ادبیات، فلسفه، سیاست

crown-2284849_960_720

فلسفهٔ رواقیون: زیرک بودن سخت است، ‌سرسخت‌ بودن زیرکانه

سم یَنگ | ترجمه اسماعیل صفوت

در فلسفه‌ی یونانی مکتبی است که به امتحان زندگی اختصاص داده شده‌است و به نام رواقی‌گری یاد می‌شود - فلسفه‌ی استقامت و بردباری. برای همین است که کُشتی‌گیری و دَوِش در عصر قدیم خیلی مورد احترام بود، آنها آزمایش‌های جسمیِ استقامت بودند. اگر شما یک رِواقی باشید، شما در زندگی خود تصمیم می‌گیرید ولی عواقب‌اش را هم می‌پذیرید. اگر کمبودِ انضباط نفس دارید، با نگرانیِ تمام به جایی خواهید رفت که زندگی شما را ببرد. و به جای خودمختاری، زندگی شما به واسطه‌ی نیروهای بیرونی و تصامیم دیگران هدایت خواهد یافت.

سخت کوشی بر استعداد زمانی پیروز می‌شود که استعداد تلاش و سعی کافی به خرج ندهد.

باورِ اینکه هوش و ذکاوت بر همه چیز پیروز می‌شود خیلی وسوسه برانگیز است. «اگر یک نابغه می‌بودم» جوابِ جادوییِ مطلوب به تمام چیزهایِ که تا حالا خواسته‌ایم است. اگر به چیزهای که می‌خواهیم دست پیدا نکنیم، یا به دلیل زیرک بودنِ کافی است  و یا هم به خاطر برتری‌های است که دیگران دارند ولی ما نداریم: خانواده‌های ثروتمند و/یا شوربختی. اما هیچ‌چیزِ جادویی و سحرآمیز در تلاش و سخت‌کوشی وجود ندارد. در واقع کار بسیار زیاد می‌طلبد. ‌

سوزیِ کوچک، نابغه‌ی ریاضی

تصور کنید ما سر ساعتِ ریاضی صنف نُهم مکتب هستیم. سه‌شنبه است، روزی است که آقای جانسُن وعده کرده بود امتحان می‌گیرد. خُب، سه‌شنبه است و این هم امتحان. در حالی‌که ما سخت تلاش می‌کنیم و روی معنی «x» کار می‌کنیم – آن‌طرف‌تر سوزی نشسته است. او ورق را به راحتی مرور می‌کرد، مثل کسی پیانونوازی که در کنسرت باشد و ماشین حسابش هم پیانویِ او. او عادی است و به همین راحتی، کار خود را انجام داد. با اینکه ما هنوز در صفحه‌ی اول هستیم.

سوزی یک برتری دارد، که فلسفه‌ی زندگی است. (شاید به عنوان کسی که صنف نِه است، به اندازه کافی به بلوغ نرسیدیم که خودآگاه باشیم – گرچه حتی بزرگسالان هم می‌توانند بی‌اعتنا باشند.) فلسفه‌ی سوزی کوششِ زیاد، با انضباط ماندن و به خرج دادن تلاش زیاد است. کارهای که ما انجام نمی‌دهیم. ما حتی تلاش کردن را مسخره می‌کنیم. ما در واقع فلسفه نداریم مگر اینکه از خود بی خود شدن را فلسفه می‌دانیم، جهان‌بینیِ نیست که ما فکرش را نکرده بودیم و یا انتخاب کرده بودیم، بلکه دامی است که گرفتارش شدیم. در حقیقت، زندگی مجموعه‌ی از اتفاقات است که ما قادر به اداره‌ی آن هم هستیم و هم نیستیم. عموماً طرز فکر برخی‌ها این است: که نه شرایط و نه توقعات در حیطه‌ی کنترل ما هستند. هیچ‌یک از اینها نه درست است و نه تغییری بر چشم‌انداز مثبت بر روی زندگی ایجاد می‌کند.

یک شخص با داشتن فسلفه‌ی زندگی بهترین آمادگی را برای زندگی خواهد داشت. این برای این شخص طرز عملِ کامل را برای هر گونه موقعیت: کنترل شرایط و مدیریت توقعات فراهم می‌کند. یونانی‌های قدیم از اهمیتِ داشتنِ یک جهان‌بینی درست آگاهی داشتند و فرزندان خود را نزد فیلسوفان می‌فرستادند تا آموزش به شکلِ پیوسته را فرا گیرند. حالا، فلسفه‌ی منسجم از آموزش و پرورش جدا شده‌است؛ و بجای این که در خانه به عنوان مکملِ درسِ مکتب آموزش داده شود، درسِ مکتب را در خانه بیشتر تقویت کرده‌اند. بچه‌ها (کودکان) همان یک چیز را به تکرار فرا می‌گیرند و با یک خلاء که دفترچه‌ی رهنمای زندگی در آن است می‌مانند. این کودکان را با یک گرفتاری پُر مخاطره‌یی که همانا پیدا کردن آن خلاء است باقی می‌گذارد.

ارزیابیِ نادرستِ سوزی کوچک

برگردیم به صنف خیالی خودمان، آقای جانسُن ورق‌های امتحان را مرور می‌کند. او از ما می‌خواهد به همدیگر خود نمره بدهیم، و خیلی اتفاقی، ورقِ سوزی به دست شما می‌افتد. آقای جانسُن تمام جواب‌های درست را روی تخته می‌نویسد، و همین‌طور که شما به طرف ورقِ سوزی می‌بینید قلم شما ورقِ سوزی را هرگز لمس نمی‌کند. به این دلیل که سوزی تمام جواب های درست را دارد. او «الف»[۱] می‌گیرد. ولی این که تعجب‌آور نیست، سوزی «عقلِ کُل» است. او با استعداد است، و اگر ما هم با استعداد می‌بودیم، ما هم «الف» می‌گرفتیم. ورق‌های امتحان خود را پس گرفتیم، نتیجه «ج» است. با خودمان می‌گوییم، «هِی، با این‌که درس نخواندیم نتیجه‌ی چندان بدی نیست.»

چیزی که ما نمی‌دانیم این است که سوزی زیــاد درس می‌خواند. او شبِ قبل ساعت‌ها درس خواند، در حالی که ما نظرِ کوتاهی به دفترچه‌هایمان انداختیم، کمی با فیسبوک وقت گذراندیم، کمی بازی روی مبایل خود کردیم و شب را هم با نِت‌فلکس (Netflix) به پایان رسانیدیم. قرار بود بیشتر بخوانیم ولی هواس‌مان هم‌چنان پرت بود. به هرحال، این یک داستان نیست بلکه حقیقت است. در مطالعات که روی شاگردان آمریکایی شده‌است آمده که اگر یک دانش‌آموز به شکل پیوسته نمرات خوبی در امتحانات بگیرد، نظر به فرضیه‌ی معمول، آنها ذاتاً باهوش هستند. چیزی که در حقیقت دارد اتفاق می‌افتد این است که، این دانش‌آموزان بیشتر از هم‌صنفان خود درس می‌خوانند. دانش‌آموزانِ پُر اراده معمولاً بهتر از شاگردان که «IQ» یا «بهره هوشی» بالاتری دارند ظاهر می‌شوند. این به این معنی نیست که «‌IQ» بالا باعث کم‌کاری و تنبلی آدم‌ها می‌شود؛ «IQ» فقط یک ظرفیت است برای آماده کردن اطلاعات. برای این که ظرفیت بیشتر شود، نیاز به پشت‌کار و انضباط است.

هوش و ذکاوت به اندازه کافی تحسین می‌شوند، چیزی که نیاز به تمجید دارد انضباط و تواناییِ مقاومت در برابر هواس‌پرتی است. هواسِ سوزی هم می‌توانست مثل هر کسی دیگری مُختل شود، ولی تفاوت در نظم و انضباط او بود، نَه توانایی «ذاتی» او در ریاضی. در قابلیت داشتن در ریاضی هیچ چیزی ذاتی نیست مگر انجام دادن آن همراه با خواندن‌اش است.

ما در تمجید کردن ذکاوت و هوشِ مادرزادی، از اینکه با غرور و عزتِ نفس خود روبرو شویم فرار می‌کنیم، نه از یاد نکردنِ کمبود خویشتن‌داری و استعدادِ از دست رفته‌ی خودمان. مسیری خوبی که باید تعقیب کنیم؛ گناهِ بیش از حد تبدیل به شرمساری، و بی‌گناهی به عدم پاسخگویی منجر می‌شود. بدون یک فلسفه‌ی زندگی منسجم، به دورترین نقطه مخالف کشانده می‌شویم. یک فسلفه‌ی سنجیده شده طوری است که افکار و ایده‌های همدیگر را هماهنگ می‌کنیم و بیشترین استفاده را از آن می‌بریم. و بدون آن، خودمان را به باورهایِ خود به خود تمام شونده و ناهماهنگی شناختی می‌بازیم.

چه چیزی شما را یک «استثنایی‌» می‌سازد؟

در کتاب «استثنایی‌ها»، مالکوم گِلَدوِل یک بخش را به کرستوفر لنگن «Christofer Langan» اختصاص داده است که بنابر گذارش‌ها بهره هوشی «IQ» بینِ ۱۹۵ تا ۲۱۰ داشت (بالاتر از بِل گیتس و آلبرت انیشتین). در کتاب، گِلَدوِل اشاره به این دارد که هوش یا ذکاوت به تنهایی برابر با موفقیت نیست. لنگن مثلِ خیلی روشنفکران دیگر قصد داشت تا یک تحصیل‌کرده شود. ولی در آخر، او دانشگاه را ترک کرد، بورسیه‌ی تحصیلی خود را از دست داد و حتی به یک شخصِ که هوشِ «متوسط» داشت در یک رقابت تلویزیونی باخت. پیام اصلیِ «استثنایی‌ها» اهمیتِ ۱۰۰۰۰ ساعت تمرین است که به نظر گلدول کمترین پیش‌نیاز برای مسلط شدن و یا به اصطلاح اسُتادی است. هیچ‌کس نمی‌تواند یک اسُتاد به ساعت‌ها محدود کند. این به معنی جدا ساختن تلاش از تمرین است. و بدون تلاش، تمرین هم وجود نخواهد داشت. اسُتادی یک طرزِ فکر است، نه یک طرح. مجموعه‌ی طرزِ فکر و تمرین همیشگی چیزی است که یک اسُتاد می‌سازد. اسُتادها  استثنایی‌ها هستند بخاطر این که دوام آوردن با هرچیزی برای یک یک مدت زمان نامعلوم خیلی نادر است. نادرتر از الماس است. و اگر قابلیت‌های ذاتی هم به اضافه انضباط وجود دارد، آن را به عنوان امتیاز حساب کنید. اگر چه قابلیت‌ها مثل الماس استند، ما وانمود می‌کنیم که آنها کمیاب هستند ولی در وجود همه است.

فلسفه‌ی رواقیون و دیگر فلسفه‌ها

در فلسفه‌ی یونانی مکتبی است که به امتحان زندگی اختصاص داده شده‌است و به نام رواقی‌گری یاد می‌شود – فلسفه‌ی استقامت و بردباری. برای همین است که کُشتی‌گیری و دَوِش در عصر قدیم خیلی مورد احترام بود، آنها آزمایش‌های جسمیِ استقامت بودند. اگر شما یک رِواقی باشید، شما در زندگی خود تصمیم می‌گیرید ولی عواقب‌اش را هم می‌پذیرید. اگر کمبودِ انضباط نفس دارید، با نگرانیِ تمام به جایی خواهید رفت که زندگی شما را ببرد. و به جای خودمختاری، زندگی شما به واسطه‌ی نیروهای بیرونی و تصامیم دیگران هدایت خواهد یافت.

یونانی‌ها تنها کسانی نبودند که ارزشِ انضباطِ نفس را بفهمند، در رُم سِنِکا، در قبرس زِنو ، در ترکیه کلئانتِس، در چین کنفسیوس و در هند بودا بود (و خیلی کسانی دیگر). انضباط یک کارِ جسمی، فکری و روحی است، این نگاهِ تائو به هنرهای رزمی است. بودا که خودش یک کُشتی‌گیر بود و بودی‌دارما راهب بودایی همراه با زِن هنرهای رزمی را به چین آوردند. انضباط مربوط یک حوزه‌ی خاص نیست، این را بدانید، زمانی در تمام جهان برایش ارزش قائل بودند. متأسفانه امروز مورد علاقه‌ی کسی نیس __ هنوز موجود است، اما به عنوان یک تخصص، و نه به مثلِ یک روش عمومیِ زندگی. (با انضباط در یک فعالیت، نه با انضباط به عنوان یک شخص.)

از زندگی لذت ببرید، ولی آمادگی این را داشته باشید تا از هرچه لذت می‌برید دست بکشید، این رواقی‌گری است. در فلسفه شرق، به این طریقتِ ناپایداری می‌گویند. فلاسفه این مفاهیم را خلق نکردند، آنها این را به دانش زبان تبدیل کردند که بعد از طی کردن دوره‌های طولانی و رنج‌آورِ خطاها و آزمایش‌ها حاصل کرده بودند. ما هرگز نمی‌توانیم از ناراحتی خود را خلاص کنیم و تا آخر عمر در خوشبختی زندگی کنیم، ولی صادقانه می‌توانیم احساسات خود را اداره کنیم و در جستجوی آرامش باشیم. (این جستجوی برای روشنگری در فلسفه‌ی شرق و تمدن غرب است.)

این همیشه وظیفه‌ی بزرگترها (حکیم، دانا، معلم مذهبی) بوده‌است که بقیه‌ی قریه یا دِه را بیاموزاند که چطور خودشان را اداره کنند و خوش زندگی کنند. اگر یک روستایی بپرسد، «کسی چگونه خوش زندگی کند؟» جوابِ معلم این خواهد بود، «با تمرین.» در عصر جدید، این مربوط به رشته‌ی درمان‌شناس است، در حالی‌که هنوز به همین روش ارجاع داده می‌شود، به عنوان «تمرین.»

آرزوی قلبی شدید بر دل می‌نشیند

رواقیون و بودایی‌ها به این باور هستند که بدبختی (ناراحتی) از خواستنِ سیری ناپذیر ریشه می‌گیرد. این یک دید و نظر مشترک بین تمام روش‎‌های اعتقادی بازمانده است. معادلِ مدرن این را من می‌خواهم: «توقعات بالا، انعطاف‌پذیری (مقاومت) کم» بنامم. اگر انعطاف‌پذیری با توقعات هم‌خوانی نداشته باشد، به سمت نا‌امیدی می‌رویم. برای به خوش‌بختی رسیدن، باید انعطاف‌پذیری بیشتر از توقعات باشد نه برعکس آن.

سخت کوشی بر استعداد زمانی پیروز می‌شود که استعداد، تلاش و سعی کافی به خرج  ندهد. – تیم نُتکِ «مربی»

من نمی‌گویم که فقط یک راه وجود دارد اما اصلِ معمول بین بهترین فلسفه‌ها همان کمینه‌گرایی یا مینیمالیسم است. اگر توقعات تو بالا است، نیازی نداری با کم زندگی کنی. اما اگر آموختی که با کم زندگی کنی، توجهی به توقعات نخواهی داشت. همانجا رشد خواهی کرد. ثروت تجملِ بزرگتر است اگر زندگی کردن بدون آن را یاد گرفته باشی. راهی که من در سال‌های که جوان‌تر بودم این بود که بطور فعال به دنبال پول باشم هم زمان با اینکه خواسته‌هایم را زیادتر می‌کردم. من «x» می‌خواستم و اگر «x» را بدست می‌آوردم، «x» را بیشتر می‌کردم. من هنوز سر درس ریاضیِ آقای جانسُن بودم، هنوز به دنبال «x» – مثل دیگر موش‌ها در رقابت موش‌ها، دائماً رغبتِ دنیای سوزی‌ها را می‌خوردیم.

من شنیده‌ام که مردم می‌گویند، «شما نمی‌توانید میل و خواسته‌ی مرا زیر سوال ببرید» اما این گفته بدون گفتنِ «این سیری ناپذیر است» تمام می‌شود. چیزی که زیر سؤال می‌رود قلب شما است، تنها چیزی که یکی را از همه جدا می‌کند. یک آرزوی با‌اشتیاق می‌تواند به واسطه‌ی یک قلبِ حساس از بین برود، اما جرأت است که به شما نیروی ایستادن می‌دهد وقتی به زمین می‌خورید.

ناآزموده فقط اهداف برونی تعیین می‌کند، «آزموده» اول اهداف درونی 

کسانی که انضباط بیشتر دارند اهداف درونی تعیین می‌کنند. هیچ‌کسی در قرار دادن اهداف برونی خود نیاز به کمک ندارد. ما همه انجام می‌دهیم، و همه می‌دانیم چطور انجامش دهیم. بنابراین، چیزی که ارزش توسعه دادن دارد درون ما است. دنبال حل مشکلات‌ درونی‌تان در برون خودتان نباشید. بجای تمرکز کردن روی موتر «ماشین» به انضباط متمرکز شوید. بجای تمرکز کردن برای مشهور شدن، روی هم‌دلی کار کنید. بجای کار کردن برای پول،  روی تسلطِ نفسِ خود کار کنید. زندگی می‌تواند توفانی باشد، تسلط بر نفس است که از شما محافظت می‌کند. این اهدافِ درونی باعث موفقیت‌های برونی خواهد شد. یک شخص منضبط طبیعتاَ اقدامات بزرگی را به انجام می‌رساند؛ اقداماتی که گاهی وقت‌ها ما نمی‌خواهیم انجامشان دهیم.

مهاتما گاندی می‌نویسد:

«ما آیینه‌‌ی جهان هستیم. تمام گرایشات حاضر در دنیای برونی در دنیای درون ما موجود است. اگر ما قادر به تغییر خودمان باشیم، گرایشاتِ دنیا هم تغییر خواهد کرد. اگر کسی خاصیت و طبیعت خود را تغییر بدهد، نگرش تمام دنیا در مقابل او تغییر خواهد کرد. این والاترین راز الهی است. این منبع خوشحالی ما است و چه شگفت‌انگیز است. ما نیاز نداریم تا منتظر باشیم دیگران چه می‌کنند.»

این فلسفه‌ی زندگی جهانی است، تغییری باشی که آرزو داری در جهان ببینی.

وجدان درمانی

چگونه می‌توانیم اهداف درونی تعیین کنیم؟ چگونه می‌توانیم به نظم خود بهبود ببخشیم؟ از  امی مورین روان درمانگر و نویسندهء پرفروش کتاب «۱۳ کاری که انسان‌های قوی انجام نمی‌دهند» در مورد نقشِ انضباط در درمان و سلامت روحی پرسیدم. او می‌گوید:

«به نظر می‌رسد مردم به این عقیده‌اند که یا اینکه با قدرت اراده و یا بدون قدرت اراده به دنیا آمده‌اند. ولی حقیقت این‌است که، ما می‌توانیم به انضباطِ نفس خود بهبودی بدهیم. این مهارتی است که با تمرین و سخت‌کوشی می‌توانیم تقویت کنیم.

انضباط به ما این قابلیت را می‌دهد تا وسوسه‌ها و احساسات خود را اداره کنیم. داشتن انضباط به این معنی نیست که شما وسوسه نمی‌شوید – بلکه به معنی داشتن اطمینان به این که می‌دانید بر وسوسه‌ها غلبه می‌کنید است. هرچه این (انضباط) را تمرین بیشتر کنیم، به همان اندازه قادر به مقابله با رنج و سختی که می‌آید خواهیم بود.

انضباط کلید رسیدن به اهداف ما است. چه زمانی که می‌خواهیم وزن کم کنیم یا شروع به تجارت جدیدی می‌کنیم، نیاز به این داریم تا خلاف احساسات خود رفتار کنیم. روزهای دشواری در پیش خواهد بود و مواقعی که احساس می‌کنیم نمی‌خواهیم دیگر ادامه دهیم، اما اگر منضبط باشیم از عهده‌ی آن خواهیم برآمد.»

انضباط، ما همه کمی از آن داریم. برخی با «تمرین» به بهتر شدن آن می‌پردازند، و بعضی‌ها نه. برخی به این تصور هستند که پیشرفت جزء از روند زندگی است، و بعضی‌ها به این عقیده‌اند که «کیستی» ما در هنگام که به دنیا می‌آییم معلوم و مشخص‌شده‌است. فکرِ ثابت به دنبال سنجش و تدبیر نیست، فقط عکس‌العمل نشان می‌دهد.

رواقیون از به دام افتادن شما به پاسخ‌های اتوماتیک، دنبال کردن لذت و خوشحالی‌ فوری وقتی که فلسفه‌ی زندگی نداشته باشید اخطار داد. احساسات می‌توانند بعضی مواقع اختیار را از دست ما بگیرد و ما را غلام خویش بسازد. بعضی وقت‌ها کسی را که احساسات خود را مهار می‌کند فکر می‌کنیم یک رُبات است، اما چیزی که یک شخص را رُبات می‌سازد ناتوانی او در مدیریت رفتارش است.

رواقیون می‌گویند، چیزی که ما را انسان می‌سازد، توانایی ما در استدلال کردن و تصمیم گرفتن برای یک روش بهترِ زندگی کردن است. سِنِکا در کتاب «فلسفه رواقیون سنکا: جستارها و نامه‌ها» می‌نویسد:

«بخاطر چه ما را از گفتن این که زندگی آسوده داشتنِ یک فکرِ که آزاد، بلند، بی‌باک و با عزم است ـــــــــــــــــــ یک فکرِ که فراتر از ترس، میل و آرزو قرار دارد باز می‌دارند، فکری که پرهیزکاری را تنها نیکی، پَستی را تنها شَر می‌داند، و مابقی را انبوهی از چیزهای بی‌ارزش که بدون این که به «خیر مطلق×[۲] کاستی و فزونی وارد شود می‌آیند و می‌روند، نه چیزی از زندگی آسوده کم می‌کند و نه چیزی به آن اضافه می‌کند؟ کسی که بدین گونه بنا شده باشد، خواه اراده کند و خواه نه، لزوما با نشاط مداوم به سر بَرَد و شادی که عمیق است و از عمق خودش سرچشمه می‌گیرد ، زیرا  در منابع خود لذت را یافته‌است، و هیچ شادیِ بالاتر از شادی های باطنی خود را نمی‌خواهد.»

در اصطلاحات مُدرن، مسئله همیشه سلامتیِ احساسی و روانی است. اِمی مورین ادامه می‌دهد:

 

«بخشی از سلامت روانی تمایل به رفتار مخالف به این که چگونه احساس می‌کنیم است و این گاهی واقعاً دشوار است. مبارزه با مسائل سلامت روانی گاهی شامل چیزهایی می‌شود که ما نمی‌خواهیم انجام بدهیم. اگر شما افسرده هستید دشوار است که حرکت کنید. اگر مضطرب هستید سخت است که با ترس‌هایتان مواجه شوید. اما اینها چیزهای استند که می‌توانند باعث بهبودی سلامت روانی ما شوند.

خوشنودی با تأخیر کلید رضایتِ دراز مدت است. در حالی که تسلیم شدن به وسوسه‌ها و خواسته‌های آنی به خوشحالی زودگذر می‌انجامد، خوشحالی واقعی در زندگی از رسیدن به اهداف ما و بهتر شدن ریشه می‌گیرد.»

شرقی‌ها به تلاش قهرمانانه بیش از اقبال ارزش قائل‌اند

در زبان‌های شرقی مثل کُره‌ای و ژاپنی، چیزی معادل «شانس خوب داشته باشی» «good luck» وجود ندارد. وقتی کسی امتحان دارد یا برای مصاحبه‌ی کاری می‌رود، یک آمریکایی شاید بگوید «شانس خوبی داشته باشی». اما بخت چیزی نیست که ما بتوانیم مدیریت کنیم؛ یا خوش‌شانس هستیم که «بخت» را داریم یا هم که نیستیم. کره‌ای‌ها و ژاپنی‌ها به جای بخت، یک حس رضایت دارند (رضایت نه از جنسی که وقتی عطسه می‌زنید بدست می‌آید). این چیزی نیست که معمولاً گفته شود، مگر این که برای چیزی باشد که خارج از کنترل ما باشد، مثل برنده شدن در لاتِری.

اگر کسی بپرسد که «شانس خوبی داشته باشی» در زبان ژاپنی گفته می‌شود، کسی که زبان مادری‌اش ژاپنی است شاید «ganbatte» را به عنوان جایگزین بگوید، اما به معنی واقعی کلمه، به معنی «تمام تلاش‌ خود را به خرج بده» است.  شرق در اکثر اوقات به مخلوط کردن معنویت در زندگی روزمره شناخته‌شده‌است، اما در این مورد، این اصطلاح غرب است که خُرافی است، و اصطلاح شرقی که عملی است ـــــــــــــــــــ چیزی که توسط خود شخص تصمیم گرفته می‌شود.

در زبان انگلیسی، اگر کسی به شما بگوید «شانس خوبی داشته باشی×، معمولاً پاسخ شما «تشکر می‌کنم» خواهد بود. در زبان ژاپنی، جواب معمول شما «Hai, ganbarimasu!» خواهد بود، که به معنی «بله، تمام تلاشم را می‌کنم!» است ــــــــــــــــــــ یک اشاره به عمل به جای قدردانی از یک دعای خیر کسی. تصور کنید، به جای گفتنِ «بله، تلاش می‌کنم»، شما می‌گویید، «بله! تمام تلاشم را می‌کنم» ـــــــــــــــــــ چه یک تغییری در اندیشه‌ی عملی.

در زبان چینی «jiayou» می‌گویند که به معنی واقعی کلمه به معنی «سوخت اضافه کردن» است. سوخت‌گیری کردنِ مجدد و تلاش بیشتر به خرج دادن. این کلمه خیلی شباهت به «jai ho» دارد، که یک اصطلاح هندی و نیپالی است که به معنی «موفق شدن» و «پیروزی حتمی» است. معادل کره‌ای این «pil seung» است. اینها همه انواعی از انگیزه و تشویق است که بر اساس تلاش قهرمانانه بنا گذاشته‌شده‌است. این چیزی‌است که قهرمان می‌سازد، تلاش آنها، نه خرافات.

آیا به خاطر بخت و اقبال است یا به خاطر تلاش؟ چه زمانی که شما امتحان دارید و چه زمانی که با ماشین پولی (ماشین که با پول و ژتون با آن می‌توانید بازی کنید) بازی می‌کنید، مردم به شما «شانس خوبی داشته باشی» می‌گویند. آنها با عین رفتار مواجه می‌شوند وقتی که شعور ما به ما می‌گوید اینها چیزهای متفاوت هستند. اگر یک هنرپیشه‌ی سینما نقشی را که برایش امتحان بازیگری داده است نمی‌گیرد، او فقط بدشانس است. این خارج از کنترل او بود. اما این او را از سخت‌تر کار کردن و به دست گرفتن اداره‌ی زندگی‌اش تبرئه می‌کند. (شاید این موقتاً غرور او را نجات دهد ولی در نهایت نیروی او را کاهش می‌دهد.)

کره‌ای‌ها یک قدم بلندتر برمی‌دارند. آنها معمولاً «sugo» می‌گویند، که ترکیبِ از تلاش زیاد و مشقت است. آنها شاید «goseng» هم بگویند که ترکیبِ از رنج و سفر طولانی، آهسته و طاقت‌فرسا است. من این را شجاعت «قابل توقع» می‌نامم ـــــــــــــــــ تنظیم توقعات نظر به شجاعتِ لازم.

اگر یک پدر در کارش با چالشی روبرو است، یک فرزند احتمالاً پدرش را در آغوش می‌گیرد و با لبخند به او می‌گوید، «him-nae-sae-yo×.» این یکی از باارزش‌ترین و متأثرکننده‌ترینِ دل‌گرمی‌هاست که یک فرزند به پدر/مادر خود داده می‌تواند. این یعنی «قدرت بیشتر به کار ببر». این شاید به یک غربی عجیب به نظر برسد، اما از این که به کسی که در کار به سختی مواجه است بگوییم «شانس خوبی داشته باشی» کمتر عجیب است.

در این اواخر، کره‌ای‌ها یک کلمه‌ی انگلیسی را تصاحب کرده‌اند که به طور منحصر به فرد به روش کره‌ای استفاده می‌شود. وقتی کسی قرار است امتحان بدهد یا به مصاحبه‌ی کاری برود، آنها «می‌جنگم×می‌گویند. شما این را در جریان برنامه‌های ورزشی روی بَنِرها و روی سَربندها×پیشانی‌بند» می‌بینید. یقیناً این سفر دشوار خواهد بود، پس محکم مبارزه کن. چیزی که قابل افتخار است برد و یا باختِ مادی نیست، بلکه جنگ یا مبارزه‌ی است که کردی. این گونه، این تشویق‌کننده‌تر از «شانس خوب داشته باشی» است که هیچ دل‌گرمی عرضه نمی‌کند.

به طور نمونه، در توپ‌بازی کودکانه مقایسه کنید، کسی فریاد می‌زند، «تو میتوانی!» در مقابل «شانس خوب داشته باشی×. کدام یکی تشویق عرضه می‌کند و کدام یکی هیچ‌چیز عرضه می‌کند؟ شما یا به کسی می‌گویید که سرنوشت خود را در دست بگیرند و شما در کنارش هستید، و یا هم همه‌چیز از کنترل آنها بیرون است و آنها تنها هستند. بخت و اقبال به جز یک عقیده‌ی نهفته که می‌گوید با ضعیف هستیم ولی توقع نتایج بزرگ را داشته باشیم چه است؟ مزخرف و بی‌فایده است.

بخت هیچ‌گونه شهامت، نظم، تلاش و سرسختی نمی‌طلبد. برای همین است که طرز فکر «بخت و اقبال» خیلی جذاب است. با هیچ تلاش، به دست‌آوردها نائل می‌شویم. ما «باور داریم×، با وجود این که تجربه به ما می‌گوید که از باور کردن دست بکشیم. به همین خاطر عین اشتباهات را دوباره تکرار می‌کنیم در حالی‌که توقع نتایج جدید را داریم. چنانچه امی مورین گفت، سلامت روانی شامل «انجام دادن کارهای‌است که نمی‌خواهیم انجام دهیم×. بنابراین افکار بی‌حاصل می‌تواند سلامت روانی ما را دگرگون کند و به مرض هدایت دهد.

در کُره، اقبال اکثراً به روش توهین‌آمیز و طعنه‌آمیز استفاده می‌شود. «Jal natdah»، که به معنی واقعی کلمه به معنی «از چیز خاصی سرچشمه گرفتن» است. این یک طریقه‌ی طعنه‌آمیز برای گفتن «خوش بحالت» است و یا سرزنش کردن کسی که خود را بهتر و یا خاص‌تر از دیگران می‌داند. چیزهای که خارج از کنترل ما استند ارزش حسادت ما را ندارند. اگر کسی بخواهد در مورد هوش ذاتی خودش صحبت کند، پاسخ «jal natdah» خواهد بود، یعنی تو نقشی در به دست آوردن آن نداشتی. برای این که به عنوان انسان‌ها به شکوفایی برسیم، تنها موفقیتی که مهم است «موفقیت کسب شده» است.

حکمتِ قدیم، مخاطبان جدید

در اصطلاحات فلسفی، این قضیه‌ی نفس‌گرایی و سرنوشت‌گرایی است. از نظر علم عصب‌شناسی، یادگیری تدریجی در مقابل یادگیری ذاتی قرار می‌گیرد. در حقیقت، حکمت قدیم است با الفاظ جدید. راهکارهای پیشرفت در اکثر موارد بدون تغییر باقی مانده‌اند. ما فقط اسناد علمی بیشتر برای درست ثابت کردن حکمتِ قدیم داریم.

«زندگی مثل یک بازی‌است: طول مدتِ آن مهم نیست، بلکه تعالی در عمل است که اهمیت دارد.» ــ سِنِکا

رواقیون به این باور بودند که نخستین قدم برای ساختن یک جامعه‌ی سالم تمرکز کردن به زندگی درونی است – چنانچه امی مورین در مورد ساختن عادت‌های خوب روانی توضیح داد. دومین قدم برای دگرگون کردنِ جامعه همانا تغییر دادن شرایط برونی است  – از راه نفس‌گرایی، تلاش فراوان، و انضباطِ نفس است. این‌ چیزی بود که فیلسوف‌ها به شاگردان‌شان و درمان‌شناسان به بیماران‌شان می‌آموختند. (این یکی از اصول اصلی هنرهای رزمی هم است.)

ما از امکان این که تلاش کنیم و نتیجه‌ی مطلوب را نگیریم می‌ترسیم. با تلاش نکردن، گویا از غرور خود محافظت می‌کنیم. ما از روبرو شدن با ترس‌های‌مان خودداری می‌کنیم. «kata×ها یک نوع حرکات نمایشی‌است که یک رزمی‌کار به تنهایی انجام می‌دهد. او با یک دشمن غایب تمرین می‌کند – با خودش، با شک‌های خود.

ما به تلاش اهمیت می‌دهیم چون عملی‌بودنِ آن بدیهی‌است

بدون این که خیلی توضیح لازم باشد، به ارزش تلاش آگاهی داریم و آن را تحسین می‌کنیم. نمونه‌های آن را در موزیم‌ها می‌گذاریم، و در درس‌های‌مان آن را می‌خوانیم. این (تلاش) ما را معرفی می‌کند.

ما باید پیوسته به خلق کردن ادامه دهیم، و این دشوار است. ما باید همواره مفید باشیم، که این هم سخت است. ما باید وارد عمل شویم، که تلاش فراوان می‌طلبد. هرچه سخت‌تر تلاش کنیم، به همان اندازه موفق‌تر می‌باشیم. برای زندگی بهتر کردن چیزهای زیادی برای آموختن وجود دارد. با وصل کردن نقطه‌ها بین حکمتِ کهنه و مشکلات مُدرن (جدید) می‌توان شروع کرد.

از فلسفه تا روان‌درمانی، همه به این عقیده‌اند که هیچ‌گونه عار و ننگ در کوشش کردن جا ندارد  – حتی اگر به موفقیت نیانجامد.  به عبارت دیگر: سخت است تا زیرک باشیم، ولی زیرکانه است تا سرسخت باشیم. هوش را می‌توان با تلاش بهبود بخشید. این زمانی‌است که ما به این که در حالت سکون خودمان را می‌سازیم ثابت شده‌است باور کنیم چرا که فقط یک احمق خودش را هوشیار فکر می‌کند و تلاش نمی‌کند. سوزی خیلی وقت پیش به این موضوع پی برده بود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

منبع: musttriumph.com

*

[۱] اشاره به نمره‌ی کامل دارد. در برخی کشورها نمره‌ها نظر به حروف الفبا است که (A) بالاترین نمره است.

[۲] اشاره به فلسفه‌ی خیر مطلق “summum bonum” دارد. 

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش