در گذشته تجمل و تجملگرایی را ناشی از مادیگرایی میدانستند و بهطور کلی مرادف با توانگری و اِسراف، و انباشت یا مالکیتِ اشیاء زیبا و اغلب غیرضروری بود. امروز اما فرهنگ تجمل تلاش میکند کمکم خود را با بقای طبیعت سازگار کند. ولی چگونه؟ روشن است که امروزه، فرهنگ تجمل با چالشهای تازهای مواجه شده است. با آنکه بدگمانی شدیدی به مادیّت و مادیگرایی وجود دارد، فرهنگ تجمل درحال کشف ابعادی غیرمادی است، یعنی: زمان، مکان، و تجربهها. همانند هر کالای لوکسی، لحظات زندگی ما هم میتوانند تجملی باشد؛ مثلا در این دوران محدودیتهای کرونایی، برای بسیاری از مردم، سفرکردنْ بالاترین شکل تجمل است.
زمان و سفر، دو چیزی که امروز بسیار باارزش هستند، در روند تکاملیِ فرهنگِ تجمل نقشی مفید داشتهاند، چون موجب ارتباط ملتها، و آشنایی مردم به کالاهای نادر و غریب میشدند. برای همین تجارت جهانی ذاتا با ایدهٔ تجمل پیوند خورده است. از روزگار باستان، فلزات گرانبها در متن مسائل اقتصادی و حتی ژئوپولیتیک قرار داشتهاند. ایدهٔ زمان، یعنی وقتِ صرفشدهٔ ما برای حملونقل طلا، ابریشم یا ادویه، و نیز مسافتهای طیشده برای آنها، همانقدر اهمیت داشت.
کشف زیباییهای تازه در اکناف جهان، در شکلگیری مفهوم تجمل نقشی ویژه داشته است. مثلا وقتی غرب با سفالینههای ژاپن آشنا میشود، درمییابد که تجمل و ظرافت میتواند با سادگی و خلوص همراه باشد. این تجربه درواقع نوعی انقلاب کوپرنیکی بود که ایدهٔ تازهای از تجملات خلق کرد و تاثیر آن از سبک طراحی ژان میشل فرانک [دکوراتور فرانسوی] تا سبک لباسهای کوکو شانل [افسانهٔ مد] مشهود است.
لحظات زندگی ما هم میتواند تجملی باشد؛ در این دوران محدودیتهای کرونایی، سفرکردن میتواند بالاترین شکل تجمل باشد.
امروز فرانک را بهعنوان یکی از رادیکالترین طراحان دکور قرن بیستم میشناسند؛ دکورهای فوقالعاده مینیمالیستی او، شخصیتهای هنری مثل فرانسوا موریاک شاعر فرانسوی را مجذوب خود میکرد. درک این نوع زیباییشناسی آوانگارد، ما را به این پرسش وامیدارد که تجملات، چهقدر برای نمایش جایگاه اجتماعی بهکار میرفته، و چهقدر برای نمایش فردیت و متفاوتبودن از بقیهٔ مردم بوده است.
در دوران باستان، کالاهای لوکس گاهی نشانهٔ تعلق فرد به بالاترین طبقهٔ اجتماعی و سیاسی بود. پارچههای گرانبها مثل مخمل، خاصِ اشراف و نجبا دانسته میشد، و حتی از سدهٔ چهاردم میلادی به بعد، بسیاری از جوامع با وضع قوانینِ منع تجمل، طبقات پایینتر جامعه را از پوشیدن لباسهای گرانقیمت منع میکردند تا جایگاهِ نخبگانِ خود را حفظ کنند. اما کمکم تجمل به نشانهای از تمایزِ فردی تبدیل شد تا تمایز اجتماعی؛ این چیزیست که ما آن را سلیقه مینامیم.
مفهومی به نام «هنر زندگی»
در فرانسهٔ قرن هجدهم، ذائقه و سلیقهٔ انتخاب اشیاء لوکس، در «هنر زندگی» یا بهقول فرانسویان art de vivre ادغام شد. نخبگان فرانسه به تاثیر از ظهور قدرت فردگرایی و اَشکال جدید هنر، از خلق محیطهای زندگیِ مطبوع لذت میبردند. درعینحال، افزایش تجارت منجر به علاقهٔ غربیان به اشیاء لوکسِ فرهنگهای دیگر شد، خصوصا سفالینه، لعابیجات، منسوجات ژاپن و چین بسیار محبوب بودند.
مدتی بعد در پاریس، ساخت و تجارت هنرهای تزئینی ظهور کرد. اشیاء موجود، مثلا با تزئینِ پرسلانهای ژاپنی و چینی، آنها روی قطعات برنزیِ مطلّا مونتاژ میکردند و به اشیائی دیگر مثلا بشقاب و چراغدانِ لوکس تبدیل میکردند. این افراد احتمالا اولین مدیران هنری بودند که هنرمندان مختلف را برای تولید مشترک محصول هنری استخدام میکردند. این نقطهٔ عطفی در تاریخ تجملات بود.
قرن نوزدهم شاهد افزایش شدید تقاضا برای کالاهای لوکس بود، چون طبقهٔ متوسط درحال ظهور، دنبال راحتی و رفاه خود بود و انقلاب صنعتی امکان تولید هرچیزی را برای آنها فراهم میکرد. در ۱۸۵۸، چارلز فردریک وورث [طراح مُد انگلیسی]، خانهٔ مدِ خود را در پاریس افتتاح کرد که نقطهٔ تولد اوت کوتور [دوخت سفارشی] لباس بود.
طی یک قرن بعد از آن، به لطف پیشرفت و تبلیغات و رسانههای جمعی، تجمل بیش از پیش به امری اختیاری و دلبخواه تبدیل شد. مُدها شالودهٔ سدهٔ بیستم را تشکیل میدادند. حتی مسافرت به یکی از اشکال اصلی تجمل بدل شد. اما مصرفگرایی و زیادهرویهای دههٔ ۱۹۸۰، مفهومِ تجمل را از بافت خود جدا کرد، و تجملگرایی کلا بهمعنای خرید چیزهای گرانقیمت برای کسب امتیازات رقابتی و کسب ارزش سطحی شد.
امروزه سفرکردن در صدر لیست تجملات است، که البته صرفا به معنای فرار از تمدن شهری نیست. مردم دنبال تجربههایی برای یادگیری و آموختن دربارهٔ محیط و خودشان هستند.
امروز اما باتوجهِ روزافزون به هزینهٔ محیطزیستی و اخلاقیِ این نوع مصرفگرایی، صنعتِ تجملات هم شروع به تغییر کرده است. یکی از روندهای کلیدی امروز، ترجیحدادنِ تجربهٔ شخصی به کالاهای لوکس شخصی است؛ همچنین ترکِ زیادهروی و گردآوریِ اشیاء، و رفتن به سمتِ «ماهیتگرایی» در تجملات.
امروزه سفرکردن در صدر لیست تجملات است، که البته صرفا به معنای فرار از تمدن شهری نیست. مردم دنبال تجربههایی برای یادگیری و آموختن دربارهٔ محیط و خودشان هستند؛ و اساسا اینکه به هویت و معنویت خودشان، یا به طبیعت و دنیای اطراف خودشان دوباره وصل شوند. برای همین، تفرجگاههای طبیعیای که بر احیای حیات وحش تمرکز دارند، هر روز طرفداران بیشتری پیدا میکنند. سادهانگاری خواهد بود که فکر کنیم میلِ انسان به اشیاءِ زیبا از بین خواهد رفت، اما این حس وجود دارد که ما میتوانیم با هزینهٔ کمتر، تجارب بیشتری کسب کنیم.
اما وسواسِ تملک درحال تغییر است، و توجه به چیزهایی که ارزش شخصی دارند درحال رشد است. البته برای گرامیداشتنِ لحظات مهم زندگیتان، به داشتنِ کالاهای زیبا و شکیل نیاز دارید: برای کسی که از دوستانش پذیرایی میکند، داشتنِ یک دست ظروف چینیِ زیبا خوب است. مردم با استفاده از نامِ برندها، برخی جنبههای کار و زندگیشان را ارتقا میدهند و این خود نوعی ماهیتگرایی در تجمل است. اما نیاز نداریم که همه چیزمان لوکس باشد، چون خودنمایانه و پوچ خواهد بود.
یک جاذبهٔ دیگرِ اقلام لوکس، دوام و قدمت آنها بوده است. اما جالب است که امروزه، ما با ترکِ فرهنگ استفاده از کالاهای یکبار مصرف، داریم یاد میگیریم از کالاها بهتر مراقبت کنیم تا برایمان بیشتر عمر کنند. در آینده هم مسئلهٔ پایداری اهمیتی حیاتی خواهد داشت و این الگوی مصرف باید به امر معقول بدل شود و فقط آن را نوعی مُد تلقی نکنیم بلکه آن را بهعنوان بخشی از یک زندگی عادیِ جدید بپذیریم. البته هنوز به آنجا نرسیدهایم و در حال گذار به آن هستیم و تازه داریم این ایده را هضم میکنیم. باید امیدوار بود که به یک «هنر زندگی» جدید برسیم که خودِ زندگی و بقا را لوکسترین و مهمترین متاع بداند.