تابستان است. بین ساعت پنج و شش بعد از ظهر تصمیم میگیریم طول خیابان طالقانی را به طرف تقاطع ولیعصر جایی که معشوقم میگوید مدتها قبل به یک بستنیفروشی بزرگ رفته و من آن را نمیشناسم برویم. خیابان طوری ساکن و دم کرده است که انگار نه انگار با تعطیل شدن صدها اداره و شرکت ِاین حوالی باید اوج شلوغیاش را تجربه کند.