در سال ۱۸۷۸ کنگرهٔ آمریکا برای اولین بار در پی تصویب یک متمم قانون اساسی بود که حق رأی شهروندان آمریکا را در تمام ایالتها فارغ از جنسیتشان به رسمیت بشناسد. این قانون تصویب نشد و گرچه هر ساله با حمایت سرسختانهٔ زنانِ سافراجت (هواداران حق رأی زنان) مطرح میشد، برای چهلویک سال تصویبِ آن با شکست روبهرو شد. سرانجام در ۱۹۱۹ کنگرهٔ آمریکا متمم نوزدهم که حق رأی زنان را میپذیرفت تصویب کرد و سالِ بعد، حق رأی زنان قانونا رسمیت یافت. حالا یک قرن پس از تصویب قانون حق رأی زنان در آمریکا، جامعهٔ امروز به فمینیستهای پیشگامی که برای پیشبرد حقوق زنان و مبارزه با سرکوب زنان تلاش کردند مدیون است، اما صرف تجلیل از دستاوردهای این افراد کافی نیست. ما باید از درسهای آنان بیاموزیم و از بینش آنها دربارهٔ فرهنگ مردسالار و ماهیتِ تغییر اجتماعی استفاده کنیم.
به میانهٔ قرن نوزدهم برمیگردیم. لوتریشا مات از مخالفان بردهداری، بعد از آنکه در ۱۸۴۰ بهخاطر زنبودنش از شرکت در کنوانسیون ضدبردهداری در لندن منع شد، آرزوی تشکیل اجلاسی ویژه را برای حقوق زنان در سر میپروراند. بالاخره در ۱۸۴۸، هفتادویک سال پیش از تصویب متمم نوزدهم، کنوانسیون سنکا فالز که امروزه اولین اجلاس حقوق زنان به شمار میرود، در نیویورک تشکیل شد. یکی از سازماندهندگان این اجلاس زنی به اسم الیزابت استانتون بود که چند سال بعد با سوزان آنتونی ملاقات کرد و این دو نفر به دوستان و متحدانی مادامالعمر در مبارزه برای برابری زنان تبدیل شدند. در ۱۸۷۲، آنتونی و سیزده زن دیگر توانستند برخلاف قانونْ در انتخابات ریاستجمهوری در شهر روچستر ایالت نیویورک شرکت کنند و رأی بدهند. اما آنتونی دستگیر و محاکمه شد. او همچنین از ۱۸۶۹ تا ۱۹۰۶ در برابر همهٔ ادوار کنگره ظاهر شد تا خواستار تصویب متمم حق رأی زنان شود. آنتونی حتی در سنین پیری برای کسب حق رأی زنان فعال بود و از ۱۸۹۲ تا ۱۹۰۰ ریاست انجمن ملی حق رأی زنان آمریکا را به عهده داشت.
موفقیتهای هر عصر، محصول تلاش طولانی و خستهکنندهٔ گذشتگان است. بسیاری از کسانی که برای برابری اجتماعی زنان تلاش کردند، هرگز ثمرهٔ تلاش خود را نچشیدند.
او پنج دهه برای حقوق زنان جد و جهد کرد اما چهارده سال پیش از تصویب حق رأی زنان در آمریکا از دنیا رفت. این چه درسی برای ما دارد؟ اول آنکه، زندگی و کارِ او نشان میدهد این طرزفکر که فعالیت برای تغییر اجتماعیْ کارِ جوانان است ذهنیتی غلط است. آنتونی تا هشتاد و چند سالگی برای حقوق زنان جنگید. البته آنتونی تنها کسی نبود که پیش از رسیدن به پیروزی تلاش کرد و از دنیا رفت. بسیاری از قهرمانانِ حقوق زنان مدتها پیش از آنکه به حق رأی، حق پیشگیری از بارداری، حقوق مالکیت، و فرصتهای آموزشی برابر برسند، از دنیا رفتند.
یکی از آنها، واعظی به نامِ سوجورنر تروث و از مخالفان بردهداری بود. او سه سال پس از کنوانسیون سنکا فالز، در کنوانسیون حقوق زنان در اوهایو طی یک سخنرانی، به تجربهٔ خود در مقابله با خرافاتِ مردانه درباب «زنانگی» اشاره کرد و گفت: «من هم به اندازهٔ بقیهٔ مردها عضله دارم و به اندازهٔ بقیهٔ مردها میتوانم کار کنم. من زمین شخم زدهام، درو کردهام، هرس کردهام، و علف چیدهام؛ ولی آیا هیچ مردی بیشتر از این میتواند انجام دهد؟ من از برابری جنسیتها زیاد شنیدهام؛ من هم به اندازهٔ هر مرد دیگری میتوانم بار بکشم، و همانقدر هم میتوانم غذا بخورم. من هم به نیرومندی هر مردِ دیگری در این زمانه هستم».
یکی دیگر از فمینیستهای پیشگام، زنی به نام فرانسس هارپر بود که در ۱۸۲۵ از والدین سیاهپوست و آزاد به دنیا آمد و استعدادهای عقلی خود را برای مقابله با بردهداری و حق رأی زنان صرف کرد. هارپر که شاعر و نویسنده و موحد بود، سال ۱۸۵۸ از نشستن در بخش ویژهٔ رنگینپوستان در یکی از ترامواهای فیلادلفیا خودداری کرد و طی کنوانسیون ملی حقوق زنان در ۱۸۶۶ و نشست انجمن برابری حقوق آمریکا در ۱۸۶۹، همتایان زن سفیدپوست خود را به چالش کشید تا معضلات ویژهٔ زنان سیاهپوست را به رسمیت بشناسند، چون زنان سیاهپوست نه فقط محرومیتهای ویژهٔ زنان را تجربه میکردند که دربرابر زنان سفیدپوست هم قربانی تبعیض بودند. سال ۱۸۶۶ او در سخنرانی خود گفت: «شما زنانِ سفیدپوست اینجا از حقوق حرف میزنید، من از بیعدالتیها میگویم».
هارپر سال ۱۹۱۱ و تروث در ۱۸۳۳ از دنیا رفتند. هیچکدامشان ثمرهٔ تلاشهای خود را برای کسب حق رأی زنان نچشید. این واقعیت که بسیاری از کسانی که برای برابری اجتماعی زنان تلاش کردند، هرگز این ثمرات را نچشیدند، به ما یادآوری میکند که موفقیتهای یک عصر، محصول تلاش طولانی و خستهکنندهٔ اعصار گذشته است.
این پیشگامانِ فمینیست به ما یاد دادند که شکست مکرر، شاهدی قطعی بر عدم موفقیت نیست. تلاشهای خستگیناپذیر افرادی چون استانتون، آنتونی، تروث، و هارپر برای کسب حق رأی زنان به ما یاد داد که بدون اعتقاد راسخ و خلاقانه به آرمان خود، پیشرفت و عدالت مردهاند.
تلاشهای زنانِ پیشگام درعینحال به ما یاد داد که ارزشمندترین تغییرات اجتماعی، مثلا منسوخکردنِ کار کودکان، لغو بردهداری، نسخ تفکیک نژادی، منع سوءرفتار با کودکان، عدم همجنسگراهراسی، ازدواج همجنس، و تلاش برای حقوق زنان، با هزینهدادن و حمایتگریِ دوآتشه بهدست آمده است.
سال ۱۸۳۶، وقتی خواهرانِ گریمکی ــ سارا و آنجلینا ــ که از اعضای جامعهٔ دوستان بودند، علیه بردهداری حرف زدند، مردم آنها را محکوم کردند. در آن زمان شورای کشیشان ماساچوست بیانیهای با این مضمون صادر کرد: «قدرت زن در وابستگیِ اوست، که این ناشی از شعور ضعیفِ اوست و خداوند این را برای محافظتِ او به او داده… او [گریمکی] جایگاه و لحن مرد را بهعنوان مصلح عمومی تقلید میکند، و قدرتی را که خدا برای مصونیتِ او به او بخشیده نادیده میگیرد، و برای همین هم شخصیتی غیرطبیعی پیدا میکند».
سال ۱۸۳۸ وقتی آنجلینا در تالار پنسیلوانیا در فیلادلفیا در حضور جمعی از مخالفان بردهداری سخنرانی کرد، هزاران نفر برای اعتراض جمع شدند. در جریان سخنرانیِ آنجلینا، جمعیت خشمگین با پرتاب سنگ پنجرهها را شکستند ــ آنجلینا به جای فرار از خطر، جمعیت مهاجم را خطاب قرار داد، و سخنرانی خود را تا آخر ادامه داد. بعدا در همان شبْ مهاجمان تالار شهر را به آتش کشیدند. درواقع اوایل قرن نوزدهم، صرفِ سخنرانیِ یک زن در انظار عمومی، امری انقلابی محسوب میشد.
در ۱۸۳۵ پس از یک شورشِ هواداران بردهداری در بوستون، آنجلینا گریمکی جسورانه از ویلیام لوید گریسون [شخصیت برجستهٔ آمریکایی] میخواهد تا بهرغم خطرات موجود، آرمانِ خود را ادامه دهد: «اگر خداوند آزار و شکنجه را وسیلهٔ تحقق هدف بزرگ آزادی قرار داده… در این صورت با ایمانی عمیق و راسخ و آگاهانه میگویم که این آرمان ارزش مردن دارد».
قدرتمندان معمولا مدافع وضع موجود هستند، و وقتی یک ایدئولوژی ظالمانه به هنجار فرهنگی بدل میشود یا مشروعیتِ الهی مییابد، به مهمترین ابزار سرکوب بدل میشود.
وقتی اشتباها باور کنیم که صرفِ «میانهروی» یا بودن در میانهٔ دو دیدگاهِ معارض، گواهِ خوب یا حقیقیبودن است، به «مغالطهٔ میانهروی» یا توسل به میانهروی دچار میشویم. اصلا بین دیدگاهِ خواهران گریمکی (یعنی حق دفاعِ علنی از عقایدشان) و دیدگاه مخالف شورای کشیشان ماساچوست (یعنی غیرطبیعیبودنِ انجام چنین کاری از سوی زنان)، چه موضعِ میانهای میشد اتخاذ کرد؟ آیا زنان پیشگامِ آن زمان باید حد وسطِ برابری و آزادیِ سیاسیِ زنان و محدودیتِ خانهنشینی و تسلیمشدن به مردسالاری را انتخاب میکردند؟ همهٔ ما میدانیم که جوابِ واقعی جایی بین این دو موضع قرار ندارد. یکی حق دارد و دیگری ندارد. برای همین، این واقعیت که ایدههای غلط معمولا قدیمی و ریشهدار و بهلحاظ فرهنگی پذیرفتهشدهاند، قضاوت ما را نسبت به حقیقت تحت تاثیر قرار نمیدهد.
وقتی زنان پیشگام مدعی شدند که زنان مستقلا مستحق حقوق اساسی هستند، درواقع با یک آیین و نظام عقیدتی ۵۰۰۰ساله مقابله میکردند که برتریِ جنس نر را امر مسلم میدانست. برای کسب آزادیای که امروز بسیاری از زنان از آن بهرهمند هستند، آنها باید ورای تیرگیِ غیرانسانیِ هنجارهای فرهنگی را به روشنی میدیدند تا انسانیتِ زنان را تمام و کمال دریابند. برای همین هم امروز دیدگاهِ فرهنگی و اخلاقی ما بسیار روشنتر است.
درسهایی را که زنان پیشگام به ما آموختهاند باید مکررا تکرار کرد: قدرتمندان معمولا مدافع وضع موجود هستند، و وقتی یک ایدئولوژیِ ظالمانه به هنجارِ فرهنگی بدل میشود یا مشروعیتِ الهی مییابد، به مهمترین ابزار سرکوب بدل میشود. وقتی به معضل عادیسازیِ انقیادِ زنان فکر کنیم، دلیل مبارزهٔ جسورانهٔ آنتونی را با نرسالاری بهخوبی درمییابیم: «این ایدهٔ کهنه را که مرد برای خودش خلق شده و زن برای او، که مرد درخت بلوط است و زن درخت مو، که مرد رأس است و زن قلب، که مرد حامل حکمت است و زن حامل عشق ــ باید همراه با بقیهٔ فلسفههای جاهلانهٔ گذشته که مدتها پیش منسوخ شدهاند، محترمانه دور انداخت».
سال ۱۸۷۵ در صدسالگی جامعهٔ ضدبردهداری پنسیلوانیا، هارپر در یک سخنرانی گفت: «شکستِ ظاهری ممکن است در پوستهٔ سخت خود جوانهٔ موفقیتی داشته باشد که به موقع شکوفا شود و تا ابد میوه دهد». روح آتشین و نافرمانِ زنانی که خود را برای آرمان عاملیتِ زنان وقف کردند، هرگز فراموش نخواهد شد، و ثمراتی را که زحماتِ آنها به بار آورد، امروزه کماکان باید محفوظ داشت.