به نظریات دانشمندان اعتنا نمیشود. دانشآموزان بیمار میشوند و واکسن ممکن است مایهٔ نجات باشد. سریال تلویزیونیِ اوتوپیا، محصول آمازون، آنقدر پیشگویانه است که آدم حس میکند مبادا زمانِ پخش آن هم خود بخشی از یک طرحِ توطئه باشد. داستان این سریال که پخش آن این ماه سپتامبر آغاز شد پیرامون تهدید یک بیماری همه گیر شبیه انفلوانزاست. در این سریال، متن یک کتاب مصور دانشمندی را ترسیم میکند که این بیماری را با هدف کاهش جمعیتِ درحال انفجارِ زمین تولید کرده است.
این کتاب به دستِ کسانی میافتد که زندگی خود را وقفِ رمزگشاییِ آن کردهاند. اما این اطلاعات ممکن است منجر به مرگشان شود، چون جانیانی که نمیخواهند افشاگریهای کتاب منتشر شود، در پیشان هستند و آنها مجبور به فرار از دست آدمکشها هستند.
گرچه تدوینِ اوتوپیا در ماه آوریل تمام شد ــ یعنی درست در اوج شیوع ویروس کرونا در آمریکا و اروپا ــ از مدتها پیش در دست تهیه بود. درواقع این سریال که ساختش مدتها به تاخیر افتاده است، بازسازیِ یک درام انگلیسی محصول سال ۲۰۱۳ با همین نام است. اما وجهِ پارانویایی آن از این متناسبتر نمیتوانست باشد: چون در زمانهای هستیم که مردم مرتب به خیابانها میریزند تا علیه نیروهای مرموزی که دنیای ما را کنترل و دستکاری میکنند افشاگری و اعتراض کنند.
فرهنگ عامه میتواند به پیدایش نظریهٔ توطئه و نظریهپردازان توطئه کمک کند یا حتی مانع آنها شود.
خواه مسئله کرونا باشد، یا تغییر اقلیم یا سیاست آمریکا، ظاهرا دورانِ ما بیش از هر دورهٔ دیگری آکنده از نظریات توطئه است و اینگونه داستانها، به راهی برای توضیح مسائل بزرگِ سیارهٔ ما بدل شدهاند.
ظهور شبکههای اجتماعی بیشک در شکلگیریِ این عصرِ بدگمانی نقشی کلیدی دارد، چون مردم هر روز بیشتر درمعرض انتشار و تقویت سوءظنهای خود هستند. درواقع، ماه آگوست، رئیسجمهور آمریکا خودش، حمایتِ نظریهپردازان برجستهٔ تئوری توطئه را از خود تایید کرد: منظور پیروان جنبشِ کیوانان [QAnon] است که مدعیاند عدهای شیطانپرستِ پدوفیل (بچهباز) در مهمترین مناصبِ قدرت دنیا نفوذ کردهاند و پرزیدنت ترامپ ماموریت دارد آنها را ریشهکن کند.
تاریخچهٔ پارانویا
شاید ما همیشه آمادهایم تا داستانهای باورنکردنی را برای توضیح فاجعه بپذیریم. از ماجرای معروفِ ربودنِ نوزاد خانوادهٔ لیندبرگ در دههٔ ۱۹۳۰، تا ترور جان اف. کندی و انفجارهای ۱۱ سپتامبر، تاریخ به ما نشان میدهد که هنگام تنشهای اجتماعی، موجی از نظریات توطئه شکل میگیرد که سعی میکند سازمانهای زیرزمینی، نخبگان بینالمللی یا برخی گروههای مذهبی را مقصر قلمداد کند. و هر جا که نظریات توطئه ظاهر شدهاند، سینما و تلویزیون هم سریعا دنبالشان رفتهاند.
معمولا اوایلِ جنگ سرد ــ که ترس از کشتار اتمیِ قریبالوقوع دنیا را گرفته بود ــ عصر طلاییِ نظریاتِ توطئه دانسته میشود. دورهای که شاهد ظهور سوءظنهای فراوانی نسبت به بیگانگان و «دیگران» بود: از کمونیستهایی که به تشکیلات غرب نفوذ کردهاند تا نظریهای که میگفت دولت آمریکا وجودِ حیات فرازمینی را مخفی میکند. خودِ این قبیل داستانها الهامبخشِ فیلمها و سریالهای زیادی شده است؛ مثل سریالِ منطقهٔ نیمهروشن (۱۹۵۹) و فیلمِ کاندیدای منچوری (۱۹۶۲).
بعدا در دههٔ ۱۹۷۰ و در پی رسوایی واترگیت، ریچارد نیکسون رئیسجمهور آمریکا بهطرزی مضحکْ خودش به بیاعتمادی نسبت به نخبگان دامن زد. این رسوایی منجر به موج کاملا تازهای از فیلمهای دلهرهآور دربارهٔ دولت آمریکا شد. تریلرهایی چون: نمای پارالاکس (۱۹۷۴)، مکالمه (۱۹۷۴)، سه روز کرکس (۱۹۷۵)، و البته فیلمِ معروف دربارهٔ خودِ ماجرای واترگیت، همهٔ مردان رئیسجمهور (۱۹۷۶).
در دههٔ ۱۹۹۰ و اوایل ۲۰۰۰، نظریات توطئه مبنای تولید درامهای تلویزیونیِ جریان اصلی بود، مثل پروندههای ایکس یا گمشدگان؛ اما این سریالها از پرداختن به خطراتِ کاملا واقعی یا شنایعی که هنوز در حافظهٔ عمومی بود، مثل ماجرای ۱۱ سپتامبر، آشکارا اجتناب میکردند. اما در سالهای اخیر شاهد درامهای تلویزیونیِ شاخصتری هستیم ــ از آقای ربات، تا آینهٔ سیاه، تا بازگشت به خانه ــ که داستانشان با استفاده از نظریات توطئه، به خطرات اجتماعیِ کاملا محسوس و همیشگی میپردازد؛ مثلا نقش تکنولوژی، نظارت دولت، و شرکتهای بزرگ داروسازی در زندگی ما. اما امسال هیچیک از این سریالها به سرعتِ اوتوپیا با اقبال روبهرو نشد.
دکتر مایکل باتر، استاد ادبیات و تاریخ فرهنگ آمریکا در دانشگاه توبینگن آلمان، معتقد است یکی از دلایل محبوبیت درامهای توطئه در این روزها این است که سریالهای مدرن و بزرگ، بهجای آنکه سریعا موضوعِ اصلی را فاش کنند، به مخاطبان کمک میکنند تا همراه با قهرمانهای داستان، قطرهقطره اطلاعات را کشف کنند. بهگفتهٔ او، سریالهای بلند واقعا با منطق نظریهٔ توطئه جور درمیآیند، چون همهچیز به هم ربط دارد و همیشه سرنخی تازه پیدا میکنید و پیوندی جدید خلق میکنید. و همین، توطئهها را برای تهیهکنندههای سریالها اینقدر جذاب میکند. شما همچنین میتوانید بعد از دو یا سه فصل، طرح داستان را معکوس کنید، و ناگهان میفهمید که هرچیزی که تابهحال فکر میکردید درست است، واقعا درست نیست، و در جهتی کلا متفاوت حرکت میکنید.
بازی با توطئه
همانطور که گفته شد، نسخهٔ آمریکاییِ اوتوپیا، بازسازیِ یک درام انگلیسی است. این یکی را گیلیان فلین (نویسندهٔ دختر گمشده) نوشته است. در این نسخه، عناصری از نسخهٔ انگلیسی تغییر یافته تا با مخاطبانِ جهانی بیشتر ارتباط برقرار کند. مثلا در نسخهٔ اصلی، یک نظریهٔ توطئه برای شیوع بیماری جنون گاوی بود که در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ در انگلیس رخ داد و منجر به کشتار حدود ۴٫۵ میلیون راس دام و مرگ حدود ۱۷۸ انسان شد.
نسخهٔ انگلیسی که دنیس کلی آن را نوشته است، تصویری غریب از برجهای درحال فروپاشی، کافههای کثیف، و پمپبنزینهای کسالتبار نمایش میدهد، اما نسخهٔ بازسازیشده، از محیط آشنا و پر زرق و برق آمریکایی بهره میبرد. درواقع مثل نسخهٔ روزآمد و شیکِ یک قطعهٔ موسیقی قدیمی است.
صرفنظر از خشونت شدید در هردو نسخه (منجمله صحنهٔ وحشتناکِ شکنجه و درآوردن چشم)، آنچه هردو نسخه خوب انجام میدهند، نمایشِ نظریات توطئهٔ رنگارنگ و متلونِ شخصیتهای اصلی آن است که از هوادارنِ دوآتشهٔ نظریهٔ توطئه گرفته تا شکاکانِ آن را شامل میشود. این تنوعِ عقاید موجب شده اوتوپیا برای همهٔ طیفهای مخاطب، از عاشقانِ نظریهٔ توطئه تا بدبینانِ این نظریه، به یک اندازه جالب توجه باشد.
نظریات توطئه زمانی قدرتمندترین نهادهای جامعه را هدف میگرفت، ولی حالا در دستِ قدرتمندان است.
اوتوپیا، استعارهای از کسانی که با توطئه و نظریهٔ توطئه تفریح میکنند در خود دارد. درواقع فرهنگ عامه میتواند به پیدایش نظریهٔ توطئه و نظریهپردازان توطئه کمک کند یا حتی مانع آنها شود. و این درام هم بازتابی از محبوبیت و جذابیت نظریات توطئه و درعینحال بیاعتباری آنهاست ــ بهعنوان چیزی که برای تفریح و مسخرهکردن استعمال میشود.
ضمنا جریان پیوستهٔ محصولاتِ مبتنیبر نظریهٔ توطئه که اخیرا ظاهر شده (ازجمله مستندهایی چون «جنایت بینقص» محصول نتفلیکس، که دربارهٔ قتل رووِدِر سیاستمدار آلمانیست)، تاحدی زیادی شاید مدیونِ این واقعیت باشد که داستانهای توطئه در دنیای ما فوقالعاده طرفدار دارد ــ طوری که حتی قدرتمندترین مردِ دنیا هم از آنها حمایت کرده است.
گرچه ترامپ اولین رئیسجمهور آمریکا نیست که به این تئوریها علاقمند شده، او در استفاده از آنها برای مقاصد سیاسی بیهمتا بوده است؛ مثل نظریهٔ محل تولد اوباما، که حالا دربارهٔ کامالا هریس [معاون جو بایدن] تکرار میشود. شاید برای همین کامالا هریس امروز در کانون این نظریات است.
ترامپ در پرداختن نظریات توطئه بسیار مهارت دارد. درعینحال ماهرانه از تایید آنها خودداری میکند. همیشه آنها را اینگونه آغاز میکند: «من بارها شنیدهام که»، «مردم مدام به من میگویند که»، «خیلی از مردم دارند میگویند که». به این ترتیب، نظریاتِ او مدام در گزارشها تکرار میشوند و مدام در فضای عمومی حضور دارند و به سهم خود بیان فرهنگی پیدا کنند.
جاذبهٔ توطئه
پوپولیسم راهی برای سادهسازیِ دنیا پیدا میکند، و با سادهسازیِ منازعات اجتماعی، جوابهای سادهای هم ارائه میکند که معمولا راهحلِ واقعیِ مسئله نیستند. ما از تحقیقاتِ متعدد میدانیم، افرادی که جذبِ سیاسیونِ عوامفریب میشوند، با جنبشهایی که به نظریاتِ توطئه باور دارند، وجه اشتراک زیادی دارند. مضحک است که نظریات توطئه زمانی قدرتمندترین نهادهای جامعه را هدف میگرفت، ولی حالا در دستِ قدرتمندان است، و راهی برای جذبِ رایدهندگانِ فریفتهخوردهای است که احساس میکنند جریان غالبِ سیاسی آن را نادیده گرفته است.
برای برخی افراد، نظریاتِ توطئه راهی برای فهمِ وقایع بزرگ بدونِ درگیرشدن با جهانبینیِ آنهاست. این نظریات به چیزی که ظاهرا قابلِ فهم نیست معنا میبخشند. مثلا ممکن است قابل درک نباشد که تروریستها سوار هواپیماها بشوند و آنها را به ساختمانهای بلند بکوبند. پیش از ۱۱ سپتامبر هرگز چنین اتفاقی نیفتاده بود. پس برای مردمی که نمیتوانستند این نوع رویدادها را هضم کنند، نظریاتِ توطئهای ظاهر شد تا این تراژدی را قابل هضم کند.
محققان دریافتهاند که افراد ترسو یا مضطرب، احساسِ کنترلِ کمتری بر اوضاع دارند. برای همین کسانی که چنین صفاتی دارند، تمایل بیشتری به پذیرش نظریات توطئه دارند.
افراد ترسو یا مضطرب، احساسِ کنترلِ کمتری بر اوضاع دارند. این افراد تمایل بیشتری به پذیرش نظریات توطئه دارند.
در ادبیات داستانی نیز درامهای توطئه از وقایع و مسائلی که ما را بیش از همه میترسانند بهره میبرند؛ وقتی هم که ایدهٔ اوتوپیا به ذهنِ دنیس کلی خطور کرد، موضوعاتی چون تغییر اقلیم، کنترل جمعیت و تکنولوژیِ مهارنشده در صدر اخبار بودند. حالا با اوجگرفتنِ جنبشِ «شورش ضد انقراض» و توجهِ خبری به آنها، شاید زمان مناسبی باشد که اتوپیا سراغ رادیکالیسمِ ضد تغییر اقلیم برود ــ جریانی که معتقد است ایدئولوژیِ جزمی مایهٔ رنج انسان شده است.
عدهای شاید بگویند اوتوپیا خودش نمونهای از معضلاتِ درامهای توطئه است: چون شاید این ذهنیتِ غلط را ایجاد کند که مثلا فعالان تغییر اقلیمْ مسئلهٔ واقعی هستند و نه خودِ تغییر اقلیم؛ حتی اگر درواقعیت، این تغییرِ اقلیم باشد که سیارهٔ ما را ویران کرده و منجر به مرگ گسترده شده باشد. اما بیشترِ مخاطبان میتوانند به تماشای اتوپیا بنشینند بدون آنکه موضوعِ غریبِ آن را فورا باور کنند، و خودِ این میتواند بخشی از جاذبهٔ آن باشد.
سریالهایی مثل اتوپیا، عمدتا کسانی را جذبِ خود میکنند که محضِ تفریح آنها را تماشا میکنند. و بعید است اینگونه مخاطبان تحت تاثیر چنین نظریاتی قرار گیرند. و البته کسانی هم هستند که معتقدند همیشه توطئه وجود دارد.
واکنشِ مخاطبان به اتوپیا هرچه باشد، تهیهکنندگانش باید امیدوار باشند که موضوع فوقالعاده بهجای آن، کماکان جاذبهٔ خود را حفظ کند. البته تماشای آن، شاید برای برخی اضطرابآور باشد، اما توطئههای باورنکردنیاش دربارهٔ بیماریهای همهگیر، برای برخی مخاطبان ممکن است آنقدر مضحک باشد که مایهٔ آرامشی کاذب در آنها شود.