر قرار داده‌ایم. اگر من بگویم «دوست‌تان دارم» و دیگران عین احساس را نداشته باشند، چه خواهد شد؟ اگر من احساسات و عواطفم را با دیگران شریک کنم ولی آنها احساساتم را جدی نگیرند، چکار کنم؟ طبیعی است که احساسات‌مان در بعضی اوقات آسیب خواهند دید – رویدادهای ناخوشایند بخشی از زندگی است. اما شریک ساختن احساسات‌مان با کسی به مراتب بهتر از این است که روزی به پایان عمرمان برسیم و افسوس بخوریم که چرا اینکار را هرگز نکردیم.

در انتهای دیگر طیفِ ترس‌ها، خودداری ما از باز شدن در برابر دیگران قرار دارد

۱۲- دیگران را ببخشیم

کینه‌ در واقع سرطان عاطفی‌ است. واقعا فکر می‌کنم تعریف بهتری ازین وجود ندارد. به همین دلیل همهٔ متون مذهبی و مقدس در جهان به پیروان آئین شان دستور می‌دهند که نسبت به کینه ورزی و دشمنی همین کار را انجام دهند – دشمنان تان را عفو کنید.

۱۳- با کسانی که برای‌تان مهم هستند بیشتر وقت بگذرانید

شاید هرگز نشنیده باشیم که کسی که در دوران پیری افسوس بخورد که ای کاش وقت بیشتری را برای انجام کار و شغلش سپری می‌کرد (مگر اینکه آن شخص بیکار بوده باشد، آنهم شاید). برعکس، انسان‌ها وقتی سالخورده می‌شوند حسرت می‌خورند که ای کاش وقت کمتری را در محیط کار می‌گذراندند و بیشتر وقت‌شان را با کسانی سپری می‌کردند که برایشان در زندگی مهم بوده‌اند.

۱۴- در انتخاب روابط‌مان با دیگران دقت کافی به خرج دهیم

این مورد هم خیلی مهم است، واقعا خیلی مهم. با اطمینان می‌توانم بگویم که دست کم یک شخص را در محیط پیرامون تان می‌شناسید که در یک رابطهٔ ناسالم به سر می‌برد و زندگی‌اش در شرایط ناگواری قرار گرفته است (شاید هم خود شما باشید). شاید هم کسانی را بشناسید که در یک رابطهٔ مسموم زندگی می‌کنند – شریک زندگی شان آنها را از لحاظ فیزیکی و روانی شکنجه می‌کند و یا اینکه فضای حاکم در حلقهٔ دوستان‌شان غیرصمیمی و مخرب است. این افراد علیرغم آن همه رنج و محنت باز هم در آن روابط باقی می‌مانند، زیرا آنها فقط همان اشخاص را می‌شناسند و یا اینکه ترجیح می‌دهند بدبخت باقی بمانند ولی تنها نباشند. همهٔ آنها در پایان عمرشان حسرت خواهند خورد که چرا زندگی‌شان را با این کار نابود کرده‌اند.

۱۵- از بدن خود و سلامت آن مراقبت کنیم

و در نهایت، همهٔ ما می‌خواهیم آن سناریوی قرار گرفتن در بستر مرگ را تا حد امکان به تعویق بیاندازیم. موافقید؟ در آن‌صورت از سلامتی بدن‌تان مراقبت کنید. ورزش کنید، مسئولانه غذا بخورید، از سلامت روان‌تان مراقبت کنید و از زندگی‌تان تا جایی که ممکن است و تا وقتی که می‌توانید، لذت ببرید.

 

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش