سال ۱۸۴۹، همهگیریِ وبا بریتانیا را درنوردید تا اینکه به شهرِ ویکفیلد در یورکشیر غربی رسید. آسایشگاهِ روانیِ وسترایدینگ آنجا واقع شده بود. وبا به آسایشگاه رسید و خیلی زود در بخشهای مختلف آن منتشر شد. پزشکی که در جستجوی علت بیماری بود، فهمید که پذیرشِ یک فردِ آلوده، منشاء شیوعِ وبا بوده است، و برای همین هم بیمارِ بدبخت را «پیامآور بیخبرِ مرگ» توصیف کرد.
بیشتر از یکونیم قرن بعد، مالکِ آسایشگاهی در شهرِ دوون، در پی این خبر که آسایشگاههای محلیْ مجاز به پذیرشِ مبتلایان کرونا هستند، ترسهای خود به طرزی مشابه بیان کرده است. دولت بریتانیا اوایل آوریل ۲۰۲۰ با صدور دستورالعملی، پذیرشِ افراد جدید را حتی درصورت بیماربودنْ مجاز اعلام کرد، که بهعقیدۀ مالکِ یادشده، این «مثل واردات مرگ» است.
آسایشگاهها کانون شیوع کرونا در بریتانیا هستند. این اماکن درمقایسه با بقیه، شاهد بیشترین میزان افزایش مرگومیر از زمان شروع همهگیری کرونا بودهاند. بیشترِ آسایشگاههای بزرگِ عصرِ ویکتوریا، در قرن بیستم تعطیل شدند، چون ذهنیت عمومی نسبت به سلامت روان تغییر کرد. ولی هنوز تشابهات زیادی وجود دارد. تجربۀ شیوع بیماری و نحوۀ واکنش به آن در یکی از این آسایشگاههای قرن نوزدهم، امروز هم دوباره تقریبا به همان شکل دارد تکرار میشود.
بیشترِ آسایشگاههای قرن نوزدهم تعطیل شدهاند. ولی تجربۀ شیوع بیماری و نحوۀ واکنش به آن در آسایشگاههای قرن نوزدهم، امروز هم دوباره تقریبا به همان شکل دارد تکرار میشود.
وبا یک مرض اسهالیست و در ۱۸۴۹ جانِ بیش از ۱۰۰ بیمار را در آسایشگاهِ وسترایدینگ گرفت. عمقِ فاجعه چنان بود که پزشکی موسوم به توماس جوردانی رایت، ازطرف مدیران آسایشگاه مامور شد که تحقیق کرده و دلیل فاجعه را کشف کند. نتیجۀ کار او، گزارشی بود که سال ۱۸۵۰ منتشر شد و با کمک آن حالا میتوانیم داستان شیوعِ وبا را با جزئیاتِ فراوان بازسازی کنیم. این داستان، از وضعِ خودمان خبر میدهد.
ورودِ بیماری به آسایشگاه
در قرن نوزدهم تعداد زیادی آسایشگاهها در انگلستان ساخته شد. درواقع، سال ۱۸۰۸، دولت بریتانیا قانونی را وضع کرد که ساختِ آسایشگاه ـــ برای اقامتِ کسانی که قادر به پرداخت هزینههای رواندرمانی نبودند ـــ را تسهیل میکرد. البته بیشترِ شهرستانها کاری نکردند تا اینکه در سال ۱۸۴۵ با تصویبِ قوانینِ بیشتر، وادار به این کار شدند ـــ ولی شهرستانِ یورکشیر زود دست به کار شد و آسایشگاهِ وسترایدینگ از پاییز ۱۸۱۸ شروع به کار کرد. این آسایشگاه ابتدائا منظور داشت که ۱۵۰ بیمار را در خود جای دهد، و تا میانۀ قرن، با اضافهشدن یک ساختمان دیگر و بزرگترشدن ابعاد، بیش از ۵۰۰ نفر در بخشهای مختلف آن ساکن شدند.
همهگیریِ جهانیِ وبا در قرن نوزدهم، مصیبتی تکراری بود. وقتی در پاییز ۱۸۴۸ این بیماری بریتانیا را گرفتار کرد، شهرستانِ یورکشیر ابتدائا در امان بود. ولی در تابستان سال بعد، به شهرِ ویکفیلد رسید. دکتر رایت در گزارش خود، تصویری از آسایشگاه ارائه میدهد که گویی در محاصرۀ طاعون گرفتار شده است.
بعضی از کسانی که مثل خودِ رایت، مدتِ مدیدی در آسایشگاه بودند، احتمالا بهخاطر اینکه از همهگیری قبلیِ وبا در سال ۱۸۳۲ جان بهدر برده بودند، به نوعی احساس امنیت میکردند. ولی متاسفانه در ۱۸۴۹ این آسایشگاه مثل دفعۀ قبل خوششانس نبود.
رایت در گزارش خود سعی کرده نحوۀ ورود بیماری به موسسه را کشف کند. هنوز چندسالی مانده بود تا جان اسنو [طبیب انگلیسی] کشف کند که وبا بهوسیۀ آب منتقل میشود. با اینحال، هم شبکۀ فاضلاب و همه شبکۀ تهویۀ هوای آسایشگاه مورد بازرسی قرار گرفت؛ هردوی اینها گواهی بهداشت گرفته بودند. فیالواقع بازرسان به این نتیجه رسیدند که دلیل مرگ عدهای در این آسایشگاه، یا مشیت الهی بوده، یا دلیلی که هنوز ناشناخته بود.
ولی رایت جای دیگری دنبالِ دلیل میگشت. او میدانست که «قوانینِ آلودگی» هنوز کشف نشده است، ولی توجهش به همان «پیامآور بیخبرِ مرگ» معطوف شد، که شخصی موسوم به الیزابت فنتون بود.
در جستجوی «بیمار صفر»
الیزابت فنتون که به بیماری صرع مبتلا بود، آخر تابستان ۱۸۴۹ در آسایشگاهِ وسترایدینگ پذیرش شد. او از نوانخانۀ گومرسال در همان نزدیکیها آمده بود و ـــ بعد از آنکه شوهرش که یک سنگتراش بود، او و دو فرزندشان را ترک کرد ـــ شش سالی را آنجا سر کرده بود. هرچند انتقالِ او به آسایشگاه، چند هفته قبل توصیه شده بود، وقتی مقامات محلی خواستند او را به آسایشگاه ببرند، اهالی نوانخانه حیرتزده شدند. چون دونفر از ساکنینِ نوانخانۀ گومرسال شبِ قبل از انتقالِ فنتون در اثرِ وبا جان باخته بودند؛ یکی از آنها معمولا در اتاق او میخوابید. ولی باتوجه به این که فنتون تماس مستقیم با این بیماران نداشت، احتمالا مقامات هم بهغلط احساسِ امنیت کردند. همان هفته او به یک حملۀ صرعِ غیرطبیعی دچار شده بود، و شبهای آخرش را عمدتا در اتاقی دیگر درحالی که به صندلی بسته شده بود گذراند. روز قبل از انتقال هم برای کاهشِ یبوستش به او ملّین داده بودند؛ به این ترتیب، یکی از علائم اولیه عفونتِ وبا، یعنی اسهال، مخفی ماند.
شاید بدشانسی هم تاحدی در زنجیرۀ این وقایع مصیبتبار نقش داشت. فنتون در همان شب اولِ ورودش به آسایشگاه، به علائمِ وبا دچار شد. بلافاصله او را قرنطینه کردند، و معلوم بود که نوانخانۀ گومرسال، بهزودی قربانیِ یک همهگیری خواهد شد. اتاقش را قفل کردند و عدۀ کمی اجازه دسترسی به او داشتند. اما در عرض یک هفته، چهار زنِ دیگر هم مریض شدند. از آن مرحله به بعد، مرض مثل آتشِ نیزار بینِ بیمارانِ زن و مردِ ساکن آسایشگاه منتشر شد.
از آنجایی که مردانِ بیمار با زنانِ بیمار تماسِ مستقیم نداشتند، و چهار زنِ اول هم گویا اصلا فنتون را ندیده بودند، دکتر رایت نمیتوانست نحوۀ انتقال بیماری ـــ گاز یا جامد، مادی یا غیرمادی، گیاهی یا حیوانی، مغناطیسی یا الکتریکی، یا طرق دیگر ـــ را کشف کند.
ولی او مطمئن بود که عفونت بهنوعی ازطریقِ همان بیمارِ تازهوارد به آسایشگاه آمده است. استدلالِ سادۀ او این بود که در همهگیریِ سال ۱۸۳۲، که آسایشگاهشان صحیح و سالم مانده بود، تنها فرقش این بود که هیچ مریضی از مناطقِ آلوده پذیرش نشده بود، ولی در ۱۸۴۹ آنها یک بیمارِ آلوده یعنی فنتون را پذیرش کرده بودند. پرونده بسته شد.
باتوجه به تجربۀ همهگیریهایی چون کرونا و ایدز، خوب میدانیم که جستجوی منشاء بیماری ممکن است منجر به بدنامسازیِ افراد شود. در مورد کرونا، این موضوع را بهراحتی میتوان در موج وحشتناکِ نژادستیزیِ ضدآسیایی و بیگانههراسی در سراسر جهان مشاهده کرد.
ولی رایت مسیر تحقیقش را با شمّی کارآگاهانه ادامه داد و توجهش را به نوانخانۀ گومرسال معطوف کرد. این فنتون بود که بیماری را به آسایشگاهِ وسترایدینگ آورده بود، ولی این مرض چطور به گومرسال رسید؟
رایت ازطریق مامور بهداشتِ نوانخانه، باخبر شد که در ۶ سپتامبر یک «زن ایرلندی کثیف و چهار فرزندش» را به نوانخانه آوردند، و چون علائمِ وبا داشتند، آنها را به درمانگاهِ نوانخانه بردند، و مادر فقط چند ساعت بعد از ورودش درگذشت. یکی از بچههایش دو یا سه روز بعد مرد؛ و درست یک روز قبل از انتقالِ فنتون به آسایشگاه، دو زنِ دیگر هم در نوانخانه مردند.
باتوجه به تجربۀ همهگیریهایی چون کرونا و ایدز، همه ما خوب میدانیم که جستجوی اولین فردِ مبتلا ـــ که به آن «بیمار صفر» میگویند ـــ ممکن است منجر به بدنامسازیِ افراد شود. در مورد کرونا، این موضوع را بهراحتی میتوان در موج وحشتناکِ نژادستیزیِ ضدآسیایی و بیگانههراسی در سراسر جهان مشاهده کرد.
تا سال ۱۸۴۹، ورود صدها هزار ایرلندی به انگلستان که از قحطیِ بزرگِ ایرلند میگریختند، به احساساتِ ضدایرلندی دامن زد، و تداعیِ آنها را با فقر و کثیفی و بیماری تقویت کرد. نرخ باورنکردنیِ مرگومیرِ ایرلندیها در دوران بیماریهای همهگیر، آنها را به زندگیِ رقتباری سوق داد، طوریکه بعضیهایشان در قفس سگها و سردابها میخوابیدند. برای همین، اشاره به هویتِ ایرلندیِ بیمار توسطِ دکتر رایت، گذشته از این که ارزش علمی نداشت، به نژادستیزیِ ضدایرلندی دامن زد که ایرلندیها را ناقل بیماری میدانست، و نه یک همدردِ مبتلا به بیماریِ مشترک.
افزایش تلفات انسانی
با شیوعِ وبا در آسایشگاهِ وسترایدینگ، مامورانِ بهداشت و سرپرستانِ آن با تمام قوا به مقابله برخاستند: انتقالِ بیماران به بخشی جداگانه ویژۀ وبا؛ بهبودِ رژیم غذایی، ازجمله افزایشِ چای و مشروب برای شام؛ تدخینِ بخشها [دود دادن جهت ضدعفونی]؛ و شستشوی همۀ ملافهها و لباسها.
ولی درست مثل کرونا، برای وبا هم هیچ درمان و واکسنی وجود نداشت. تا آخر همان سال، بیش از صدنفر از سکنه در اثر وبا جان باختند. در ماه اکتبر، نوزده نفر فقط در یک روز مردند.
بهگفتۀ رایت، بیماران «کلا خیلی هراسان نبودند و از وسعت مرگومیر هم خبر نداشتند» که او ظاهرا این را موهبتی کوچک برمیشمرد. ولی درست مثل مراکز درمانیِ زمان ما، اوضاع برای کارکنانِ موسسه دردناک بود. «شرایط اضطرارِی وحشتناکی بود، و رازآلودگیِ فاجعه، سرعت انتشارِ مرض، آنهم بدون هیچ علامت و هشداری، و شکست همۀ تلاشها برای تخفیفِ بیماری یا کاهشِ روند آن، منجر به بهت و حیرت همگان شده بود.»
سکنۀ آسایشگاه، تنها تلفاتِ بیماری نبودند، که البته جای تعجب هم نیست. چهارم نوامبر ۱۸۴۹، خانم رینولدز، سرپرستار بخش ویژۀ وبا، در اثر ابتلا به این بیماری فوت کرد.
مدیر آسایشگاه بعدا طی گزارشی از رینولدز نقل کرد که: «وقت مردن در بستر بیماری، راضیام چون میدانم که وظیفهام را انجام دادم.» رایت بعدا از فداکاریِ شجاعانه و بیوقفۀ او درقبال وظایفش، و از مهربانی و انسانیتِ او، مطالبِ تکاندهندهای نوشت.
حتی پیش از آنکه دانشمندان، بیماریزاییِ میکروبها و نحوۀ انتشارِ بیماریها را کشف کنند، کارشناسانِ امر پزشکی دربارۀ پذیرشِ بیماران جدید هشدار میدادند. با اینحال، مقامات همیشه دیرهنگام متوجهِ این خطرات میشوند که نتایجی فاجعهبار را برای بیماران و کادر درمانی به بار میآورد.
رینولدز تنها کسی نبود که مورد تحسین واقع شد. در ۱۸۵۲، مدیر آسایشگاه با اشاره به خدمات همۀ کارکنان در آن دورانِ دردناک، «با سپاس و تحسین» از آنها یاد کرد، و هرچند گفت که «پاداش نقدی نمیتواند این خدمات را جبران کند،» اشاره کرد که مقدار قابلتوجهی پول بابت پاداش و تشکر ازطرف مقامات بین کارکنان توزیع شد.
ولی این داستانْ پایانی گزنده دارد. برخلافِ رضایت و تحسینِ عمومیِ فراوانی که به کارکنان بازمانده مبذول شد، رایت در گزارش خود به نابرازندگیِ قبرِ رینولدز اشاره میکند: قبری «بدون اشاره به سرنوشت او.» رایت از مقامات محلی و پزشکی خواست تا کاری کنند که از زندگی و خدماتِ رینولدز به شایستگی یاد شود.
آیا درس گرفتیم؟
رایت گزارش خود را با یک «درس» به پایان برد ـــ ژانری که احتمالا طی ماهها و سالهای آینده فراوان شاهد آن خواهیم بود. او هرچند به تاثیر تغییر رژیم غذایی و تدخین اشاره کرد، ولی درسی که مدام تکرار میکرد این بود که «عدم پذیرش بیمارانِ جدید از مناطق آلوده» فوقالعاده مهم است. از این لحاظ، توصیۀ او بسیار سختگیرانهتر از دستورالعمل صادرۀ انجمن بهداشت (مسئول کنترل بیماریهای عفونی) بود که با اطمینانِ کاذبِ خود طوری به مردم القا کرد که تمام مخاطرات روابط اجتماعی را نادیده بگیرند.
رایت در پایان نوشت: «درسِ مرگباری که ما گرفتیم این بود که هرکاری میتوانید، بکنید تا جلوی ورود بیماری وبا را بگیرید؛ چون همین که وارد شد، دیگر نیروی انسانی قدرت مهار یا تخفیف آن را ندارد.»
آسایشگاههای غولآسای قرن نوزدهم دیگر با ما نیستند، ولی همان ماجرا هنوز دارد تکرار میشود. طبق گفتۀ پاتریک والانس (مشاور علمی ارشد دولت بریتانیا)، از همان اوایل بحران جاری، روشن بود که آسایشگاهها در معرض خطر هستند. برای درک آسیبپذیریِ جمعیتِ آسایشگاهها، نیاز به پیشگویی نبود، چون پزشکان دورۀ شیوع وبا در اواسطِ قرن نوزدهم، تلاششان را کردند تا درسهای خود را به نسلهای آینده منتقل کنند.
حتی پیش از آنکه دانشمندان، بیماریزاییِ میکروبها و نحوۀ انتشارِ بیماریها را کشف کنند، کارشناسانِ امر پزشکی دربارۀ پذیرشِ بیماران جدید به مراکز درمانی ـــ که خودشان پر از افراد آسیبپذیر هستند ـــ هشدار میدادند. با همۀ این اوصاف، در آسایشگاهِ وسترایدینگ در ۱۸۴۹، مثل مراکز درمانی در سال ۲۰۲۰، مقامات دیر متوجهِ این خطرات شدند که نتایجی فاجعهبار را برای بیماران و کادر درمانی آنها به بار آورد.