تصویر ذهنیِ مردم امروز دربارهٔ شیطان، محصولِ قرنها هنر و ادبیات و نمایش است. این فرشتهٔ تاریکیْ بارها سیمای خود را عوض کرده و در سراسر تاریخْ مظاهری غریب به خود گرفته است. بر اساس سِفر پیدایش (از کتب عهد عتیق)، ماری که آدم و حوا را در باغ عدن فریب داد، همان شیطان است؛ البته در متن اصلی عِبری، اسمی از این جانور برده نشده، اما بعدا در عهد جدید، این شیطان صراحتا با عنوان مار یاد شده است. توصیفِ ابلیس به صورت مار، امروزه کماکان رواج دارد.
ایدهٔ «فرشتهٔ راندهشده» در اوایل قرون وسطی ظاهر شد. کتاب اشعیاء (از عهد عتیق) خطاب به شیطان میگوید: «ای زُهره، پسر صبح، چه شد که از ملکوت رانده شدی؟ چه شد که به زمین افکنده شدی، و امّتها را ذلیل کردی؟»؛ که درواقع نقلِ مستقیمی از خداست، وقتی که شیطان را از بهشت بیرون کرد. زهره (یا لوسیفر)، که «ستارهٔ صبح» هم نامیده میشد، بیانیست که اشعیاء برای پادشاهِ آیندهٔ بابِل به کار میبرد. اما رهبرانِ کلیسای اوایل قرون وسطی، از متونِ کتبِ مقدس فراتر رفتند و شخصیتِ لوسیفر را رنگ و لعاب دادند و او را به فرشتهٔ یاغی و الگوی طغیان و سرکشی ــ بهعنوان گناهی کبیره ــ بدل کردند.
اولین تصویرِ شناختهشده از شیطان را در یک معرّقِ قرنششمی در کلیسایی در شهر راوِنا در ایتالیا میتوان دید. این تصویر، شیطان را همچون فرشتهای اِثیری و آبیرنگ نشان میدهد، اما بعدها، شمایلِ اهریمنی و دیوصفت با ویژگیهای حیوانیْ جای این ایده را گرفت.
اواخر قرون وسطی، شیطان دیگر به هیولا بدل میشود. در این دوره، وجهۀ شیطان معمولا اژدهاگونه است. مثلا تعریف میکردند که یکی از پاپهای اولیه، معروف به پاپ سیلوِستر، اژدهایی دیوخوی را کشته است. کلا در دورانِ وسطی، شیطان بهصورت مخلوقاتی افسانهای توصیف میشد، اما از حیواناتِ واقعی هم الهام گرفته میشد. بسیاری از نقاشیهای شیطان در دوران وسطی، مختصاتِ حیوانی دارند، و شمایلهای شناختهشدهای مثل سُمهای شکافته، دمها، چنگالها، و حتی انگشتانِ پردهدار در آنها دیده میشود.
تصاویر موجود در یک مخطوطهٔ فرانسویِ سدهٔ چهاردهم، شیطان را با اندامهای حیوانی نشان میدهد، و او را هیولایی عظیم تصویر میکند. تصاویری از انواع جانوران مثل روباهها، خرسها و شیرها که بتوان با آنها صفاتِ شیطانی را القاء کرد، در آثار این دوره یافت میشوند.
بعد نوبت به شیطانِ بالدار میرسد. در سدهٔ چهاردهم، «کمدی الهیِ» دانته شاعر ایتالیایی منتشر شد که شعرِ «دوزخ» هم جزو آن بود: سفری خیالی از هفت حلقهٔ جهنم که قهرمانِ داستان طی میکند تا با خودِ شیطان رو در رو میشود. دانته شیطان را با دو بالِ نیرومند توصیف میکند، همچون بالهای پرندهای غولآسا که حتی از بادبانِ کشتیها بزرگترند، ولی پَر ندارند، بلکه شبیه بالِ خفاشَند. بالِ شیطان ممکن است ریشه در افسانههای بابِلی داشته باشد و از لیلیت الهام گرفته شده باشد: او شخصیتی اهریمنی و جزو خدایانِ لیلیتو بود؛ آنها مادههای بالداری بودند که شبها پرواز میکردند، و مردان را از راه به در میکردند و به زنانِ حامله و نوزادان حمله میکردند. دانته همچنین عناصری از افسانههای یونانی-رومی را به داستانِ مسیحی و سنتیِ خودش تزریق میکند. او به شیطان میگوید «دیس»، که از دیسْ پاتر خدای رومیِ دنیای مردگان [جهان زیرین] گرفته شده است. در «دوزخِ» دانته، دیس در تنگترین حلقهٔ جهنم نشسته است.
بعد از این، شیطانِ شاخدار هم از راه میرسد. در معرقِ قرنششمیِ کلیسای ایتالیایی که اشاره شد، ارتباطِ قدیمی و روشنی بین شیطان و بُزها دیده میشود. در این معرق، فرشتهٔ آبی در سمت چپِ عیسی و پشتِ سه بُز ایستاده است، ولی فرشتهای که سمتِ راست عیسی ایستاده، سه گوسفند در جوار خود دارد. این اثرِ هنری درواقع تمثیلی را که در انجیلِ متّی فصل ۲۵ آمده نمایش میدهد؛ آنجا که میگوید: «وقتی پسر انسان، در جلالِ خود همراهِ جمیعِ ملائک بیاید، بر کرسیِ جلال بنشیند، و جمیعِ امّتها در حضور او جمع شوند، و او آنها را از همدیگر سَوا خواهد کرد؛ همانگونه که شبانْ گوسفندان را از بُزها سوا میکند». در این داستان، بز نمادِ کسانیست که بهشت نمیروند. برخی مورخان مثل اَلستر سوک گفتهاند که شاخِ شیطان و یارانش، از همینجا در آمده است.
اما برخی با این نظریه مخالفند و معتقدند تا قبل از قرون وسطی، اصولا شیاطین به بُز ربط داده نمیشدند، و تازه در این دوره بود که بز چنین نقشی پیدا کرد و عمدتا هم در افسانههای اسکاندیناوی ریشه داشت. برخی هم میگویند که ممکن است از یکی از خدایانِ بتپرستان به اسمِ پان نشأت گرفته است. و رونالد هوتون مورخ انگلیسی هم معتقد است که این ایده بیشتر در بتپرستیِ مدرن ریشه دارد تا قرون وسطی.
جفری بورتون راسل مورخ آمریکایی در کتاب «شیطان: تصورِ شرّ از باستان تا اوانِ مسیحیت» (۱۹۸۷) مدعیست که رابطهٔ شیطان و بُز، به خدایانِ باروری در جهانِ زیرین ربط دارد که برای مسیحیان حُکمِ شیاطین را داشتند. این بتهای شاخدار مثل خدایانِ بتپرستانْ مخوف بودند، چون به بیابان و شهوانیت ربط داده میشدند.
بعدا شیطانِ خوشتیپ هم از راه رسید. امروزه خیلی از مردمْ شیطان را در هیئتِ مردی جوان و خوشقیافه و خوشهیکل تصور میکنند، مثل شخصیتِ سریال «لوسیفر» (۲۰۱۶) محصول نتفلیکس؛ اما این تجلیِ شیطان اولینبار در سدهٔ هفدهم ظاهر شد. در ۱۶۶۷ جان میلتون شاعر انگلیسی، اثری حماسی به اسم «بهشت گمشده» را منتشر کرد، که داستانِ راندهشدنِ شیطان از بهشت و وسوسهٔ آدم و حوا در باغ بهشت است. نانسی روزِنفیلد در کتاب خود «شیطانِ انسانی در ادبیات سدهٔ هفدهم» (۲۰۱۳) مینویسد که میلتون شیطان را همچون قهرمانی نظامی به تصویر میکشد که از همهٔ شیطانهای ادبیاتِ سدهٔ هفدهم جذابتر است.
در سدهٔ هجدم و اوایل سدهٔ نوزدهم، «بهشت گمشده» دوباره طرفدار پیدا کرد. شخصیتِ شیطانِ میلتون چنان تاثیری بر ویلیام بلیک هنرمند انگلیسی گذاشت که نقاشیهای متعددی با این مضمون کشید و شیطان را کاملا برهنه در هیئتی خداگونه و خوشقیافه با اندامهایی تماما انسانی نمایش داد.
مدتی بعد، نوبت به شیطانِ سرخپوش رسید. طی سدهٔ ۱۹م و اوایل سدهٔ ۲۰م، تصویرِ شیطانْ دیگر از تبلیغات تجاری و کارتونهای طنز سر در آورده بود. در یک کارتون متلعق به ۱۹۰۰، او را در حال فرار از دستِ یکی از فعالانِ حق رای زنان میبینیم؛ در این تصویر، علاوهبر اینکه شاخ دارد، تماما سرخرنگ است، و ریشِ نوکتیزی دارد، و چنگالی با خود حمل میکند.
شلوارِ تنگ و قرمزِ شیطانْ ریشه در هنرِ نمایش دارد. در ۱۸۵۹ شارل گونو آهنگساز فرانسوی، افسانهٔ محلیِ فاوست را برای خلقِ محبوبترین اُپرای خود اقتباس کرد، و کریستوفر مارلو نمایشنامهنویس انگلیسی هم با الهام از این افسانه، اُپرایی خلق کرد که در آن، شخصیت اهریمنیِ مفیستوفل لباسی به سبک رنسانس با شلوارتنگِ قرمز پوشیده است. انواعی از این لباس، امروز جزو مدلهای محبوب هالووین است.
در قرن بیستم، شیطان مدرنتر شد. طی این دوره، مولفان و فیلمسازانْ مدام شیطانی نو اختراع میکردند، و او را در قالب غریبگانِ مرموز، بازرگانانِ زیرک و حتی کودکان نشان میدادند؛ فیلم ترسناکِ «طالع نحس» (۱۹۷۶) یکی از این نمونههاست.
در رمانِ «مُرشد و مارگاریتا» اثر میخائیل بولگاکُف (که ابتدائا در ۱۹۶۶ منتشر شد)، شیطان در هیئتِ غریبهای باهوش اما مرموز ظاهر میشود که گربهای سخنگو او را همراهی میکند. همینطور در فیلم «قلب فرشته» (۱۹۸۷) ، رابرت دنیرو در نقش لوئیس سیفر (لوسیفر) ظاهر میشود، که تاجری خوشلباس اما مرموز است.
در ۱۹۳۶، استیون وینسنت بنِت مولف آمریکایی، داستانِ «شیطان و دانیل وبستر» را نوشت که در آن، شخصیت اسکرَچ (شیطان)، در یک محکمهٔ حقوقی، از حقش برای کنترلِ روح یک انسانْ دفاع میکند. در فیلم «وکیلمدافع شیطان» (۱۹۹۷)، آل پاچینو نقش لوسیفر و رئیس یک موسسهٔ حقوقی در نیویورک را بازی میکند.
اما حتی این توصیفاتِ مدرنِ لوسیفر در قالب وکیلمدافع، ریشه در قرون وسطی دارد. کارل شومِیکر، مورخ دانشگاه ویسکانسین، اخیرا در مقالهای در «ژورنال تاریخ ادیان»، به یک درامِ حقوقیِ قرونوسطایی اشاره میکند که در آن، شیطان و انجمنِ دوزخیاش، دیوی را که در قانونْ خبره است انتخاب میکنند و او را به محکمهٔ الهی میفرستند تا برای مالکیتِ قانونی بر نژاد انسان، اقامهٔ دعوی کند.