«خودشیفتگی» اصطلاحی آشنا برای همهٔ ماست. ما این ذهنیتِ «اول خودم» را در شبکههای اجتماعی شاهد بودهایم، و از آن برای توصیف شخصیتهای مشهور، سیاسیون و حتی برخی از همکاران و دوستانمان استفاده میکنیم. ما معمولا وقتی میگوییم فلانی «خودشیفته» است، منظورمان این است که خودپسند، القاگر یا خودمحور است.
اما خودخواهیِ روزمرهٔ ما با خودشیفتگیِ واقعی فرق دارد ــ و بین یک ویژگیِ شخصیتیِ نُرمال (بهنجار)، با اختلالِ شخصیتیِ مخرّب و نادر تمایزی وجود دارد. پژوهش در حوزهٔ خودشیفتگی طی سالهای اخیر رشد داشته است و روانشناسان و روانپزشکانْ اینگونه تفاوتها را بهتر شناختهاند. مثلا ما معمولا خودشیفتهها را آدمهایی پررو و خودنما میدانیم که همیشه رشتهٔ سخن را از دیگران میدزدند، اما مطالعات تازه نشان داده است که گونهای آسیبپذیر از خودشیفتهها هم وجود دارد؛ این نوع خودشیفتهها هم (مثل نوع متعارفتر)، مجذوب و متمرکز به خود هستند، اما از دیدِ دیگران مخفیترند.
برای اجتناب از سردرگمی، محققان حالا خودشیفتگی را با سه الگو تعریف میکنند: اختلال خودشیفتگی ــ گونهٔ خودبزرگبین، و گونهٔ آسیبپذیر. هر سهٔ اینها، جوانب اصلیِ خودشیفتگی هستند ولی نکتهٔ کلیدی این است که تمایزشان را درک کنیم. ابتدا با فهمِ رایج شروع میکنیم و بعد سراغ جدیدترین اطلاعات میرویم.
اختلال خودشیفتگی
وقتی از اختلالِ خودشیفتگی به معنای رسمیِ آن حرف میزنیم، معمولا درباره نوع حاد و قابلتشخیص آن ــ یعنی اختلالِ شخصیتِ خودشیفته ــ حرف میزنیم که نشان میدهد فردِ موردنظر چنان رفتارهای منفیای دارد که زندگیِ خودش و دیگران را مختل میکند. مطابق جدیدترین «راهنمای تشخیصی و آماریِ اختلالات روانی» که روانشناسان و روانپزشکان از آن برای تشخیص اختلالاتِ شخصیتیِ حاد استفاده میکنند، خودشیفتهها بسیار خودخواهَند و درباره موفقیت و قدرت، تحسینشدن، حقبهجانببودن، و فقدان همدلیِ دیگرانْ مدام خیالپردازی می کنند که این اغلب منجر به سوءاستفادهٔ آنها از دیگران میشود. یک فرد باید بیشترِ این معیارها را داشته باشد تا مشمولِ اختلال روانی باشد، و در واقعیتْ عدهٔ کمی از آدمها شخصیتِ حادی دارند که بشود آن را «اختلال» حساب کرد.
خودشیفتهها بسیار خودخواهَند و درباره موفقیت و قدرت، تحسینشدن، حقبهجانببودن، و فقدان همدلیِ دیگرانْ مدام خیالپردازی می کنند که این اغلب منجر به سوءاستفادهٔ آنها از دیگران میشود.
البته بخشِ بغرنجِ راهنمای مذکور و کلا بحث اختلالات شخصیتی، این است که آدمها صرفا در دو قطبِ جدا از هم، یکی «بهنجار» و دیگری «نابهنجار» حضور ندارند. بلکه آدمها طیفی از صفاتِ شخصیتی دارند و برخی از آنها را میتوان در حد بالاتر از متوسط (یعنی نابهنجار) طبقهبندی کرد. وقتی گرایشهای خودشیفتگی در یک فرد شدید باشد و بهعنوانِ اختلالی در زندگی تشخیص داده شود، آنوقت میتوان آن را اختلالِ رفتاری دانست.
اساسا ما نه مادر ترزا هستیم و نه اختلال خودشیفتگی داریم؛ بیشترِ ماها بین این دو هستیم و عناصرِ خودشیفتگی را کمابیش از خود بروز میدهیم. در مورد بیشترِ افراد، کیفیاتِ خودشیفتگی آنقدر مخرب نیستند که قابل تشخیص باشد. ضمنا برخی جوانبِ خودشیفتگی حتی ممکن است آثار مثبتی هم داشته باشد؛ درمورد شخصیت، همیشه نوعی موازنهٔ قوا وجود دارد. امروزه محققان این گونهٔ شخصیتی را به دو نوع عمده تقسیم میکنند: خودبزرگبین یا آسیبپذیر. در ادامه، این دو گونه را بررسی میکنیم.
گونهٔ خودبزرگبین
این نوعی از خودشیفتگیست که معمولا اول به ذهنتان خطور میکند، چون همان نوعیست که روانشناسان اول درباره آن تحقیق کردند و معمولا خودشیفتگی را به آن ربط میدهند. اینها آدمهایی کاریزماتیک هستند که مثلا در انتخابات نامزدهای سیاسی آنها را دیدهاید. انها شخصیتی جالب از خود نشان میدهند و در شبکههای اجتماعیْ دوستانِ بیشتری دارند. اینها اغلب توجهتان را جلب میکنند، چون خودشان میخواهند جلب توجه کنند.
این گونهٔ خودشفیتگان معمولا خود را بزرگ نشان میدهند، و پر سر و صدا و مغرورند. آنها جسور و قاطعند و عزتنفس بالایی دارند. آنها در رابطهٔ خود با دیگران، فردِ غالب هستند، تواناییهای خود را دستبالا میگیرند، و خود را خیلی خوشتیپ میدانند. البته تاحدی این چیزِ بدی نیست ــ چون این افراد اعتماد به نفس دارند، بر هدف متمرکز هستند، و به رهبرانی بزرگ تبدیل میشوند.
مشکل وقتی پیش میآید که این صفات شخصیتی، تاثیر منفی روی دیگران میگذارد، و معمولا وقتی این آدمها قدرت و بلندگو در اختیار دارند، وضعیت بدتر میشود. آدمهای خودبزرگبین وقتی احساس کنند قدرتِ کسبِ اهدافشان را بدون هیچ مانعی دارند، ممکن است این کار را به ضررِ دیگران انجام دهند. به زبان ساده، آنها دنبال مقام و سکس و متاع هستند: سِمتهایی در سطح رهبری با عناوینِ پرطمطراق، زنِ جوان و خوشگل، و جواهراتِ برند. این آدمها عاشق خودشان هستند، و میخواهند دیگران هم بزرگیِ آنها را ببینند. هر چیزی و هر کسی در اطرافشان، در خدمتِ خودکامگیِ آنهاست.
در واقعیت، ذرهای خودبزرگبینی میتواند مثبت باشد، و اجتماعِ ما از آن حمایت میکند. چون ما عزتنفس، اطمینان و شخصیتِ معاشرتی را ستایش میکنیم. ما در نهادها و نظامِ سیاسیمان، رهبران را تشویق میکنیم وارد عرصه شوند، و سخنگویانِ ماهر و جذابْ را با فالوورهای بیشتر پاداش میدهیم. این لزوما اِشکالی ندارد، اما ارزشِ این صفاتِ شخصیتی را در میانِ ما بسیار بالا میبرد.
شخصیتِ تونی استارک در فیلمِ مرد آهنی را در نظر بگیرید. او باهوش و ثروتمند و جذاب و قدرتمند است. او نوآواریهایی میکند که برای جامعه مفید است. درعینحال، خودسر است و خودش را آدم مهمی میداند و از سازش متنفر است. چون خودبزرگبینیْ عوارضِ جانبی دارد.
گونهٔ آسیبپذیر
از طرف دیگر، خودشیفتگانی از نوعِ آسیبپذیر هم هستند که ضمیرِ شکنندهای دارند. آنها بهجای آنکه بخواهند خودشان را ابراز کنند، سعی میکنند از خودشان محافظت کنند. اینها آدمهایی بسیار حساسند که ممکن است در محیطهای کاری یا اجتماعی با آنها برخورد کرده باشید: کسانی که حالت دفاعی دارند، کینهای هستند، و از تعامل با دیگران اجتناب میکنند. وقتی ما درباره خودشیفتگی حرف میزنیم، اغلب منظورمان این جور آدمها نیست، چون آنها بیشتر مخفی یا «پوشیده» هستند.
خودشیفتگانِ آسیبپذیر معمولا احساساتیاند، که این ویژگی بیش از صفتِ خودبزرگبینی در جریان معالجات کشف میشود. این آدمها به سادگی ناراحت میشوند و در مقایسه با همتایانِ خودبزرگبینِ خود، بیشتر مستعد پرخاشگریِ منفعلانه هستند. این نوعی ظریف از خودشیفتگیست که روانشناسان و روانپزشکان طی سالهای اخیر آن را درک کردهاند. مطابق یافتههای اخیر، خودشیفتگانِ آسیبپذیر، بیشتر معضلِ روانرنجوری دارند.
مشکلِ این نوع خودشیفتگی این است که افراد مبتلا به آن، تهدیدِ نفْس یا اهانتهای خیالیِ دیگران را پیشِ خودشان نگه میدارند. اینها ممکن است در ذهن خودشان مدام به تعاملاتشان با دیگران فکر کنند و بهخاطر رفتارِ بدی که با آنها شده یا اینکه نادیده گرفته شدهاند، شدیدا دچار رنجش شوند. خودشیفتگیِ آسیبپذیر برای فرد بسیار دردناک است اما برای جامعه همانقدر مخرب نیست.
متاسفانه، نقاط ضعفِ کنترلنشده، میتواند به عزیزانِ فرد آسیب بزند. این نوع خودشیفتگی میتواند نیازمندیِ شدیدی ایجاد کند و منجر به رابطهٔ عاطفیِ فرسایشی شود. برخلاف گونهٔ خودبزرگبین، که ابتدائا هیجانانگیز و جالب به نظر میرسد و تدریجا محو میشود، گونهٔ آسیبپذیر از همان اول نچسب است و تعاملاتی متشنج و خستهکننده با دیگران دارد.
کاراکترهای زیادی که وودی آلن در فیلمهایش خلق کرده است را در نظر بگیرد. آنها اغلب احساسِ ناامنی و تردید و دردِ عمیق دارند. آنها کمحرفند، اما همچنین آسیبپذیر و زودرنجاند. گرچه شناختِ زخمها و موانعِ زندگیْ عادی و ضروری است، همانقدر مهم است که این تجربهها محصولِ یک نفْسِ خودمتمرکز نباشد. چون در این مورد هم عوارضِ جانبی فراوان است.
آدمهای خودبزرگبین روی دیگران تاثیر منفی میگذارند، و وقتی قدرت و رسانه در اختیار دارند، وضعیت را بدتر میکنند.
خب همهٔ اینها یعنی چه؟ طی یک دههٔ گذشته، روانشناسان و روانپزشکان برای فهم این جوانبِ خودشیفتگی تحقیقات زیادی کردهاند، اما چرا این مهم است و ما چه کاری باید بکنیم؟ البته متخصصانْ خود را معطوفِ این تمایزات میکنند تا شیوههای بهتری برای معالجه و درمانِ افراد پیدا کنند. اما ما هم میتوانیم از این دانش تازهٔ خودشیفتگی بهره ببریم و نسبت به این ویژگیِ شخصیتی ــ خواه در دیگران، خواه در خودمان ــ واکنشِ بهتری نشان دهیم. ما مردمی هستیم که وسواسِ«بهتر شدن» داریم و این دانشْ دیدگاهی به ما میدهد تا رفتارمان را بهتر درک کنیم و نحوهٔ تغییر آن را دریابیم.
کسانی که متوجهِ گرایشِ خودشیفتگی در شخصیتِ خودشان میشوند، میتوانند برای کاهشِ رفتارهای خصمانه و خودپرستانه و سنگدلانهٔ خود تلاش کنند. همدلی و قدردانیْ کمکِ بزرگی برای خودشیفتگانِ خودبزرگبین است تا با تکیه بر شخصیتهای جذابِ خود و انگیزهای که برای مقام و سکس و متاع دارند، به دیگران کمک کنند و برای جامعه مفید باشند. در طرف دیگر، دستهای که متوجهِ آسیبپذیری در وجود خود میشوند، میتوانند درجهتِ کاهش اضطراب و روانرنجوری تلاش کنند. داشتنِ ارتباطات و مرزهای روشن میتواند به خودشیفتگانِ آسیبپذیر کمک کند تا حرفشان را بزنند و نگرانیهایشان را سنجیده و با اعتمادبهنفس ابراز کنند.
تصریح میکنم هدف این نیست که افراد را اصلاح کنیم یا وادارشان کنیم که قالبِ خاصی به خود بگیرند. ارزش کار این است که شیوههای متفاوت بیانِ خودشیفتگی و عوارض جانبی آنها را بشناسیم. صرفنظر از اینکه ما کجای طیفِ شخصیت قرار داشته باشیم، میتوانیم اینگونه صفات را در خودمان شناسایی کنیم و جوانبِ مثبتِ آنها را تقویت کنیم و برای رفعِ جوانبِ منفی آنها که به روابط ما و جامعه آسیب میزند، تلاش کنیم.
امروزه محققان عمیقتر شدهاند. همهگیریِ کرونا شیوهٔ تعامل ما را با دیگران تغییر داده است، اما احتمالا درک ما را از نحوهٔ عملِ انگیزههای خودشیفتگی در محیطهای دورکاری و روابطِ دور از همْ بهتر خواهد کرد. روانشناسان در حال طراحی مدلهایی جدید برای جنبههای تاریک و روشنِ ضمیر، و نحوهٔ عملِ خودشیفتگی در حوزههای مختلف هستند؛ از جمله در نقشهای رهبری، شبکههای اجتماعیِ جدید مثل تیکتاک، واقعیتِ جایگزین مثل بازیهای ویدیویی، واقعیت مجازی و غیره. در یک دههٔ آینده، علم ما از خودشیفتگی بیشتر خواهد شد ــ و اینکه چگونه از مضرات آن اجتناب کنیم اما از مزایای آن بهره ببریم.