Tag: اندیشه

این پرسش که «چگونه زندگی کنیم؟»، جوابِ سرراستی ندارد که همچون «گزینهٔ صحیح» همواره دمِ دست‌مان باشد. این نوع سوالات مثل درد‌هایی‌ست که ممکن است هنوز درمان نداشته باشد اما باید تا جای ممکن آن را تسکین داد.
جنین انسان پیش از تولد صدای مادرش را می‌شنود: صدایی که او را به دنیا فرامی‌خواند. حتی یک ندای خیالی می‌تواند ما را به دنیای زندگان فرابخواند و از مرگ نجات دهد. انسان‌بودن یعنی شنیدن این صداها و متاثرشدن از آن‌ها.
وقتی پدربزرگم را از دست دادم تقریبا چهارده ساله بودم، تعطیلات عید تمام شده بود، صبح زود بود و برای رفتن به مدرسه آماده می‌ ­شدم، تلفن زنگ خورد و بعد تا چند ساعت بعد همه چیز به سوالی کوتاه از سوی پدر خلاصه شد که از نجوای گنگ پشت تلفن پرسید: «تموم شد؟»
نوستالژیْ حسِ محبوبیت، امنیت، و ارتباط با دیگران ایجاد می‌کند و می‌تواند الهام‌بخش و مایهٔ خوش‌بینی به آینده باشد، چون به ما کمک می‌کند چیزهای خوبی را دربارهٔ خودمان و دیگران به یاد آوریم.
آیا می‌دانید غم انگیزترین چیز در زندگی چیست؟ شاید فکر کنید که پیر شدن یا فرارسیدن مرگ ما باشد. اما نه. آن چیز اندوهی است که در پایان زندگی تجربه می‌کنیم، زمانی که در بستر مرگ دراز کشیده‌ایم و حسرت می‌خوریم که کاش طور دیگری زندگی می‌کردیم.
از منظرِ کی‌یرکگارد، ایمان به خدا صرفا روشی عمل‌گرایانه برای حفظ امید در مواجهه با شکست است. منظور او از ایمان، باور به ملکوت یا موجوداتِ ماوراءالطبیعی نیست؛ فقط پذیرش این ایده است که هر چیزی ممکن است ‌ــ‌ حتی شادکامی در این دنیا بعد از شکست کامل.
علم روان‌شناسیْ وجههٔ بسیار روشن‌تری از ملالت را آشکار کرده است. محققان دریافته‌اند که ملالتْ آدم را تشویق می‌کند به دنبال معنای زندگی برود، او را وادار به کاوشگری می‌کند، و به نوجویی سوق می‌دهد.
برنارد گرت نظریه‌پرداز اخلاقیات معتقد است آدم برای آن‌که شاد باشد یا در زندگی کامیاب شود، لازم نیست اخلاقیات را رعایت کند. یعنی ممکن است کسی فاسد باشد، اما به‌هرحال کامیاب شود.
بسیاری به این باورند که اختلافات فلسفی بر سر ماهیت و ریشه‌های حقوق بشر را باید کنار گذاشت.‌ زیرا ما در قرن بیست و یکم زندگی می‌کنیم،‌‌ قرنی که حقوق بشردر کنار افکار فلسفی در متن قانون نیز به شکل صریح و آشکار درج شده است.
مفهوم بشریت گویا با سودایِ کَجرَوی از اَمرِ طبیعی آمیخته است. امری که او را به موجودی بسیار پیچیده و مریض‌احوال در تمامِ ابعادِ شناختی مبدل کرده و کار به جایی رسانیده است که زُباله‌گَردِ پَسمانده‌های خویش شده است.
شبیر آنجاست. پسر کم ریش، پسر بیست و هشت ‌ساله، پسر لاغر، پسر با قدِ بلند. در جانش پیراهنیست به رنگ خاک. بر سرش کلاهیست به رنگ شب. صورتش یک تابلوست. تابلوی پر از خط. هزار خط از رنج.