خدا روز نادیده را روز ندهد و پای ترقیده موزه! به همین زودی از یادش رفته حاجی صاحب او را به اعتبار من در این دکان به کار گرفته، حالا دلش هست که جای مرا پشت دخل بگیرد!
سه مبارز، که در یکروز همزمان متولد شده بودند. یکی فرزند نخست خانوادهاش، دیگری فرزند دوم و آن یکی دیگر بعد از انتظار بیست سال در کوچه گلی و تاریک، نزدیک به قبرستان دستهجمعی مشهور به «پولیگون» پا به هستی گذاشتند.
فرحناز در محلهای فقیرنشین در «ورس»، در کوچهای تنگ و تاریک و باریک، در اتاقی محقر و نمور درمیان خانوادهای تهیدست و پرجمعیت چشم به جهان گشود. پدر و مادر او منتظر یک پسر بودند ولی در کمال ناباوری فرحناز پا به هستی گذاشت.
ناخودآگاه اینکار را انجام دادم. رویم، یا بهتر بگوییم، روی گور و در آن دخمه، پارچهای سیاه کشیده بودند. دوباره صدا را شنیدم که گفت: «محکمتر تکان بده!»
در مبارزات سخت «بامیان»، او و چند تن از یارانش به اسارت مزدوران درآمدند. مهماز قهرمانانه در برابر شکنجههای سخت و طاقتفرسا ایستادگی کرد و مرگ را بر زندگی تحت ستم ترجیح داد. مهماز شاهد شکنجههای غیرانسانی جلادان روزگار بود.
در کوچه که قدم میگذارد صدای گنگی در گوشش طنین میاندازد. انگار در و دیوار از او میخواهند امروز را بیخیال رفتن شود. ولی او شوق درس دارد و هوای رفتن به دانشگاه را. از خیابانها که میگذرد رنگ و بوی شهر جلوهی دیگر میدهد.
تهماندهی چای را سر میکشد و چیزی نمیگوید. دَمی با پیالهاش بازی میکند و دنباله میدهد: امروز شنیدم که وحید هم ناچار شده است. سرم را تکان میدهم و میگویم: انگار کمکم به ذات اصلی خود برمیگردیم. توجه میکنی؟
در خودم بودم با خیالاتم پرسه میزدم و به افرادی که چنین جادهی مزخرفی ساخته بودند لعنت می فرستادم. به پارک که قرار بود استراحتی به ذهنم بدهم رسیدم، زیر لب شعر «برق چشمان تو از دور مرا میگیرد» را زمزمه میکردم در میانه پیاده رو پارک مثل چوب خشکم زد.
زندگی مامای ما به این پنج آهنگ خلاصه میشود. خودش میگوید که زندگیاش را به دو بخش پیش و پس از این آهنگها دستهبندی کرده؛ یعنی دوران جاهلیت که به بچهگی و نوجوانی هدر رفته و دوران جوانی و آستانه میانسالی که در کمال بهسر میبرد.
سنجاق مویاش امروز از پیشم شکست. چنان غمگین شدم که گویا دلم شکسته باشد، نه آن سنجاق. بار آخر یک سال پیش دیده بودمش. وقتی خبر شدم در همین شهری که من آمدهام او هم زندگی میکند، از میان سنگ سراغش را پیدا کردم و برایش زنگ زدم.