Tag: ادبیات افغانستان

امروز یک نفر را می‌کُشم و تو هم می‌شوی شریک جرمم. می‌شوی. هیچ که نباشد، مَه و تو یک‌جای هستیم. نیستیم؟ چی بخواهی، چی نخواهی، تو هم در این کشتن شریک استی. اما چی فایده‌ش؟ تو خُو نمی‌فامی کشتن یعنی چی. کشتن؟ تو هیچ نمی‌فامی زنده‌گی ‌چی است، کشتن را خُو بان دَه جایش.
گاهی فکر می‌کنم که شاید همه فراموشم کرده باشند. یعنی ممکن است؟ ممکن است مادرم مرا فراموش کرده باشد؟ شب‌ها در تاریکیِ محض از خواب بلند می‌شوم و روی تخت‌خوابم می‌نشینم و با خود می‌اندیشم که چرا یک‌باره اینطور شد؟ براستی مرا دیگر به خاطر ندارد؟