هنر همه جا هست، و از ماقبل تاریخ وجود داشته است. آدمها نقاشی میکنند، طراحی میکنند، مجسمه میسازند، میرقصند، مینویسند، و موسیقی و نمایش اجرا میکنند. مردم از انجام کارهای هنری لذت میبرند؛ درعینحال از تماشا و تجربهٔ هنرِ دیگران هم لذت میبرند. اما کسی واقعا نمیداند چرا.
«هنر از برای هنر»
پابلو پیکاسو که خیلی خوب با هنر آشنا بود، گفته است که «هدفِ هنر این است که غبار زندگی روزمره را از روانِ ما بشوید». البته این توصیفی شاعرانه و دوستداشتنی است، اما واقعا مبنای مفیدی برای طرح یک نظریهٔ علمی درباره هنر نیست. یک چیز که علوم رفتاری طی یک قرن گذشته به ما یاد داده، این است که تقریبا هر کاری که هر کسی در هر فرهنگی روی زمین انجام میدهد، باید کارکردِ مهمی در عصرِ ما داشته باشد یا ثمرهٔ بقا و بازتولید در گذشتهٔ تکاملیِ ماست ــ یا گاهی هر دو مورد. اگر بخواهید غیراحساسی برخورد کنید، هنر ظاهرا صَرفِ زمانِ آدمها به شیوهای غریب است و بهنظر نمیرسد که در خدمتِ هیچکدام از نیازهای بقا باشد، و معلوم نیست آدمها از هنری که زمان و انرژی و پولشان را خرج میکند، چه چیزی گیرشان میآید.
لذتبردن از هنر
پاسخِ پیشفرض و تکراری این است که «مردم لذتِ زیادی از هنر میبرند». ولی چه چیزی در هنر وجود دارد که آن را لذتبخش میکند؟ ما معمولا از چیزهایی لذت میبریم که نتیجهٔ مهمی برای ما داشته باشند. یکی از توضیحاتی که در مطالب علمیِ این حوزه مطرح شده، این است که هنر کارکردهای اجتماعیِ مهمی دارد. گرچه استثنائاتی وجود دارد، بیشتر اَشکالِ هنر، یا گروهی هستند ــ مثل خوانندگی و رقص ــ یا برای دیگران انجام میشوند، مثل وقتی که هنرمندان هنرهای تجسمی آثارشان را به نمایش میگذارند یا هنرمندان هنرهای نمایشی در حضور تماشاچیان میخوانند، میرقصند، یا موسیقی مینوازند.
این یعنی از دیدگاه نقاشان، موسیقیدانان، رقصندگان، یا نمایشنامهنویسان، احتمالا هنر مولدِ روابط اجتماعی با بقیهٔ مردم است: خواه رابطه با بقیهٔ هنرمندان (نقاشان، موسیقیدانان، رقصندگان…)، یا رابطه با کسانی که برای دیدنِ هنر میآیند. عدهٔ کمی هستند که خودشان در تنهایی فعالیت هنری میکنند و هرگز اجازه نمیدهند هیچکسِ دیگری از آن باخبر شود؛ اما این نادر است.
نهتنها این، بلکه لذت هنر معمولا در اجتماعات احساس میشود. افراد اغلب همراهِ افرادِ دیگر به دیدن موزه، نمایشگاه، کنسرت و دیگر نمایشها میروند، و هنر به موضوع گفتگو و هویت اجتماعی آنها بدل میشود. به این ترتیب، هر نظریهٔ صحیحی از هنر، احتمالا باید کارکردهای اجتماعیِ آن را هم در نظر بگیرد.
هنر برای ابراز وجود
اما یک جنبهٔ بیانی هم در هنر وجود دارد. هنرمندان اغلب میگویند که از هنر برای ابراز خودشان استفاده میکنند. چرا آدمها مجبورند خود را ابراز کنند؟ چرا آدمها اندیشه و احساسِ درونشان را نگه نمیدارند؟ البته که این انسانی نیست. چون آدمها دوست دارند خود را ابراز کنند تا دیگران نیز آنها و افکار و احساسشان را بشناسند ــ اما معلوم نیست چرا. ابراز وجود واقعا چه چیزی نصیبِ ما میکند که این قدر برای بشر اهمیت دارد؟ و چرا مردم گاهی ترجیح میدهند به شیوهای هنری خود را ابراز کنند، تا اینکه فقط احساس یا اندیشهٔ خود را بهطور صریحتر و کمتر نمادین به دیگران بگویند؟ اگر جواب این پرسش را پیدا کنیم، شاید راز هنر را بهتر درک کنیم.
تجربهٔ غرقگی
این احتمال هم هست که مردم بیشتر برای آنکه روندِ خلقِ یک نتیجه یا محصول را تجربه کنند، دست به فعالیتهای هنری بزنند. خلقِ هنر اغلب نیازمند تجربهٔ غرقگی است: یک وضعیتِ روانی که گاهی وقتی آدمها کاملا غرق فعالیتی میشوند رخ میدهد. در جریانِ غرقگی، آدمها چنان مجذوبِ آنچه انجام میدهند میشوند که کمابیش خودآگاهیِ خود را از دست میدهند، و گذشت زمان را حس نمیکنند، و حتی شاید به کاری که در آن لحظه انجام میدهند هشیارانه فکر نکنند.
هنرمندان اغلب میگویند که مدتی طولانی در کار خودشان ــ خواه نوشتن یا نقاشی یا رقص ــ گم شدهاند. غرقگیْ تجربهای فوقالعاده لذتبخش است، برای همین، عدهای برای ورود به حالت غرقگیْ کارِ هنری انجام میدهند. ضمنا ممکن است بعضیها ناخواسته در حین تجربهٔ هنر، لذتِ غرقگی را تجربه کنند ــ مثلِ غرقشدن در یک اجرای موسیقاییِ تاثیرگذار، یا هنگام خیرهشدن به یک نقاشی زیبا، یا موقع خواندن شعر.
خودانگیختگیِ هنر
شاید بپرسید که چرا جوابدادن به سوالِ ظاهرا سادهٔ «چرا آدمها هنر خلق میکنند؟» اینقدر مشکل است. بررسیِ هنرِ خودجوش در شرایط آزمایشگاهیِ کنترلشده ــ که امکان کالبدشکافی این تجربه و علل آن را فراهم کند ــ کار بسیار سختی است، و بخشی از مسئله همین است. وقتی آدمها میدانند که جزوِ یک پژوهش علمی هستند، جریانهای ذهنیِ عادی که در رفتارهای هنریِ آنها نقش دارند، معمولا ناپدید میشود؛ در این شرایط، انگیزهٔ فعالیت هنری برای افراد، همان دلایلِ پرداختن به هنر در زندگیِ عادی نیست. بسیاری از رازهایی که بحث کردیم، دقیقا به همین دلیلْ راز باقی میمانند. برخی جنبههای فکری، عاطفی، و رفتاریِ آدمها را به سختی میتوان «بنا به تقاضا» بازتولید کرد، و ما نمیتوانیم به راحتی آنها را در شرایطِ کنترلشدهٔ آزمایشگاهی تجربه و کاوش کنیم.