این داستان در سال ۱۹۵۱ توسط نویسندهی ایرلندی فرانک اوکانر در مجموعه داستان «نمونه مسافران» به چاپ رسید. شخصیتهای داستان عبارتند از:
میک دلانی: او کارگر سادهایست که بزرگترین اشکالش ضعف او در برابرمشروب است.
لاری دلانی: خردسال است و با پدرش به مراسم خاکسپاری میرود تا به خواستهی مادرش مواظب او باشد تا در مراسم مست نکند، ولی خودش مست میکند. در این داستان شخصیت لاری از چهارمنظر یا پرسپکتیو (شرم و خجالت، ترحم، طنز و تمسخر، و رحمت و برکت) دیده شده است.
خانم دلانی: مادر لاری و سونی است و همسر میک دلانی.
آقای دولی: یک بازاریاب سیار است که با کشیشها و تاجران و مردم مهم شهر در ارتباط است. او به خاطر حرفهاش از خیلی چیزهای شهر باخبر است و گاهگاهی هم به میک سر میزند و اخبار شهر را به او میدهد.
پیتر کراولی: پولهایش را خرج میگساری میکند. البته مادر لاری معتقد است که او از جیب خودش مایه نمیگذارد و به هر مراسمی میرود تا مشروب مفت بنوشد.
مردم خیابان بلارنی لین: زن و مردهایی بیکار که هر عصر جلوی درهاشان میایستند و گپ میزنند و پشت سر این و آن غیبت میکنند.
مکان داستان: خیابان بلارنی لین است. نام شهر در داستان آورده نشده، ولی مشخص است که شهرستان کورک در ایرلند است چون خیابان بلارنی لین یک خیابان قدیمی در کورک است.
سمبلهای داستان: خیابان بلارنی لین یا همان مسیر و جاده است که مرتب در داستان مورد اشاره است و سمبل ارتباط فیزیکی مردم در این شهرستان کوچک است و نیز سمبل غیبت و قضاوت هم هست. چنانچه خانم دیلانی به همسرش میگوید: «همهی مردم شهر از تو حرف میزنند.» یعنی آن خیابان که مسیر اصلی شهر است مرکز غیبت و قضاوت و شایعه هم هست یا وقتی میک به زنش میگوید: «یواش حرف بزن، میخوای همهی خیابون بفهمند.» باز اشاره به همین سمبل است.
زمان داستان: نیمهی قرن بیستم است. ظاهرا داستان هیچ پیوندی با اتفاقی تاریخی ندارد، ولی اشارههای ظریفی به وقایع تاریخی ایرلند، از طریق دو آوازی که لاری در هنگام مستی میخواند، صورت میگیرد.
ژانر: داستان کوتاه رئالیستی است.
راوی: اول شخص است. مردی است به نام لاری که از کودکی خود حرف میزند.
محور یا موضوع داستان: حول رابطهی پدر و پسر، مادر و پسر، زن و شوهر و روابط میان مردم یک شهرستان کوچک در ایرلند است.
***
شروع داستان دو ایدهی مرکزی را به ما معرفی میکند. آقای دولی را به عنوان خبرکشی محلی معرفی میکند و نشان میدهد که تا چه حد غیبت و شایعه برای آن شهر مهم است و دیگر این که نشان میدهد میک به دنبال چنگ انداختن به موقعیتی است. هر چه باشد آقای دولی در جامعه مهمتر از میک است و سر زدن آقای دولی به میک باعث میشد که میک در حلقهی اجتماعی یک مرد مهم جا بگیرد.
در این داستان خانم دلانی از معصومیت پسرش «لاری» به عنوان اسلحهای برای متوقفکردن نوشیدن میک در مراسم عزا استفاده میکند. البته این کار را قبلا هم کرده است و کاملا روشن است که لاری خردسال را در موقعیت پیچیده و مشکلی قرار میدهد. در نهایت لاری نمیتواند پدرش را از نوشیدن باز دارد و میتواند این معنا را هم بدهد که اگر پدرش بنوشد، لاری ممکن است فکر کند که تقصیر او بوده و این رابطهای وحشتناک و دردناکی میان یک بچه و پدر الکلیاش میتواند باشد.
میک که یک کارگر ساده است میخواهد با درآمیختن با دوستان مهم آقای دولی تغییری در وضعیت اجتماعی خودش ولو موقتی بدهد. او شانس خودش را امتحان میکند تا خود را در حضور عزاداران مردی ارزشمند با روابط مهم و خوب مطرح کند. همین اشتیاق او به آفریدن تصویری مثبت و مهم از خودش باعث میشود که از لاری غافل شود و لیوان آبجویش نقطهی اوج این داستان غم انگیز بشود.
صحنهی به یک باره سر کشیدن آبجو توسط لاری نشان میدهد که میک پدر بدی است و بدتر این که لاری تجربهی کمک به پدرش در حال مستی را داشته و متوجهی تحقیر اجتماعی یک مرد مست شده و میداند تا چه حد غیبت و شایعه و نام بد داشتن در جامعه مهم است. بخش با اهمیت این صحنه کنتراست میان طنز و فلسفه است. طنز صحنه وقتی که لاری اولین مشروب و تجربهی تهوع را دارد و از سویی یک دید فلسفی مستقل از تهوع خیلی سریع بر او فائق میشود. (البته برای من نوشیدن یک لیتر آبجو توسط بچهای که طعم مشروب توی ذوقش هم زده قابل باور نبود. به همین دلیل جستجویی در گوگل کردم تا راجع به مشروب خواری بچهها در ایرلند اطلاعاتی پیدا کنم و متوجه شدم که در سال ۲۰۱۸ روی این مسئله کار شده و نتایج در ژورنال ایجار[۱] آمده است. بنا بر این تحقیق نود و سه درصد پسران ایرلندی در سن شش سالگی الکل را امتحان کردهاند و هفتاد درصد هم از سن پانزده سالگی رسما الکل مینوشند.)
وقتی بالا آوردن لاری تمام میشود میک او را به داخل بار میبرد و میخانهدار به میک میگوید که بهتر است لاری را ببرد خانه چون ممکن است پلیس سر برسد. میک غرولند کنان میگوید: «اصلا زنها باید از بچههاشان نگهداری کنند.»
در این موقعیت میک کاملا مسئول بودن خودش را نفی میکند و برای خودش دل میسوزاند و به جای آن که به چیزی که اتفاق افتاده اهمیت بدهد و متوجه شود که از بیتوجهی اوست، سعی میکند تقصیر را به گردن زنها بیندازد. او به مجروحشدن لاری هم اعتنایی نمیکند. او بیقلب نیست، ولی کاملا خودمرکزبین یا خودمحوربین است تا حدی که لاری را اصلا نمیبیند.
مسیر خیابان بلارنی لین برای میک میشود یک محیط تحقیر. او کاملا آگاه است که باید حفظ ظاهر یا آبرو کند و سعی میکند خودش را پیش همسایهها بری از تقصیر نشان بدهد و گردن چیزهای دیگر بیندازد. در حقیقت همین ایستادن در مقابل همسایهها و نشان دادن این که من بیگناهم خودش نشاندهندهی بیتوجهی و بیاعتنایی او به پسر بد حالش است که همه آن را تشخیص میدهند. در همین حال لاری یک خط از شعری را میخواند که ملی و میهنی است و میداند که آهنگ محبوب پدر است. این آهنگ هم نشاندهندهی این است که درونا تا چه حد لاری پدرش را الگوی زندگی خود کرده است. از سویی لاری ناخوداگاه مقایسهای را هم انجام داده است، چون او آقای دولی را یک قهرمان میبیند، مرگ او را با مرگ شاه برایان شجاع مقایسه میکند. در جایی از داستان میگوید: «دیگر آقای دولی نمیتواند در خیابان بلارنی لین قدم بزند.» و در شعر هم میگوید که دیگر شاه برایان شجاع نمیتواند به قصر کینگورا برگردد.
در جایی هم آهنگ «پسران وکسفورد» را میخواند که یک تصنیف ملی میهنی ایرلندی است در بارهی قهرمانی آزادیخواهان ایرلند درجنگ سال ۱۷۹۸ علیه بریتانیا. «پاتریک جوزف مک کال» شاعر ایرلندی آن را برای گرامی داشت و یاد و خاطرهی این نبرد سروده است. آوردن این اشعار ملی میهنی از دهان یک پسربچهی مست از سویی نشاندهندهی روحیهی تحت فشار ایرلندیها و ربط موقعیت اسفبار اجتماعیشان با نفوذ و کنترل بریتانیا هم هست.
نکتهی قابل توجه دیگر این است که هیچ یک از همسایهها نه کمکی به آنها نمیکنند و نه هم احساسیای دارند. فقط غیبت میکنند و میخندند و از بداقبالی آنها حرف میزنند. کاملا مشخص است که این اجتماع یاریدهنده و حمایتگر و تغذیهکنندهی همدیگر نیستند.
وقتی لاری به پیرزنها فحش میدهد و تهدیدشان میکند، میک با خشم لاری را میکشد و به او میتوپد که این حرف در تمام شهر خواهد پیچید و دیگه هیچ وقت این حرفا رو نزن و زیر لب مرتب میگوید: «دیگه هرگز. دیگه هرگز.» لاری دقیقا اداهای پدرش را در هنگام مستی درمیآورد. فحش میدهد و دیگران را تهدید میکند و این علامت بدی است که لاری مثل پدرش عمل میکند. داستان نشان میدهد که چرخهی مستی و بدرفتاری میک در لاری هم میچرخد. لاری یا راوی داستان میگوید: «مطمئن نیست که پدرش به او فحش میدهد یا به مستکردن خودش.» نقادان میگویند که ابهامی که در کلمهی «دیگه هرگز» وجود دارد عمدی است تا نامشخصبودنی را نشان بدهد که آیا چرخهی میک و الکلیبودن او به طور دائم قطع خواهد شد و میک از نوشیدن دست برخواهد داشت یا این که او به این نتیجه رسیده که دیگر هرگز اجازه ندهد که لاری باعث خجالتش بشود.
البته به نظر من تعهد میک نسبت به خودش که دست از نوشیدن خواهد کشید قابل باور نیست، چون میک هنوز هیچ مسئولیتی برای موقعیتی که پیش آمده برعهده نگرفته است و بیشتر به نظر میآید که این «دیگه هرگز» در بارهی لاری است و گناه آنچه اتفاق افتاده را بر گردن او گذاشته است. از سویی لاری که راوی این داستان است امروز باید بداند که منظور پدرش از این حرف چه بوده است. اگر او را دیگر با خود هیچ جا نبرده که معلوم است منظورش با او بوده، یا اگر دیگر لب به مشروب نزده باز هم منظورش معلوم است.
وقتی میک مهربانی و لطافت نشان میدهد و لباس لاری را درمیآورد و در رختخواب میگذاردش، لحظاتی کوتاه مهربان و مسئول میشود، هر چند که بیشتر به فکر خرابشدن نامش است.
حرفهای خانم دلانی وقتی میگوید همسایهها چه در بارهی میک فکر میکنند بسیار آزاردهندهاند. آنچه که او به همسرش میگوید یعنی این که لیاقت میک تحقیر اجتماعی و بدنامبودن است. به نظر نمیآید لاری که قربانی این ماجراست در فکر هیچ کدام از والدینش جایگاهی داشته باشد اگر چه خانم دلانی تظاهر میکند که بیشتر به فکر لاری است تا میک.
روز بعد که میک میرود سر کار و خانم دلانی به لاری توجه نشان میدهد و به او میگوید بهتر است تا خوبشدن زخمش مدرسه نرود، او را شجاع مینامد و میگوید که خداوند لاری را برای پدرش نگه داشته چون فرشتهی نگهبان پدرش است. در اینجا تاکید بر واژهی فرشتهی نگهبان یعنی این که لاری و میک نقششان را با هم عوض کردهاند. یعنی این بچه است که باید مواظب پدرش باشد تا زیاد در میخانه نماند. نقش والد را بچه بازی میکند و پدر یک بچهی بیمسئولیت است. در قلب داستان مست، رابطهی لاری و پدر الکلیاش نهفته است.
در این شهر کوچک که همه یکدیگر را میشناسند و میدانند چه کسی چه کار میکند، دوستان و همسایهها و آشنایان غیبت میکنند و از قضاوتکردن هم لذت میبرند و احساس قدرت و برتری بر دیگری میکنند. میک دلانی هم جدا از دیگران نیست. او نیز پیوسته با همسایگانش غیبت میکند و نیز مستر دولی.
***
اوکانر از طریق لاری ارتباط درونی میان معصومیت و تجربه را سیر میکند. داستان ضرورتا یک تراژدی است که با قدرت بیان شده است. خواننده دعوت میشود که به رفتارهای مستانهی لاری بخندد؛ معصومی که اولین بار نوشیدن الکل را امتحان میکند. در همان حال خواننده از بین رفتن معصومیت لاری توسط مادرش که ناعادلانه مسئولیتی بزرگ را بر دوش او گذاشته را نیز به خاطر میسپارد.
این داستان طنزی است خفته در زیر تراژدی. اوکانر معصومیت و تجربه و نیز طنز و جدیت را در این داستان مدیریت کرده است.
_______________________________________________________________________________________
«مست» اثر فرانک اوکانر را با ترجمهٔ شیوا شکوری اینجا بخوانید:
[۱] journalijar.com